صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

یادداشتی بر فیلم «قسم»؛

«قسم»، برخلافِ ظاهرِ ساده‌اش، با در نظرگرفتن مختصات و مناسباتِ سینمای ایران، تولیدِ دشواری دارد

۱۳۹۷/۱۱/۲۶ - ۰۵:۰۰:۰۰
کد خبر: ۸۱۲۳۵۵
امیررضا نوری‌پرتو، منتقد سینما، درباره برخی آثار سینمایی جشنواره فجر یادداشت‌هایی منتشر کرده است که در ادامه یادداشت این منتقد بر فیلم «قسم» به کارگردانی میلاد صدرعاملی را می‌خوانید.

«زنی به نامِ راضیه تمامِ بستگانِ خود را جمع کرده تا از شمال به مشهد بروند و در دادگاهِ بهمن- شوهرِ رضوان، خواهرِ راضیه- شرکت کنند و ضدِّ او مراسمِ قسّامه را به‌جا بیاورند تا بهمن به جرمِ قتلِ زن‌اش محکوم شود. امّا در ادامه روشن می‌شود که این خسرو- شوهرِ خودِ راضیه- بوده که رضوان را به قتل رسانده و راضیه از این‌ قضاوتِ نادرست و از این‌که در بردنِ این‌همه آدم برای انجامِ مراسمِ قسّامه پافشاری می‌کرده و نیز از این‌که خسرو خواهرِ او را کشته، سرخورده و سرافکنده می‌شود...». این ایدۀ مرکزیِ فیلمِ «قسم» است؛ دوّمین تجربۀ سینماییِ «محسن تنابنده» که فیلم‌نامه‌اش هم به قلمِ خودِ اوست. روشن است که با وجودِ کاراکترهایی که در همین ایده پیش‌بینی شده‌اند، انتظارِ یک قصّۀ جادّه‌ایِ دراماتیزۀ (نمایشی‌شدۀ) پُرکشش و خوب را داریم. امّا واقعیت این است که هم‌چون بسیاری از فیلم‌های ایرانیِ سال‌های اخیر، فیلم‌نامۀ «قسم» از همین ایدۀ اوّلیه فراتر نمی‌رود و در مرکز و کانونِ همین ایده می‌ایستد و کم‌کم فرو می‌رود و تمامِ داستان‌اش نَه بسط و گسترشِ الگومندِ این ایده، بلکه کِش‌دادنِ بیهودۀ این خمیرمایۀ اوّلیۀ داستانی‌ست. 

به‌عنوانِ یک درامِ جادّه‌ای که برپایۀ الگوی درام‌های ایستگاهی بنا شده، اگر به «قسم» نگاه کنیم، باز هم می‌بینیم که موقعیت‌ها و ایستگاه‌هایی که نویسندۀ فیلم‌نامه بر سرِ راهِ این شخصیت‌ها گذاشته، پتانسیلِ پیش‌بردِ رابطه‌ها و پیوندهای عاطفی و فامیلیِ این کاراکترها، تحوّل و دگرگونیِ روحیِ شخصیت‌ها و حتّی ظرفیتِ شکل‌دهی و پیش‌بُردِ کِش‌مَکش‌های میان‌شان را ندارند. برای نمونه، صحنۀ قصدِ پلیسِ راه برای خواباندنِ اتوبوسِ «خلیل» (حسن پورشیرازی)، صحنۀ دعوای دو برادرِ پابه‌سن‌گذاشته در اتوبوس و تلاشِ همۀ اهلِ فامیل برای آشتی‌دادنِ این‌دو که بر سرِ مرگِ سگِ یکی‌شان دوسال است که با یک‌دیگر قهرند، صحنۀ حضورِ «مرتضی»- جوانکِ عاشقِ «رعنا»- که با اعتراضِ بیش‌ترِ آدم‌های حاضر در اتوبوس هم‌راه است، صحنۀ تمرینِ «راضیه» (مهناز افشار) با بستگان‌‌اش در رستوران برای انجامِ مراسمِ قسم‌خوردن در دادگاه، و نیز ارائۀ اطّلاعاتِ مهم از بخشِ «پیش‌داستان/ Back-story» در قالبِ صحنۀ بی‌منطقِ پخشِ فیلمِ اعترافاتِ «بهمن» (مهران احمدی) از تلویزیونِ اتوبوس و فیلم‌گرفتنِ «راضیه» از آن فیلم برای فرستادنِ فایل‌اش به وکیلِ پرونده (که صحنه‌ای بسیار طولانی و ملال‌آور هم شده)، همه‌وهمه، مثال‌ها و مصداق‌هایی‌اند برای موقعیت‌های ایستا و غیرِ کاربردیِ گنجانده‌شده در فیلم‌نامۀ فیلمِ قسم

