صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

پای کوه نشینی در حاشیه زاگرس/ بیم و امید اهالی کوی رمضان

۱۳۹۶/۰۸/۰۲ - ۱۸:۴۹:۱۳
کد خبر: ۶۲۸۹۱۶
خانم بارانی به فرزند خردسالش روی دستانش خوابیده اشاره می کند و ادامه می دهد: «بچه ام مریض است. کاش حداقل هلال احمر به ما چادر بدهد. خجالت می کشم در خیابان دراز بکشم. همه زندگی ام زیر آوار مانده است...

خیابان 4 خالدی کوی رمضان این روزها پر از رفت آمد مسئولان و دوربین های خبری است. پس از حادثه ریزش کوه و تخریب چند خانه که منجر به مرگ 2 کودک، زخمی شدن 4 نفر و آوارگی چند خانواده شد؛ حالا اهالی کوی رمضان روزهای داغی را در خنکای پاییز اهواز سپری می کنند.

اولین چیزی که در صحبت های اهالی محله توجه را به خود جلب می کند؛ تقسیم بندی خیابان تنگ و گِل آلود خالدی 4 به " این طرفی ها" و "آن طرفی ها" است. اهالی این طرف خیابان  می گویند مردم "آن طرف" بدبختند و از زور بی پولی به خان های پای کوه پناه آورده اند. "پای کوه نشینی" تفاوت عمده "آن طرفی ها" است.

مادر زهرا لای درب خانه شان ایستاده خانه ای که درست روبروی محل حادثه است. می گوید: «صبح روز حادثه داشتم بچه هایم را روانه مدرسه می کردم که آن صدای مهیب آمد.»

 در عرض چند ثانیه کوه ریزش کرد و مردم زیر آوار ماندند. اهالی فورا دست به کار شدند و تا ماشین امداد و آتش نشانی از لای کوچه های تنگ و باریک سر برسندغ چند نفر را از زیر آوار بیرون آوردند.

اینها را عباس غیبی می گوید. مردی که دکه فلافل فروش اش درست روبروی خانه "آن طرفی ها" است.

آقای غیبی ادامه می دهد: خیابان های اینجا آسفالت نیستند و تا آمبولانس و آتش نشانی آمدند خودمان چند نفر را از زیر آوار بیرون آوردیم.

«از سال 84 که بعضی از خانه های "آن طرف" را خراب کردند این خانه ها تبدیل به پاتوق اراذل و اوباش شده است» این حرف ها را عباس می زند که به قول خودش 21 سال است ساکن کوی رمضان است و حرفش نزد همه اهالی خریدار دارد. عباس ادامه می دهد: «کوچه های این منطقه آسفالت نیستند و فاضلاب خانه ها با خاک قاطی می شود. بچه هایمان نیز در همین گل و لای به مدرسه می روند و بازی می کنند. دزدی و نا امنی هم در این منطقه زیاد است. معتادانی که پاتوقشان "آن طرف" است به هیچ کس رحم نمی کنند.»

به اینجای حرف که می رسد پسر نوجوانی که کنارش ایستاده می گوید:«آره دزدی زیاد است. قبلا هم کفش های ما را از حیاط خانه مان دزدیده اند.»

سگ های ولگردِ پای کوه هم مشکل دیگر اهالی کوی رمضان است. عباس می گوید:« حتی خود ما هم جرات نمی کنیم شب ها از خانه بیرون بیاییم چه برسد به بچه ها.»

در حاشیه ی زاگرس...

پشت نیزارهایی که از دل خانه های کوچه خالدی 4  بیرون آمده اند و کنوکارپوس های شهرداری، دیواره ی کوتاهِ رشته کوه بلند زاگرس ادامه یافته است. سنگ هایی از جنس رسوبی که آب به راحتی در لابلایشان نفوذ می کند. این مساله را می شود به راحتی از صحبت های زن جوانی که کودک شیرخوارش را در بغل گرفته؛ متوجه شد. او می گوید آب فاضلاب خیابان پشتی به خانه اش می ریزد و اینطور ادامه می دهد: سال گذشته سنگ روی خانه ام افتاد و تخریب شد. شوهرم به شورای شهر رفته و اسناد و مدارک به آنها نشان داده است. خودم دوماه پیگیر وضعیت خانه ام بودم اما در نهایت جوابی که از کارمند شهرداری منطقه 7 شنیدم این بود:« سند خانه ات کجاست؟! مگر کور بودی؟ مُردی که مُردی. به جهنم!»

ادامه حرفش را با بغض می خورد. فرزندش را در آغوشش جابجا می کند. با صدای آرامتری می گوید: «نماینده ها فقط موقع رای گیری با ماشین های خوشکلشان می آیند و بعد از آن دیگر سراغی از مردم بیچاره نمی گیرند.»

زن میانسال دیگری می گوید مسئولین اینجا پاسخگو نیستند. با دست به بنرهای تسلیتی که از طرف چند عضو شورای شهر، بین 2 تیر چراغ برق نصب شده اند اشاره می کند و ادامه می دهد: «از دیروز همه مسئولان می آیند و می روند. قبلا هم آمده اند اما فایده ای نداشته. یعنی خودشان وضع ما را نمی بینند؟! خیابان های گِلی، گاز کشی نداریم. ماشین به زود داخل خیابان  می آید. اگر بچه ای مریض شود آمبولانس یا تاکسی تلفنی به خیابانمان نمی آیند. امیدمان به همسایه هایی است که ماشین دارند.» روی سکو نشسته و دوباره نفس تازه می کند:« تو را به خدا بگو به فکر مردم باشند. برایمان کاری بکنند.»

