صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

ادعاهای نویسنده سریال خانگی «قلب یخی»/ ضرغامی میخواست جلوی سریال را بگیرد!

۱۳۹۸/۰۲/۰۷ - ۱۰:۲۶:۰۹
کد خبر: ۸۳۸۵۹۲
سریال «قلب یخی» از نخستین سریالهای عرضه شده در شبکه خانگی است که هرچند در سه فصل مختلف تولید شد و از طریق موسسه تصویردنیای هنر به شبکه خانگی آمد اما بدقولیهایی که در انتشار مداوم و منطبق با برنامه زمان بندی مشخص صورت گرفت اسباب ذهنیت منفی مخاطبان نسبت به سریال را رقم زد.

به گزارش سرویس فرهنگ و هنر خبر گزاری برنا؛  در زمان عرضه «قلب یخی» حرف و حدیث درباره ممیزی سریال بخاطر افشای وابستگی برخی نیروهای ظاهرالصلاح به جریان فراماسونری مطرح شد و حالا حامد عنقا نویسنده اول سریال، درباره برخی از مشکلات حرف زده است.

حامد عنقا با اشاره به دردسرهای «قلب یخی» بیان داشت: قصه «قلب یخی» قصه پرغصه ای است. «قلب یخی» در آن زمان سریال آوانگاردی بود که تماشاگر تا به حال چنین فرمی را تجربه نکرده بود، اصلاً در شبکه نمایش خانگی برای اولین بار چنین سریالی ساخته شد. در آن زمان فشارهای عجیب و غریبی از سوی آقای ضرغامی، رئیس وقت سازمان صدا و سیما بود و ایشان می‌خواستند جلوی سریال را بگیرند، چون فکر می‌کردند با ساخت چنین سریالی قصد داریم از سازمان بیرون برویم. به همین دلیل تا مدتها ما دیگر در تلویزیون امکان کار نداشتیم تا زمانی که مهدی فرجی مدیر شبکه یک شد و سریال «انقلاب زیبا» را کار کردیم. اگر در این حد فاصل زمانی کنکاش کرده باشید، فاصله بین سریال «قلب‌یخی» تا اولین سریالی که با تلویزیون کار کردم، یعنی انقلاب‌زیبا، حدوداً یکسال فاصله افتاد. با اینکه قلب یخی مورد توجه قرار گرفته بود، پیشنهادات خیلی زیادی شکل گرفت، اما حدوداً یکسال تا یکسال و نیم کار نکردیم. حتماً دلایلی وجود دارد، البته نه اینکه ممنوعیتی وجود داشته باشد، ولی دلخوری بابت ساخت سریالی خارج از سازمان وجود داشت. این لایه بیرونی ماجرا بود. اما از قسمت دوم و سوم سریال برخی فهمیدند که ما داریم در لایه های پایینی سریال گزاره‌هایی را مطرح می‌کنیم و حرفهایی می زنیم که خوشایند یک جریان خاص نبود.

عنقا با اشاره به نقد فراماسونری در پوشش سالنهای زیبایی و مزونها در «قلب یخی» ادامه داد: همان زمان در گفت‌وگویی، گفتم شاید قلب یخی ۸-۷ سال زودتر ساخته شد. آن موقع ما بحث جدی داشتیم در مورد همین فراماسونری، در مورد حلقه‌های خاص اقتصادی و در مورد نفوذ. آن زمان اینستاگرام و فضای مجازی وجود نداشت. الان آقازاده فاسدی، در خارج از کشور چالشی براه می‌اندازد و ناگهان تو می‌بینی هزار ویدئوی مبتذل سکسی و پورنوگرافی از دختران ایرانی در مورد او منتشر می شود. ما همان زمان شروع کرده بودیم به گفتن این حرفها. این جریانی که چند سال قبل در مورد این مانکن‌ها و مدل‌های مجازی شروع شد من در «قلب یخی» این مصادیق را بازتاب دادم. اتفاقاً رفته بودم در همین مزون ها و … که چه اتفاقی در حال رخ دادن است و چه کار باید کرد از قسمت پنجم به بعد دیگر سلام و علیک وزارت ارشاد با ما عوض شد.

