به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری برنا، سعید حجاریان در دوماهنامه چشم انداز ایران نوشت: اخیراً بار دیگر درباره «اصلاحات» و وضعیت آن مباحثی مطرح و پرسشهایی بهوجود آمده است. بهخصوص پس از آنکه اصلاحطلبان و اعتدالیون با یکدیگر ائتلاف کردند و دولت آقای روحانی را بهوجود آوردند. در این زمینه پرسشهایی از این قبیل مطرح شد: «اصلاحات چه نسبتی با اعتدال دارد؟»، «آیا اصلاحات تبدیل به پلهای برای اعتدال شده است؟»، «آیا اصلاحطلبان از اعتدال بهعنوان ابزاری برای خروج از انزوا استفاده کردهاند؟»، «اصلاحطلبان از مواضع خود تا چه حد عدول کردهاند؟» «و دست آخر اینکه از اصلاحات چه مانده است؟»
من در این مجال سعی میکنم به مصداق «ادل دلوک فی الدلاء» از زاویهای خاص مجدداً به موضوع اصلاحات بپردازم؛ هر چند که تاکنون مقالات متعددی در این باب نوشتهام که شاید مشهورترین آنها «زنده باد اصلاحات!» باشد. اکنون شاید لازم باشد نگاهی دوباره به بخش دوم آن مقاله که معطوف به جوهر اصلاحات -که ماندگار است- انداخته شود و احیاناً نواقصاش برطرف شود هر چند که در اینجا مجال چندانی ندارم و بسط موضوع را به فرصت دیگر موکول خواهم کرد.
جوهر اصلاحات توسعه سیاسی با همه لوازماش بود؛ مستقل از آنکه در سایر زمینهها مانند اقتصاد و فرهنگ چه میگذشت. به هر میزان که اصلاحات از این شاقول فاصله گرفت، رنگ باخت لذا به گمان من کماکان مسائل سابق که معطوف به توسعه و نوسازی سیاسی در ایران میشود پابرجا هستند و همانها هسته سخت اصلاحات را تشکیل میدهند. اما اکنون پس از گذشت قریب به سه دهه از مطرح شدن مباحث پیرامون توسعه و نوسازی سیاسی در ایرانِ پس از انقلاب میتوان به گذشته نگاهی انداخت و بعضی از خلاءها و خللها را بررسی کرد.
از ابتدا لازم بود در کنار نوسازی سیاسی به مقوله عدالت نیز پرداخته شود. غفلت از عدالت باعث شد که عدهای با شعارهای پوپولیستی و پخش پول به صحنه بیایند و خود را مدافع عدالت معرفی کنند؛ همانهایی که هیچ نسبتی با عدالت نداشتند و جز فساد دستاوردی برای کشور به ارمغان نیاورند. اساساً انقلابات در هر جای دنیا پاسخی هستند به تبعیضها و بیعدالتیها و انقلاب ایران نیز از این قاعده مستثنی نبود ولی متأسفانه پس از پیروزی انقلاب هیچگونه گشایش نظری و تئوریپردازی در این خصوص صورت نگرفت و حداکثر به مواعظ و پندهای بزرگان دینی اکتفا شد. این مهم از چشم اصلاحطلبان نیز دور ماند و هنوز این موضوع در بوته اجمال و ابهام باقی مانده و نزد برخی عدالتخواهی به کمونیسم و سوسیالیسم ترجمه میشود. بهخصوص از زمان دولت سازندگی به بعد که توسعه اقتصادی محور قرار گرفت بهکلی عدالت بحث ممنوعه شد تا آنجا که هنوز در میان اقتصاددانان به این واژه به دیده شک و تردید نگاه میشود.
اصلاحات در ابتدا بهصورت نخبهگرایانه مطرح شد و حداکثر بهعنوان ضمیمهای بر اصلاحات اقتصادی درآمد تا بتواند ضایعات آن بُعد از توسعه را رفع و رجوع کند اما بعدها اصلاحات جامعهمحور مطرح شد که در آن یک پایه اصلاحات در درون جامعه قرار داشت که بدون وجود یک جنبش اجتماعی نمیتوانست کاری از پیش ببرد؛ ولی هنوز راه درازی در پیش است تا نشان دهیم چه نسبتی میان بهبودخواهی حکومتی و جنبش اجتماعی وجود دارد و چگونه میتوان این دو مقوله را همفاز کرد. مشکل ما این بوده است که عدهای از اصلاحطلبان که به زدوبند در بالا مشغول بودهاند و نسبتی با پایین نداشتهاند کمکم از مواضع خود عدول کرده و به کانفورمیستهایی تبدیل شدهاند که به هیچ اصولی معتقد نیستند و هنوز هم داعیه اصلاحطلبی و حتی پیشتازی این امر را دارند. از طرف دیگر عدهای نیز در بعضی جنبشهای اجتماعی شرکت کردند و چون نمایندهای از خودشان نداشتند، قدرتهای بیگانه خود را قیم آنها معرفی کردند. لذا در این میان میبایست به نقش حزب بهمثابه buffer توجه داشت.
