صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

نقد فیلم خارجی هفته؛

فیلمی بلاتکلیف و شکست خورده

۱۳۹۷/۱۰/۰۶ - ۰۵:۴۲:۲۱
کد خبر: ۷۹۲۸۴۸
یادداشت - علی ناصری

در روزهایی که استفاده از کلمه نابغه و نبوغ به مبتذل‌ترین شکل ممکن مورد استفاده قرار می‌گیرد کلمه نابغه در پس هر نامی تکراری است و می‌تواند مورد توجه نباشد اما از این ابتذال شکل‌گرفته که فاصله بگیریم باز هم به راحتی می‌توان لارس فون تریه را نابغه‌ای در سینما دانست.

کمتر فیلمسازی را می‌توان نام برد که سبک روایی منحصر به فردش پس از ساخت چند فیلم همچنان از مخاطب جلوتر است، به این معنی که هیچگاه مخاطبان فون تریه نمی‌توانند از قصه‌اش سبقت بگیرند و برای رسیدن به چنین موقعیتی در قصه‌گویی سینمایی وقتی خارج از آمریکا یک فیلمساز مؤلف هستید نیاز به نبوغ بالایی دارید اما آن چیز که فون تریه را از همه فیلمسازان دنیا متمایز می‌کند شجاعت او در کنار نبوغ و خلاقیتش است و حال با وجود اینکه فیلم بدی چون «خانه‌ای که جک بولت ساخت» را ساخته شجاعتش مورد تحسین است.

جسارت و شجاعت فیلمسازی چون فون تریه که پیش از این با انتخاب موضوعات، شکل تعریف قصه‌ها و تصاویری که به مخاطبش ارائه می‌دهد به اثبات رسیده در نشست خبری «ملانکولیا» در جشنواره فیلم کن که منجر به اخراجش شد نمود بیشتری پیدا کرد و حال با ساخت فیلمی (هرچند ضعیف) چون «خانه‌ای که جک بولت ساخت» بیشتر از قبل به اثبات می‌رسد.

فیلمنامه «خانه‌ای که جک بولت ساخت» تنها از ذهن دوزخی فون‌ تریه برمی‌آید. فیلمسازی که به گفته خودش هیتلر را درک می‌کند و با او احساس همدردی دارد شاید با این فیلم چنین حسی در او بیشتر نمود داشته باشد و بازگشتش به کن با این فیلم می‌تواند جنبه‌هایی متفاوت از این اتفاق را نمایان سازد که شاید در ادامه اخراجش از کن و بیان حرف‌هایش در نشست «ملانکولیا» در غالب یک فیلم باشد و البته طعنه‌ای هنرمندانه به جشنواره فیلم کن، اما علاقه زنان به قاتل‌های زنجیره‌ای که فون تریه به آن اشاره دارد مطمئناً مسأله‌ای است که در فیلم نمود ندارد اما در جدیدترین اثر او اگرچه یک زن شخصیت اصلی نیست اما شاید مخاطب اصلی فیلم فون تریه زنان باشند و او با این فیلم چنین گرایشی به خشونت مردانه را در غلوشده‌ترین شکل ممکن به تصویر کشیده و چالشی با مخاطب اصلی‌اش به وجود می‌آورد، اما مطمئناً «خانه‌ای که جک بولت ساخت» در راستای رسیدن به یک مضمون مسیری مشخص و حتی مضمونی مشخص را دنبال نمی‌کند و تا حدی بلاتکلیف است.

