تناقض عجیبی است؛ آب خانههایشان را برده اما خنده از لبهایشان نیفتاده. باران بارش را بسته و خاک، مثال شنهای دم ساحل شده است. دستهای کوچکشان را با گلها مشت کردهاند و به سر و لباس هم میکوبند. کودکانهها و قهقهههایشان، شده پسزمینه یک تصویر پر درد. هر از گاهی یک مددکار یا مسئول بهزیستی یا گروههای مردمی، بستهای از لباس و وسایل ضروری برایشان میآورند تا لحظهای حتی نگرانی را از چشم بزرگترها بدزدند.
این مجموعه عکس داستان خانوادهای سیلزده در آققلا است؛ خانوادهای که آب خانهشان را برده و سقفشان شده یک ورزشگاه!
خانوادهای ۴ نفره؛ عیسی، نعیمه، محمدیاسین و الهام. عیسی پدر خانواده است که دچار معلولیت ذهنی و کمبینایی است. محمد یاسین هم پسر ۶ ساله خانواده است که سال گذشته تصادف کرده و پاهایش دچار مشکل شده است. الهام هم ده ساله است؛ روایتش این است: «خونمون رو دوست ندارم، بو میده، پر از گرد و خاکه...»