اصلاحات در محدوده خاصی باقی ماند. در انتخابات دوم خرداد بیست میلیون از مردم به صحنه آمدند که هر کدام بهنوعی طرفدار اصلاح بودند در حالی که میسر نبود ارکان این حماسه ملی را در کوزه محدودی چون احزابِ اصلاحطلبِ نخبهگراِ جای داد. از این رو بسیاری از نیروهای علاقهمند به اصلاحات خارج از دایره بازی قرار گرفتند و بهمرور سرخورده شدند. علیرغم اینکه شعار اصلاحات، «ایران برای همه ایرانیان» بود، ارتباط وثیقی میان نخبگان اعم از سیاسی و غیرسیاسی -که شاید در بعضی جاها با احزاب اصلاحطلب احساس همدلی نمیکردند- برقرار نشد. از طرف دیگر اصلاحطلبان اطراف آقای خاتمی نسبتاً exclusivist بودند و از جذب بخشهای عظیمی از نخبگان و هنرمندان و اساتید دانشگاه و... غافل شدند چرا که پیشینه خطامامیشان مانع از آن میشد که به سمت بعضی چهرهها گام بردارند البته که در این میان شخص رئیسجمهور علیرغم آنکه در لباس روحانیت بود، متفاوت از سایرین عمل کرد.
اصلاحات دارای پایگاه اجتماعی مشخصی نبود. به این معنا که منافع گروه یا طایفه خاصی را نمایندگی نمیکرد و بهنوعی گرایش تمامخلقی داشت. به این معنا که از کارگران و روستائیان و اقوام و طبقه متوسط جدید تا سرمایهداران طرفدار داشت و هر کدام از اینها دارای منافعی بودند که گاه در تعارض با منافع دیگری تعریف میشد. به همین سبب اصلاحات نتوانست در طول هشت سال گروه هدف خود یا به عبارتی پایگاه اجتماعیاش را تعیین و با آن ارتباط برقرار کند. شاید این مشکل را نه دولت سازندگی داشت و نه دولت معجزه هزاره سوم؛ چرا که آن دو دولت از قبل مشخص کرده بودند که منافع چه کسانی را نمایندگی خواهند کرد ولی اصلاحات بیشتر بهدنبال منافع ملی بود و با اینکه کارنامه اقتصادی درخشانی از خود به جای گذاشت اما پایگاه مشخصی نداشت و البته هنوز هم ندارد و به همین دلیل هم است که نیروهای اجتماعی که طرفدار اصلاحات بودند به این سو و آن سو میغلتند و اصلاحات را کممایه میکنند.
اصلاحطلبان تا همین امروز نتوانستهاند بهصورت حرفهای عمل کنند. به بیان ساده احزاب اصلاحطلب غالباً از جیب خوردهاند و کادرهای حرفهای نداشتهاند؛ کادرهایی که از حزب حقوق بگیرند، تماموقت در اختیار حزب باشند و مانع از آماتوریسم حزبی شوند. بعضی احزاب که کوچکتر و حرفهایتر بودند پایگاه مردمی خاصی نداشتند و احزاب بزرگتر که عمدتاً از دل دانشگاه بیرون آمده بودند کمابیش خصلتهای انجمنهای اسلامی را به خود گرفته بودند که مهمترین آنها آماتوریسم بود لذا نه منبع مشخصی برای گذران امور جاری حزب در اختیار داشتند و نه حق عضویت کفاف مخارج را میداد. در نتیجه این کاستی، احزاب بدل به ستاد انتخاباتی شدند که پس از هر انتخابات موتور محرک خود را بهصورت standby در میآوردند.