دلیل و منطقِ ضعیفِ کنش‌ها و تصمیم‌های کاراکترها نیز یکی دیگر از ایرادهای فیلم‌نامه به‌شمار می‌آید؛ برای نمونه، اگر «وکیل» می‌دانسته که «خسرو/ شوهرِ راضیه» (سعید آقاخانی)، «نجمه»- دخترِ افغانیِ کارگر و شاهدِ قتلِ «رضوان»- را کتک زده، چرا زودتر این را برای «راضیه» فاش نکرده است؟ آیا اگر خواستِ او از «راضیه» برای فیلم‌گرفتن از فیلمِ اعترافاتِ «بهمن» را هم در راستای تلاشِ او برای تغییرِ نظرِ شهادت‌دهندگان و قسم‌خوردگان بدانیم، باز آن منطقِ زیرِ سؤال‌رفته شکلِ درستی می‌گیرد؟ یا برای مثال، می‌توان به دلیلِ باورناپذیرِ سکوتِ «نجمه» در این سال‌ها اشاره کرد. پرسشِ دیگر آن‌که اگر «رعنا»، «خسرو» و «نجمه» را چندشبِ پیش با یک‌دیگر دیده، چرا زودتر آن را به «راضیه» نگفته است؟ اگر «جلیل» از مسیرِ «رعنا» این مسأله را می‌داند، چرا پیش از آغازِ سفر آن را با «راضیه» در میان نگذاشته است؟ حتّی با اعترافِ «رعنا»، یکی‌دوتَنِ دیگر از بستگانِ «راضیه» نیز می‌گویند که پنج‌سالِ پیش خودروی «خسرو» را نزدیکِ گاوداری و شیردوشیِ «بهمن» (مکانِ وقوعِ قتل) دیده‌اند؛ پرسش این‌جاست که چرا تاکنون چیزی نگفته‌اند؟ چرا پلیس در تحقیقات‌اش سراغِ این شاهدان نیامده است؟ 

سوای این‌ها، می‌توان به حضورِ تزیینیِ بیش‌ترِ کاراکترها در اتوبوس اشاره کرد که بود و نبودشان هیچ تأثیری بر روندِ شکل‌گیریِ خیلی از موقعیت‌ها و صحنه‌های فیلم نمی‌گذارد. حتّی اگر از این دیدگاه به منطقِ حضورشان نگاه کنیم که این‌ها در حالِ آمدن‌‌اند برای ادای قسم در دادگاه، باز هم می‌شد بسیارشان را حذف کرد و با گفتنِ یک دیالوگ که بقیۀ بستگان و فامیل در راه‌اند و دارند پشتِ سرِ همین چند شخصیتِ اصلی به‌سوی مشهد می‌آیند، حذف و نبودشان به‌آسانی توجیه می‌شد.

بخشِ پایانیِ یادداشت: «قسم»، برخلافِ ظاهرِ ساده‌اش، با درنظرگرفتن مختصات و مناسباتِ سینمای ایران، تولیدِ دشواری دارد. بی‌تردید، هدایتِ این‌همه آدم در یک اتوبوس، آن هم با تمرکزِ کارگردان بر نماهای متنوّع و کم‌تر‌تکراری در دکوپاژ کارِ آسانی نیست و نشان می‌دهد که «تنابنده» در پشتِ دوربین حواس‌اش به جزییاتِ بیش‌ترِ صحنه‌هایش بوده است. نورپردازیِ طبیعیِ «تورج اصلانی» نیز به کمکِ رئالیتۀ موجود در میزانسن‌های «محسن تنابنده» آمده است. حتّی می‌توان به صحنۀ سقوطِ اتوبوس به درونِ حوضچه اشاره کرد که پروداکشنِ خوب و استانداردی دارد. ولی همۀ این‌ها دلیلی نمی‌شوند که «قسم» را فیلمی ضعیف ندانیم. علّتِ اصلی‌اش هم برمی‌گردد به فیلم‌نامۀ بسیار پُرایرادِ فیلم و البته بازی‌های نَه‌چندان‌خوبِ هنرپیشگانِ اصلی و فرعی؛ که هر دو ضعف را هم باید به حسابِ «محسن تنابندۀ نویسنده و کارگردان» بنویسیم

بیش‌ترِ فیلم‌های جشن‌وارۀ امسال، از دیدِ زمانی، طولانی‌ بودند و خیلی‌های‌شان نیز بدریتم و ملال‌آور. «قسم»- پس از «خونِ خدا»- کم‌ترین مدت‌زمان را در میانِ فیلم‌های جشن‌وارۀ امسال داشت؛ امّا این فیلمِ «محسن تنابنده» خسته‌کننده‌تر و ملال‌آورتر از خیلی از همان فیلم‌های پُرایرادِ نمایش‌داده‌شده در فستیوالِ امسال بود؛ و این یعنی یک جای کار می‌لَنگد!

نظر شما