وسط جمعیت جوان لاغری عصبانی فریاد می زند:« خب حرف بزنید. چرا جلوی دوربین حرف نمی زنید. همین کار ها را می کنید که سرجای خودتان می مانید.» لاغر و نحیف است. دندانهای پیشینش یکی درمیان افتاده و پوسیده هستند. نهایتا باید 25 سال داشته باشد اما لرزش دست ها و دودوی چشمهایش خبر از درد اعتیاد می دهد. با عصبانیت دستهایش را در هوا تکان می دهد. جمعیت را رها می کند و به سمت پله های باریک "آن طرف" خیابان می رود.

پرسه ی کودکان در حاشیه ی مرگ

اهواز کلانشهری که 30 درصد از جمعیت آن حاشیه نشین هستند. اینها را سید خلف موسوی شهردار سابق در فروردین ماه امسال گفته است و این یعنی نزدیک به 400 هزار نفر در اهواز حاشیه نشین هستند. حاشیه هایی که اکثرا در مناطق دور افتاده یا خارج از شهر نیستند. بیشتر مناطق مانند منبع آب، حصیر آباد، کوی آل صافی، کوی رمضان، چهارصد دستگاه و بخش هایی از عامری تنها 15 دقیقه با مرکز شهر فاصله دارند و بعضی هایشان مثل حصیر آباد و عامری جزو مناطق قدیمی و هسته اولیه شهر اهواز بوده اند.

25 خرداد ماه سال جاری بود که داستان سقوط علی بروایه در کانال فاضلاب و مرگ دلخراشش در منطقه کوی علوی، توجه مسئولان را بار دیگر به مناطق حاشیه ای و کم برخوردار جلب کرد. توجهی که انگار باید هر بار با قربانی شدن کودکان جلب شود.

کودکان اصلی ترین قربانیان در حاشیه شهرها هستند این موضوع را از آمار مرگ و میر و آسیب کودکان در این مناطق به راحتی متوجه می شوید. بیماری های عفونی مرتبط با وضعیت بهداشت و فاضلاب، قتل، تجاوز، بزهکاری و در نهایت مرگ داستان همیشگی کودکان حاشیه شهرها هستند.

روزها و شب های کودکان خیابان 4 خالدی این روزها پر از آدم های جدید و ترس است. داستانی که بعد ها برای فرزندانشان از این روزها بازگو می کنند باید شنیدنی باشد. محمد با گریه به سمت مادرش  می آید و می گوید علی به من فلافل نمی دهد. مادرش به سمت علی بر می گردد و می گوید: «علی نصف ساندویجت را به محمد بده.»

نصف ساندویج فلافل در دستان علی و نصف دیگرش دست پسر بچه ای دیگر است. دهان علی نرسیده به ساندویجش باز می ماند و شرم در چشمانش. زن می ماند که چه بگوید. لبخند می زند و از علی نگاهش را می دزدد.

مادر علی می گوید:« الان 2 روز است که ترس بلای جان بچه هایمان شده. شب ها به زور می خوابند و روزها در خیابان پرسه می زنند. علی مرتب از من می پرسد شادمهر کجاست؟ یعنی دیگر پیش پدر و مادرش نیست؟ پسرم می گوید مادر من میترسم بیا از اینجا برویم.»

خانم بارانی هم یکی از کسانی است که خانه اش در این حادثه تخریب شده و با امروز 2 روز است که در خیابان می خوابند! جلوی درب خانه همسایه شان پتویی روز زمین انداخته اند و می گوید همسایه ها و آشناها برایشان غذا و آب می آورند. او از روز حادثه می گوید:« صبح داشتم بچه هایم را روانه مدرسه می کردم که یکهو خانه روی سرمان خراب شد. همسایه ها خودم و بچه هایم را از زیر آوار بیرون آوردند. از دیروز تا الان بچه هایم مدرسه نرفته اند کتاب و دفتر و لباسهایشان زیر آوار مانده است.»

خانم بارانی به فرزند خردسالش روی دستانش خوابیده اشاره می کند و ادامه می دهد: «بچه ام مریض است. کاش حداقل هلال احمر به ما چادر بدهد. خجالت می کشم در خیابان دراز بکشم. همه زندگی ام زیر آوار مانده است.»

از میان جمعیت زن ها کسی می گوید شیرین شهر خانم بارانی ترس به چشم هایش می دود و می گوید:« قرار است ما را به شیرین شهر ببرند. آنجا تنها چکار کنم؟ پس همسایه هایم؟!»

زن جوان دیگری می گوید:« گفته اند باید پول بدهید تا به شما خانه بدهیم. آن هم در شیرین شهر. می گویند مدرسه ندارد، بیمارستان ندارد، نصف شب بچه هایمان مریض شوند باید چار کنیم؟»

خانم اسد زیبا ادامه می دهد: «از ترس به خانه نمی رویم. بچه ها از دیروز در خیابان و بین گِل و خاک پرسه می زنند. شب هم همین جا جلوی خانه می خوابیم. دیروز شهردار و چند نفر از شورای شهر آمدند و گفتند باید خانه هایتان را جابجا کنید. اما کجا برویم؟ هیچ پولی نداریم و از سر نداری اینجا زندگی می کنیم.»

نزدیک غروب است و بچه ها از مدرسه بر می گردند. با تعجب و ترس به آدمای جدید نگاه می کنند و به خانه هایشان پناه می برند. جایی که هنوز روی سرشان خراب نشده است.

 

 

سحر کوراوند

 

نظر شما