حدود سال 1344 بعضی از دوستان مرحوم پدرم برای سیاحت به نجف آباد آمدند. حضرات آقایان ربانی شیرازی، ربانی املشی، ابراهیم امینی، هاشمی رفسنجانی، حسن صانعی، عباس ایزدی و سیدمحمدرضا سعیدی از آن جمله بودند. آیت الله منتظری میزبان بود و من که پسری ده ساله بودم به همراه این بزرگان به منطقه سد کوهرنگ رفتیم.
اولین باری بود که آقای هاشمی رفسنجانی را می دیدم. یکی از روزها در هنگام شنا آقای سعیدی (شهید آیت الله سعیدی) درحال غرق شدن بود؛ او فریاد زد و کمک خواست. از آن زمان تا زمانی که آقای هاشمی برای نجات او در آب شیرجه زد چند ثانیه بیشتر طول نکشید. در موارد متعددی از موضع گیریهای آقای هاشمی در مسائل مملکتی، واکنش سریع ایشان مرا به یاد آن شیرجه تاریخی میانداخت که باعث نجات آقای سعیدی شد.
اما خاطره دوم
هنگامی که خانم فائزه هاشمی زندانی شد به منزل آقای هاشمی تلفن کردم. ضمن ابراز همدردی، به ایشان گفتم چون یکی از وظایف من در ادامه روش مرحوم پدر رسیدگی به خانواده زندانیان است و الان دختر شما زندانی است، لازم دیدم عرض سلام و احوالپرسی از شما داشته باشم. طرح این مساله برای ایشان جالب بود و خنده بلندی کردند. سپس از احوال برادر و خواهرانم پرسش کرد و نیز با همسرم تلفنی احوالپرسی نمود.