صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

کودکان کار در گفت و گو با برنا:

اگر به اندازه خرید یک دوچرخه پول داشتم دیگر کار نمی‌کردم/ نامزد کرده‌ام ولی نمی‌دانم باید خوشحال باشم یا غمگین

۱۳۹۶/۰۷/۱۸ - ۱۰:۴۸:۵۴
کد خبر: ۶۲۲۸۲۴
به بهانه هفته ملی کودک و افتتاح کتابخانه مدرسه مهربانی پارس که به کودکان کار و مهاجر اختصاص دارد برنا به سراغ کودکانی رفت که با پایان ساعت کاری مدرسه به محل کار خود می روند!

به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا، هفته کودک بهانه خوبی برای سر زدن به کودکانی است که مدت ها است کودکی نمی کنند، کودکانی که نگرانی شان خرید عروسک جدید و رفتن به پارک و خوردن غذای مورد علاقه شان نیست بلکه  بجای آن به بیماری مادر ، اعتیاد پدر و فقر خانواده شان فکر می کنند.

خبرنگار برنا همزمان با افتتاح کتابخانه مدرسه مهربانی پارس، در منطقه هفده، توسط پویش بد سرپرست تنهاتر است، گپ و گفتی و با کودکان کار داشت که درادامه می خوانید:

فرامرز کلاس سوم است، جوراب می فروشد،  خودش می گوید محل کارش بالای شهر است اما جای دقیق آن را بلد نیست وقتی سوال می کنیم روزانه درآمدش چقدر است با سادگی خاص خودش می گوید "هرچی که روزی ام باشد." بجز خودش پنج خواهر و برادر دیگر هم دارد.

آنقدر در نگاهش شیطنت دارد که مشخص است دلش نمی خواهد حتی دقیقه ای دیگری از دوستانش دور بماند می خواهد به گوشه دیگری از حیاط مدرسه برای بازی برود.

محمد چسب می فروشد رفتارش هیچ تشابهی با فروشنده های سمج سر چهارراه ندارد ،مهربان است و با لبخند صحبت می کند ، می گوید که می خواهد دکتر شود و بیشتر از آن کنجکاو است که بداند این همه هیاهو برای چیست.

برایشان توضیح می دهم که قرار است کتابخانه زیبایی در مدرسه آماده شود.

این کودکان در جواب این سوال که ترجیح می دادید بجای این همه کتاب پولش را به شما می دادند؟ گفتند :  "نه" دلشان می خواهد کتاب بخوانند.

رامین می گوید پدرش چند سالی است که از دنیا  رفته و با 6 برادر و 3 خواهر زندگی می کنند، هر روز بعد از مدرسه  برای فروشندگی می رود، نگران زمان که با حضور در این جمع و مراسم از کار خود عقب بماند . وقتی از او پرسیده شد که با چه میزان پول دیگر سرکار نمیروی گفت: هر زمانی که بتوانم برای خودم دوچرخه بخرم.

بیشتر پسر ها تا ظهر رفته بودند و دختر ها برای  شیفت بعد از ظهر وارد مدرسه می شدند، دست بعضی از دخترها حلقه دیده می شد از یکی از آن ها پرسیده شد این حلقه برای چه در دستانت است  توضیح  داد که 17 ساله است و در کلاس سوم درس می خواند دلش می خواست مانند خواهرش در افغانستان به دانشگاه برود اما خانواده اش برای کار به تهران آمدند و او چند سالی نتوانست درس بخواند و از زمانی که اجازه تحصیل در مدارس عادی به مهاجران داده شد دوباره درس خواندن را شروع کرده  و گفت که نامزد دارد.

درباره نامزدش گفت: پسرعمه ام است و چندماهی است که شیرینی خورده ایم، نمی دانم باید خوشحال باشم یا غمگین اما ،خواهرم از اینکه پس از ازدواجم می تواند جای من بخوابد یا وسایلم را داشته باشد خیلی خوشحال است.

سرکار نمی رفت اما دختران کوچک تر مدرسه از فال فروشی هایشان تعریف می کردند، از اینکه نمی توانند به مدرسه روزانه و عادی بروند چرا که لازم است هزینه درمان مادر تامین شود آن هم در شرایطی که چند سالی است از پدر خبری نشنیده اند.

یکی دونفرشان به مدرسه ایرانی هم رفته اند اما بااینکه در ایران متولد شده بودند ترجیح میدادند به مدرسه افغانی بروند می گفتند درآنجا همکلاسی هایشان مهربان ترند مسخرشان نمی کنند.

آزاده صمدی بازیگر تئاتر و سینما هم برای مراسم افتتاح کتابخانه آمده بود خیلی از بچه ها نمی شناختندش اغلب یا تلویزیون نداشتند یا اگر هم خبری از تلویزیون بود وقتی برای دیدنش نبود.

بچه های مدرسه مهربانی پارس تفاوت زیادی با همان کودکانی که هر روز صبح کیف به دوش به مدرسه می رفتند نداشتند شوق تحصیلشان از هر بچه ای بیشتر بود آنقدر که وقتی بازیگر مشهور سینما به مدرسه شان آمد اول مشق هایشان را به معلمشان نشان دادند و پس از آن به حیاط رفتند .

معلم ها هم از آن ها راضی بودند کمی از شیطنت پسرها شکایت می کردند اما می گفتند شیطنت لازمه سنشان است مشکل فقط نبود جای کافی است.

مدیر مدرسه می گوید برایش همین کافی است که تنها یکی از شاگردان بتواند به دانشگاه برسد اما بچه ها نظر دیگری دارند ،بیشترشان می خواهند معلم شوند و تدریس کنند.

نظر شما