صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

انتشار «مثلث‌های موازی» و «ارکیده‌های من»

۱۳۹۶/۱۰/۱۹ - ۱۰:۴۰:۳۱
کد خبر: ۶۶۰۴۱۰
رمان‌های «مثلث‌های موازی» از مژده سالارکیا و «ارکیده‌های من» از فرزانه سکوتی راهی بازار شده‌اند.

به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا؛ رمان «مثلث‌های موازی» نوشته مژده سالارکیا در ۱۸۰ صفحه با شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۱۶ هزار تومان در نشر پیدایش منتشر شده‌است.

در نوشته پشت جلد کتاب می‌خوانیم: آن زمان هنوز آقای ابعاد صدایش نمی‌کردم. این اسم را خودم برایش انتخاب کرده‌ام. همیشه دنبال شناخت زن‌ها از همه ابعاد بوده. خودش هم خبر ندارد که هیچ‌وقت حتی توی تنهایی‌هایم اسمش تو کله‌ام نچرخیده‌. استاد گفته بود: «این هم دوست تازه من و جانشین تو!» توی ذهنم دنبال یک اسم می‌گشتم اما همه‌اش نام تو می‌آمد توی ذهنم. آن روز حتی اسم آقای ابعاد را هم رویش نگذاشته بودم؛ اسمی که خودش هنوز هم از آن خبر ندارد. مهم‌ هم نیست. می‌شود با بعضی آدم‌ها سال‌ها زندگی کرد و حتی یک‌بار هم آن‌ها را به اسم صدا نزد. مثل مامان. هیچ وقت اسم بابا را نمی‌گفت. اگر شناسنامه‌ام نبود، هیچ‌ وقت اسمش را نمی‌فهمیدم. اسم بابا فقط وقتی داشتم فرمی را پر می‌کردم به دردم خورده بود. تا وقتی کسی را به نام صدا نکنی، برایت مهم نمی‌شود.

همچنین  رمان «ارکیده‌های من» نوشته فرزانه سکوتی در ۱۵۶ صفحه با شمارگان ۵۰۰ نسخه و قیمت ۱۲هزار تومان در نشر یادشده عرضه شده است.

در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: هوای غروب هوس پیاده‌روی به سرم انداخت. بی‌هدف راه افتادم. پاییز شده بود. باران نم‌نم می‌بارید و چراغ‌ها کم‌کم روشن می‌شدند. روسری‌ام خیس شده بود. یک نفر کنار گوشم گفت: «سلام.»

برگشتم و زل زدم توی چشم‌هایش. نمی‌شناختمش. زد زیر خنده. گوشواره بهش می‌آمد. گفتم: «چقد عوض شدی!»

پناه بردیم به کافه‌ای پر از دود سیگار. پناه‌ گرفتنمان از باران بود یا از سیل کلمه‌هایی که مشتاق گفتنشان بودیم؟ نمی‌دانم. نشستیم و حرف زدیم. و او گفت و گفت و گفت. محو تماشا بودم. عاشق حرف‌هایش شدم. عاشق چیزهایی که تعریف می‌کرد. گفتم: «میشه اینایی رو که گفتی بنویسم؟»

- برای چی؟

-شاید یکی مثل من هنوزم از این جور چیزا خوشش بیاد.

لبخند زد. آرام و متین.

-حالشو اگر داری بنویس.

چند ماه طول کشید تا اسم او را گذاشتم افسانه. حرف‌هایش را نوشتم و اسم حرف‌هایش را گذاشتم «ارکیده‌های من». سه پاییز دیگر هم گذشت تا ناشری قبول کرد این‌حرف‌ها را چاپ کند. نمی‌دانم الان که تو این کلمه‌ها را می‌خوانی چه فصلی از سال‌ است. اما می‌دانم تو هم ارکیده‌های عزیزی داری که باید مراقبشان باشی. هرساعتی از هر فصلی که باشد،‌ حواسمان باشد به ارکیده‌هایمان.

نظر شما