صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

ناگفته های تلخ پدر «آتنا» از قتل دخترش؛

جسد «آتنا» سالم بود/ او برای آب خوردن به مغازه قاتل نرفته بود/ اسماعیل برایم ترشی آورد

۱۳۹۶/۰۴/۲۴ - ۰۹:۲۶:۴۲
کد خبر: ۵۸۶۶۳۳
آتنا، 20 روزی می شد که گم شده بود. کسی از وی سراغی نداشت. عکسش را همه جا منتشر کردند تا بلکه بتوانند مادر بی تابش را آرام کنند.

به گزارش گروه حوادث خبرگزاری برنا، «آتنا» این روزها نام آشنایی برای ایرانیان است. نامی که به دنبالش درد و آه و ناله را به دنبال دارد. خیل عظیمی از مردم زیر تابوت دخترک را گرفته بودند و ناله ای از ته دل سر می دادند. آتنا، 20 روزی می شد که گم شده بود. کسی از وی سراغی نداشت. عکسش را همه جا منتشر کردند تا بلکه بتوانند مادر بی تابش را آرام کنند. اما خبری از او پیدا نشد. در خبرهای مختلف، حرف ها و صحبت های بسیاری از او رفت و آمد. خبرهایی که حکایت از جنایتی دردناک داشت. جنایتی که مردی 42 ساله با سه فرزند رقم زده بود. آن روز گرم تابستانی، مرد همسایه، آتنا را دزدیده بود و آنقدر دهانش را با دست فشرده بود تا نفس دخترک بند آمد. جسد را در بشکه آبی رنگ پنهان کرده بود. تا 20 روز انکار ماجرا نتوانست راز این جنایت را پنهان نگه دارد و در نهایت لب به اعتراف گشوده شد. تمام این صحبت ها شاید تکرار مکررات باشد. شاید بهتر باشد که سری به پدر آتنا بزنیم و از درددل وی بشنویم.

آن روز صبح...

پدر آتنا، داغدار دختری است که هر روز بعد از رفتن به مدرسه، کنار بساط پدر می نشست و او را در فروش لباس ها کمک می کرد. گاهی هم کودکانه هایش را با شادی و بازی در نزدیکی پدر مرور می کرد. پدر این روزها نه بساطی دارد و نه حس و حالی برای قدم زدن در خیابانی که خاطرات دخترک را برایش زنده می کند. با اشک و  آه صحبت می کند. وی می گوید: «دو فرزند داشتم. آتنا و آسنا» اشک مجالش نمی دهد. جای خالی آتنا داغ دلش را تازه و تازه تر می کند. پدر آتنا درباره روزی که آتنا گم شد، توضیح می دهد: «آن روز صبح، آتنا همراه من به محل کسب و کارم آمد. در جای همیشگی خود در خیابان پزشکان بساط کرده بودم و مشغول کار شدم. تا اینکه ساعت چهار بعداز ظهر آتنا در کنارم نبود، از آن جایی که خانه استیجاری ما با محل بساط کردن من فاصله بسیار کمی دارد، تصور کردم آتنا به خانه رفته است. تقریبا ساعت هفت شب بود که فهمیدم آتنا به خانه نرفته است، هرجایی که به ذهنمان می رسید گشتیم اما ردی از او پیدا نکردیم تا اینکه حوالی ساعت 9:30 شب ماجرا را با پلیس در میان گذاشتیم و جست وجوها برای پیدا کردن آتنا در شهر، خارج از شهر و اطراف شهر ادامه پیدا کرد اما هیچ اثری از او پیدا نکردیم.»

اسماعیل برایم ترشی آورد

مادر آتنا، حکایت دردناک دیگری را رقم می زند. چشم به قاب عکس دخترش دوخته است و زبانش از آن روز بند آمده است. هنوز تمام لحظات شادی دخترش را مرور می کند. پدر آتنا درباره آشنایی با قاتل می گوید: «در حد سلام علیک با اسماعیل آشنایی داشتم. کسی از او خوشش نمی آمد. اصلا تصورش را هم نمی کردم او در این ماجرا نقش داشته باشد.» قاتل، تمام لحظات درد و اندوه این خانواده را همراهی کرده است تا مبادا ردی از او زده شود و به او مشکوک شوند. پدر آتنا ادامه می دهد: «تمام لحظات درد و اندوه این خانواره زیرا خودش پیگیر ماجرا بود و همواره طوری رفتار می کرد که می خواست کمک کند.» صبح آن روز، داغ تر از هر داغی بود. آخرین صبحی که آتنا پدرش را همراهی کرد. مروری سخت بود. پدر آتنا می گوید: «اسماعیل، صبح آن روز در حالی که آتنا در کنارم بود برای من ترشی آورد و برخورد دوستانه ای داشت اما غافل از اینکه او سعی داشته جلوی آتنا خود را به او به عنوان دوست من نشان بدهد تا آتنا به او اعتماد کند. اینکه می گویند آتنا برای خوردن آب یا دستشویی به مغازه اسماعیل می رفته، صحت ندارد. زیرا  خانه ما با محل کار من فاصله چندانی ندارد و آتنا برای رفتن دستشویی یا آب خوردن به خانه می رفت.» وی درباره دستگیری اسماعیل می گوید: «اولین بار پنج روز پس از گم شدن آتنا بود که او را دستگیر کردند و 16 روز بعد نیز به جنایت  خود اعتراف کرد و جسد آتنا در حالی که داخل یک بشکه آبی رنگ بود داخل پارکینگ خانه او کشف شد. برادر اسماعیل و همسر دومش به او شک کرده بودند و زمانی که پارکینگ خانه را جست وجو می کنند با یک دبه آبی رنگ روبه رو می شوند که پس از بررسی آن با جسد آتنا در آن مواجه می شوند.»

جسد دخترم مثله نشده بود

صحبت های بسیاری بر سر مثله کردن جسد آتنا منتشر می شود. شاید همین جملات و گمانه زنی ها، دردی به درد خانواده ای داغدار اضافه می کند. پدر با اشک چشمانش می گوید: «جسد دخترم مثله نشده بود. جسد دخترم سالم بود.» خانواده قاتل از آن شهر رفتند. تاکنون با خانواده آتنا روبرو نشده اند. آتنا درس خواندن را دوست داشت. نقاشی های خوبی می کشید. آتنا بسیار شیرین زبان بود. اینها صحبت های پایانی پدر اوست. آسنا، دختر کوچک تر 4 ساله است. هنوز دقیقا متوجه موضوع نشده است. اما این روزها، همبازی خود را از دست داده است. این درد کوچکی نیست. صبح چشمانش را در حالی می گشاید که صدای قهقهه خواهر در خانه نمی پیچد. شانه به موهایش کشیده نمی شود. آسنا، خواهر خود را از دست داده است. دیواری سیاه، خانه خانواده آتنا را دوره کرده است. مادر این روزها اصلا حال خوبی ندارد و هر روز در بیمارستان است. سرم، غذای این روزهای مادر آتناست و پدر دایم یک درخواست از دستگاه قضایی دارد: «رسیدگی سریع به پرونده!»

نظر شما