سیاست و اخلاق همریشه هستند و هر دو ذیل حکمت عملی قرار میگیرند. از این رو کسانی که کار سیاسی میکنند باید منش اخلاقی خود را داشته باشند. اصلاحطلبان گرچه بسیار خلیق بودند اما تئوری اخلاق نداشتند و در این زمینه کمکاری کردند و در نتیجه افراد اصلاحطلب بهعنوان اسوه اخلاق به جامعه معرفی شدند، در حالی که احزاب باید با تعریف پرنسیپهایی چنین نقشی را ایفا میکردند. یکی از مهمترین پرنسیپها نقد خود است و آن هم نقد اجتماعی و نه نقد در گوشی. متأسفانه اصلاحطلبان در این زمینه کوشا نبودند شاید به دلیل ترس؛ ترس از آنکه رقبایشان آنها را مورد سرزنش قرار دهند. اما این امر توجیهی برای فراموشی انتقاد از خود نبوده و نیست. انتقاد از خود آن هم در عرصه عمومی باعث ارتقاء منزلت میشود ولو آنکه دیگرانی آن را دستمایه تحقیر و تعییر قرار دهند.
اصلاحات اگر بتواند در زمینههای اخلاق، عدالت و آزادی خط قرمزهای خود را تعیین کند و از آنها عدول نکند، هم میتواند در ائتلافها شرکت کند و هم میتواند با قدرت گفتوگو کند. متأسفانه در مواقعی شاهد بودهایم که اصلاحطلبان بهخاطر فشارها، منافع، شرایط جهانی و ائتلاف از بعضی خطوط قرمز عبور کردهاند؛ خطوط قرمزی که متأسفانه نوشته نشدهاند و نمیتوان برپایه آنها کسی را بازخواست کرد ولی در وجدان مردم تصویری از آن وجود دارد. به همین خاطر است که میبینیم در بعضی موارد مرز میان اصلاحات و سایر نیروهای اجتماعی کمرنگ میشود و در همین مرزها است که افراد بیپرنسیپ به ارتزاق و موجسواری مشغول میشوند یعنی هم از برند اصلاحطلبی بهره میبرند و هم از رانت استفاده میکنند.
معمولاً میگویند هر سیستم انسانی دارای چشمانداز، برنامه و هدف است. درون اصلاحات تا حدودی برنامه وجود داشت، تا حدودی هم بهصورت غریزی هدف مشخص بود اما چشمانداز درازمدتی وجود نداشت. فیالمثل اصلاحطلبان فکر نمیکردند ممکن است کرسیهای شورای دوم به کلی واگذار شود یا گمان نمیبردند روزی دولت معجزه جایشان را بگیرد. این غفلت به این خاطر بود که گمان میکردند نبض جامعه را در دست دارند و چشمانداز سبزی در مقابلشان تا افقهای دوردست گشوده است. آنها غافل بودند که ارتش ذخیره بیکاران و نیروهای حاشیهای قدرت گرفتهاند و ممکن است به نواله یارانهای تن به هر کاری بدهند؛ آنها ندیدند که بوش در آمریکا بر سر کار آمده است و چه نگاهی نسبت به ایران دارد؛ آنها ندیدند منطقه در حال میلیتاریزه شدن است؛ آنها ندیدند دستگاه اطلاعات موازی در حال شکلگیری است و قس علی هذا.
***
القصه، اصلاحات حال و روز خوبی ندارند ولی تنها راه رهایی کشور از معضلات همین اصلاحات است و هنوز هیچ بدیلی در مقابل آن وجود ندارد. نه کسانی که بهدنبال قیامهای خیابانی هستند ره به جایی میبرند و نه کسانی که به امید ترامپ نشستهاند و نه کسانی که به وضع موجود دل خوش کردهاند و سرشان را جز به علامت تأیید فرود نمیآورند. هیچ یک از اینها گرهی از کار فروبسته ما نخواهند گشود؛ این کشور آفت زده است و اصلاحات تنها نیرویی است که میتواند به دفع آفات آن کمک کند، بدون آنکه این مریض زیر تیغ جراحی از بین برود. کسانی که با نگاه ملی به مسائل مینگرند و اندک دلبستگی به دین دارند و حرکت امام حسین(ع) را حرکتی اصلاحی تلقی میکنند باید تلاش کنند، اصلاحات اصلاح شود و بهجای پروژههای «انقلاب در انقلاب» یا «انقلاب مستمر» که ره به جایی نمیبرند، پروژه «اصلاحات در اصلاحات» یا «اصلاح مستمر» را در دستور کار قرار دهند.