اینکه او به چه چیز فکر می‌کرده که حاصل افکارش «خانه‌ای که جک بولت ساخت» شده هیچگاه از دل این فیلم بیرون نمی‌آید، در همه آثار این فیلمساز جهانبینی گسترده در پس یک ایده مضمونی ساده و فرمالیستی منحصر به فرد و خاص نهفته است و مخاطبان با توجه به نگاه موشکافانه فون تریه در روان انسان‌ها می‌‌توانند برداشتی متفاوت و درست از آثار او داشته باشند. با چنین خاصیتی که مخصوص آثار فیلمسازان بسیاری از جمله این فیلمساز دانمارکی است محصولی که ارائه شده تا حدی می‌تواند مشوش باشد که باید این تشویش در ذهن فیلمساز تا حدی کنترل شود، فون تریه در آثار قبلی‌اش چنین تلاشی را به نتیجه رسانده بود اما «خانه‌ای که جک بولت ساخت» به قدری تشویش دارد که به هر مضمون مورد نظر ذهن بهم ریخته فیلمساز تنها اشاره می‌کند و نه تنها جهانبینی گسترده‌ای را ارائه نمی‌دهد که هر بار با دست گذاشتن بر یک موضوع و مضمون «خانه‌ای که جک بولت ساخت» را به فیلمی تبدیل کرده که ساختاری منسجم ندارد و ذهن مخاطب را نمی‌تواند در راستای رسیدن به یک فرم، قصه و موضوع آماده سازد و در نتیجه به مضمونی مشخص برسد. «خانه‌ای که جک بولت ساخت» حتی در ساخت فضایی استتیک و مخصوص به خود برای منطق بخشیدن به اتفاقات درون خود ناکام مانده و هیچ قاعده و قانونی در دنیای این فیلم شکل نمی‌گیرد که بخواهد به آن پایبند باشد.

«خانه‌ای که جک بولت ساخت» از فیلم ضعیف قبلی فون تریه هم ضعیف‌تر است، مطمئناً تحلیل دقیق یک موضوع و بیان حرفی تازه و در عین حال درست در یک فیلم نمی‌تواند دلیل بر خوب بودن آن فیلم باشد. دو اثر آخر در کارنامه این فیلمساز کارکشته دانمارکی حتی اگر تحلیل درستی از موضوعات خود داشته باشند قبل از اینکه به فیلم تبدیل شوند یک مقاله و نظریه تحلیلگر هستند که به فیلم-مقاله‌های ضعیف گدار در موضوعاتی متفاوت هم نمی‌توانند نزدیک شوند.

فون تریه در جدیدترین اثرش قصه‌ای را آغاز می‌کند که مخاطب آشنا به سینمای او می‌تواند مجذوب اثر شود. در همان ابتدا مشخص است که اینبار قرار بر نزدیک شدن به یک شخصیت زن نیست، فیلمساز این بار یک مرد را به عنوان راوی اثر انتخاب کرده و زن‌ها برخلاف همیشه در سطحی‌ترین حد ممکن به تصویر کشیده می‌شوند. مخاطب با اولین قتلی که در فیلم می‌بیند نمی‌تواند بفهمد که این شروع یک بیماری است یا به اواسط یک قصه پرتاب شده. جک با اولین تحقیری که علیه او از سوی یک زن رخ داده دست به قتل می‌زند، دلیل شاید قانع‌کننده باشد اما در ادامه مشخص است که این عملکرد مثل خود فیلم در یک فرایند درست قرار ندارد، با قتل دوم متوجه می‌شویم که جک در حضورش بر غالب یک قاتل پیشرفت کرده و حال با دلیلی دیگر یک زن را می‌کشد. وسواسش به بهترین شکل بیان می‌شود، صدای دیالوگ‌های جک و ورج که شنیده می‌شود ساختار فیلم قبلی فیلمساز را به یاد می‌آورد، مطمئناً قرار است آن چیز که فیلمساز نمی‌تواند به تصویر بکشد در بین این دیالوگ‌های روی تصاویر بیان شود.

هر چقدر که از زمان فیلم می‌گذرد دنیای تصنعی فیلم بیشتر نمود پیدا می‌کند و این بار فون تریه‌ای که دنیایی مثل «شکننده امواج»، «رقصنده در تاریکی» یا حتی «داگویل» را خلق کرده نمی‌تواند دنیای دیگری را خلق کند، ارتباط مخاطب در مواجهه با تلاش فیلمساز برای بیان حرف‌هایش به یک نتیجه ختم می‌شود که فیلم بسیار پر حرف است و نمی‌تواند حرفش را بزند، در نتیجه فیلم مملوء از تصاویر و حرف‌های اضافی است که به دلیل عدم موفقیت فیلمساز در رساندن مخاطب به آن چیز که مدنظر دارد کم به نظر می‌رسد. اولین برخورد با «خانه‌ای که جک بولت ساخت» چیزی در ذهن مخاطب بیان می‌کند که تا پایان پرورش پیدا نمی‌کند و از ذهن دور ریخته شده و به حرف‌ها و موضوعات جدیدتری می‌رسد. از هر منظری که با شخصیت جک برخورد کنیم به یک شخصیت سامان یافته (که می‌تواند بیماری روانگسیخته باشد) نمی‌رسیم، جک تبدیل به یک اسطوره تاریک می‌شود که انسان نیست و پایانبندی فیلم که گویا ورج در آن استاکر جک برای رفتن به جهنم شده گواهی بر این مسأله است که جک اسطوره سیاهی در آثار فون تریه است.