عنقا با اشاره به سرقت لپ تاپش در همان روزگار بیان داشت:  آن زمان  دستیاری داشتم به نام آقای فرحزادی، یک لپ تاپ هم داشتم که تمامی متون، تحقیقات و فیلم‌های مستندی را که درباره این موضوع جمع‌آوری کرده بودم، همه در آن لپ تاپ بود. ما از دفتری که در خیابان وزراء بود بیرون آمدیم، سر چهارراه و پشت چراغ قرمز که رسیدیم یک ماشین از پشت به ما زد. تا به حال اینقدر واضح این داستان را جایی نگفته‌ام. آن موقع البته موضوع خبری شد، اما با این وضوح آنرا جایی بیان نکرده‌ام. ما پیاده شدیم و دیدیم که اتفاق خاصی نیفتاده عذرخواهی کردیم و رفتیم. من به دستیارم آقای فرحزادی گفتم برویم شهر کتاب نیاوران من می‌خواهم چندتا کتاب بخرم. رفتیم سمت خیابان شریعتی، قبل از چراغ قرمز میدان محسنی، ناگهان آقای فرحزادی اشاره کرد: ” همان ماشینی که چند لحظه قبل با آنها تصادف کردیم، پشت سرماست. به هرحال برای ما بامزه بود افرادی که جای دیگر شهر با آن‌ها تصادف کردیم، ناگهان در مسیر کناری آنها قرار گرفتیم. شاید هم بخشی از این حرفهایی که می گویم اصلاً قابل اثبات نباشد. آمدیم میرداماد، روبروی پاساژ آرین که به شهر کتاب برویم. چون در لاین روبرو بودیم، همانجا پارک کردیم، ماشینی که با آنها تصادف کردیم جلوتر از ما پارک کرد. فرحزادی به شوخی گفت اینها تا امشب از ما خسارت نگیرند رهایمان نمی‌کنند. ما رفتیم کتابفروشی و برگشتیم. کیف لپ تابم را زیر صندلی عقب و دور از چشم گذاشته بودم. شاید چهل دقیقه یا نیمساعت کار ما در کتابفروشی طول کشیده بود. به ماشین که برگشتیم همه چیز به ظاهر طبیعی بود. نزدیک منزل که رسیدیم، چون کیسه کتابها دست من بود، به فرحزادی گفتم کیف لپ تاپم را از عقب بده، گفت کیفت نیست. گفتم یعنی چه؟ گفت شاید در صندوق عقب گذاشته‌ای؟! صندوق را باز کردیم دیدیم صندوق بهم ریخته است. ماشینی که با ما زد یک پراید سفید بود، ماشین ما هم پراید بود. همه زندگی و دست نوشته‌ها و تحقیقات من از دست رفت. یک لپ تاپ را زدند و یک دفترچه مانندی که در ماشین بود.

عنقا ادامه داد: در صندوق عقب زاپاس و کلی چیزهای دیگری بود که شاید قیمتش از لپ تاپ بیشتر بود، با اینکه صندوق عقب را باز کرده بودند، اما فقط لپ تاپ و دفترچه را بردند. خلاصه خیلی از این بابت لطمه خوردیم تا دوباره همه تحقیقات را جمع آوری کنیم، خیلی طول کشید. یک اتفاق دیگر هم افتاد که شاید نتوانم آن را واضح بگویم. در متنی که من نوشته بودم و دزدیده شد، نکته ای بود که در سریال دیگر وجود نداشت، چون مجبور شدیم همه چیز را دوباره بنویسیم. در ورژن دوباره نویسی شده، دیگر آن نکته نبود. یک روز در مصاحبه خاصی که به واسطه همین فشارهای ارشاد انجام شد، دوستی که داشت سؤالات را از من می پرسید، سؤالی پرسید در مورد موضوعی که دیگر در سریال نبود و در لپ تاپ من در متن اولیه نوشته شده بود! بعد از این گفتگو یادم افتاد در ورژن اولیه من این مسئله وجود داشت. ماجرا مربوط به شخصیت جواد یحیوی در فصل دوم بود که علی الظاهر یک آدم خیلی سالم و مسلمانی بود که بعداً می فهمیم در اصل وصل به ماجرای ماسون‌هاست، این آدم در ورژن اولیه ما کتابی می خواند، کتابی که در مورد برخی از جریان های مذهبی خاص بود، ولی زمانی که بازنویسی کرده بودیم این موضوع کاملاً حذف شده بود. یعنی الان هم سریال را ببینید، این اتفاق در سریال وجود ندارد ولی آن گفتگوی فرمایشی با تأکید بر این حذفیات انجام شد!!!

 

 

نظر شما