به گزارش سرویس فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا؛ اکران فیلم «خانهای که جک ساخت» باشگاه فیلم گالری رج برگزار میشود.
خلاصه: فیلم ماجراهای فردی باهوش به نام «جک» را در یک بازه زمانی ۱۲ ساله دنبال میکند و به معرفی قتلهایی میپردازد که در طول زمان جک را به یک قاتل سریالی تبدیل کرد.
«خانهای که جک ساخت» به گونهای طراحی شده که حتی انسانهایی را هم که انتظار دیدن صحنههایی وحشتناک دارند در نهایت در حالتی غیرعادی رها کند. در جایی از فیلم «جک» میگوید: «اگر احساس میکنید باید فریاد بزنید، حتما این کار را بکنید» و به نظر میرسد «فون تریه» هم از او خواسته باشد که هنگام گفتن این جملات به دوربین خیره شود.
همینطور که فیلم راه خود را از خاطرات «جک» به پیش طی میکند، ما با یک نقطهی کور در داستان مواجه میشویم و آن هم اینکه چگونه یک مهندسِ خوشصحبت که به ادبیات هم علاقه داشته است تبدیل به چنین موجود خشن و وحشیای شده است؟
شکی وجود ندارد که «فون تریه» از جواب دادن به این سوال طفره خواهد رفت چراکه کل ماجرا و راوی آن بسیار غیر قابل اعتماد هستند. راوی داستان و بخش پایانی آن این حس را القا میکنند که هیچ چیزی در این داستان قابل اتکا نیست جز این نکته که ممکن است تمام داستان در ذهن یک انسان مجنون روایت شده باشد.
در این فیلم دو انسان مجنون داریم. یکی «مت» و دیگری «فون تریه» که بار دیگر از تسلطی که بر این مدیوم هنری دارد استفاده کرده تا بخشهای غیرقابلدسترس روان خود را به تصویر بکشد. (یکی از موتیفهای تکراری فیلم این است که «جک» تابلوهایی را به سمت دوربین میگیرد که گستردگی بیماریهای روانی او از خودشیفتگی تا خودخواهی را نشان میدهند و شکی نداریم که مقصود چه کسی است).
تصمیم او برای رد کردن تمامی اتهامات تنفر از زنان با اینکه سنگین بوده، اما بسیاری از نکات را روشن میکند؛ جک در جایی از فیلم در حالی که دارد یک چاقو را تیز میکند فریاد میزند که: «چرا همیشه تقصیر مردان است؟!». «زنان همیشه قربانی هستند، مردان همیشه مجرم». این اظهارنظری محکم و مشخص است اگرچه که فیلم در کل زیادی از آن دفاع نمیکند و به عنوان نظرات یک دیوانهی خشمگین با آن برخورد میکند.
اگر «لارس فون تریه» تصمیم بگیرد که دیگر فیلمی نسازد، «خانهای که جک ساخت» میتواند جمع بندی بسیار خوبی از کارنامهی کاری او باشد. در جایی در میانه تمام این دیوانگی، کارگردانِ ما نمایی را به تصویر میکشد که بسیار شبیه به فیلم دیگر او یعنی «ملانکولیا» (Melancholia) است در حالی که «جک» با نام «ضدمسیح» (Antichrist) خطاب میشود و «ورج» هم تلاش او را «رویایی رقتانگیز در آرزوی چیزی بزرگ» توصیف میکند.
سخت نیست که ببینیم این فیلمساز چگونه خودانتقادی را هم در این فیلم جا داده است. «جک» در حالی که دوربین روی یک دنیای خالی زوم میکند فریاد میزند: «تو این دنیای لعنتی، هیچکس نمیخواد که کمک کنه».
«جک» در جایی خودش را لعن کرد که سعی کرد ناراحتی و اضطراب خود را با قتل جایگزین کند، همانطور که «لارس فون تریه» هم تصمیم گرفت فیلم بسازد. اگر «ملانکولیا» پروسهی به تعادل رسیدن با احساسات شکننده را جشن گرفته بود، «جک» در تضاد با آن خواهد بود.
چه حسی خواهد داشت که درگیر نقصانهای خود شوید تا جایی که رستگاری عملاً غیرممکن شود؟ فیلم در نهایت با این نکته پایان مییابد که شاید اگر هم «فون تریه» داخل مشکلات بیپایانی ذهنی خود گرفتار باشد و عملاً جهنمی برای خود درست کرده باشد، او همچنان به زندگی امید دارد.
اکران:
باشگاه فیلم گالری رج
جمعه ۲۸ دی ساعت ۱۸
٪۲۵ تخفیف تیوال پلاس
٪۲۰ تخفیف دانشجویی