اگر همه، قصد نشان دادن راه بهشت، سعادت و لذت را دارند فون تریه می‌خواهد راه جهنم و برزخ را به مخاطبش نشان دهد و بهای بیشتری برای یافتن این راه به مخاطبش بیان می‌کند اما بیان این حرف و راه که گویا انرژی زیادی از فون تریه گرفته در غالبی سینمایی به خوبی شکل نگرفته، صحنه قتل در «رقصنده در تاریکی» را به یاد آورید، اتفاقی به شدت غیر قابل باور که در دوربین فون تریه به عجیب‌ترین شکل ممکن باورپذیر است اما این باورپذیری در قیاس با صحنه‌های قتل در «خانه‌ای که جک بولت ساخت» به غیر از دو قتل اول وجود ندارد. سکانس شکار که یکی از رویدادهای مهم فیلم است وقتی سه انسان توسط یک انسان شکار می‌شوند هر چند که در دنیای اثر اتفاقی واقعی و رئال به نظر می‌رسد، در تصویر به شکلی انتزاعی و اکسپرسیونیستی بیان می‌شود و فون تریه در یک سکانس تلفیقی، این دو فضا را در غالبی قرار داده که می‌تواند مخاطب را از فرم به وجد آورده و آماده رسیدن به مضمون قرار دهد اما عدم وجود مقدمه‌ای لازم و یک فضاسازی مناسب باعث شده تا چنین ایده‌ای به راحتی از دست برود.

پرداختن به ذهنیات فون تریه در مواجهه با این فیلم نمی‌تواند چندان دقیق صورت گیرد، «خانه‌ای که جک بولت ساخت» قبل از رسیدن به مضمون از بین می‌رود و تمام می‌شود، گویا 155 دقیقه زمانی کافی برای بیان آن چیز که در ذهن این فیلمساز می‌گذرد نبوده و اگر هم زمانی کافی بوده، مسیری که فون تریه برای رسیدن به مضمون طی می‌کند مسیری درست نیست به همین دلیل عجولانه فیلمش به پایان می‌رسد و نمی‌توان با قدرت درباره هر آن چیز که فیلم قصد ارائه‌اش را داشته صحبت کرد اما با شناخت از فون تریه و تلاش مذبوحانه‌اش در این اثر که گاه جلوه‌هایی نارسیستیک و در عین حال سادیستیک از او را بیشتر از همیشه ارائه می‌دهد نمی‌تواند حجم عظیمی از مضامین که در ذهن این فیلمساز قرار دارد را در غالب یک اثر به مخاطب ارائه دهد به همین دلیل اکثر مضامین که در راستای هم به شکلی به عنوان پیش‌نیاز هر مضمون قبلی می‌خواهد ارائه شود از دست رفته و مضامین بعدی نیز در پس هیچ فرمی شکل نمی‌گیرند و تنها تصاویری انتزاعی را به مخاطب تحویل می‌دهند که از کلیت اثر جدا هستند.

پرتاب کردن مخاطب در فضایی که پایان فیلم می‌بینیم به قدری ناگهانی است که به هیچ‌وجه نمی‌توان مخاطب را آماده دیدن این صحنه‌ها دانست و به هیچ‌وجه مسیری که فیلم جدید این فیلمساز طی کرده در راستای رسیدن به این پایانبندی نیست و به همین دلیل با وجود زمان طولانی فیلم می‌توان این اثر را اثری با پایان شتابزده دانست. هر چند که دو اثر سینمایی اخیر این فیلمساز را می‌توان از ضعیف‌ترین آثار وی دانست اما به نظر می‌رسد که فون‌ تریه پس از ساخت بیش از 10 فیلم در دهه هفتم زندگی‌اش به تجربیاتی دست می‌زند که قصد ارائه شمایلی جدید از سینمای خود دارد.

نظر شما