ملک آباد یا خواجو شهر مرکز بخش گلستان در جنوب شهرستان سیرجان است. خواجو شهر برای من هنوز ملک آباد است و هنوز تغییر نام این روستای تاریخی برایم قابل فهم نیست. ملک آباد روستای پدری من است که در سالهای کودکی برای فرار از گرما و شرجی بندرعباس به آنجا پناه میبردیم. سه ماه تابستان زمان کمی بود اما من در دوران کودکی نهایت استفاده را از این زمان کم برای شناخت روستای پدریام بردم.
قلعه اللهآباد با کوچههای خشت و گلیِ زیبا، خانه خلیلپور، خانه تاریخی ذبیحالله خان، مسجد و حمام قدیمی همه اینها حاصل ذوق و هنر معمارانی بود که اگر چه مدرک دانشگاهی نداشتند اما یک مهندس و معمار حرفهای بودند که با جامعهشناسی، روانشناسی و هنر زیبا شناسی آشنا بودند.
من با اینکه کودکی بیش نبودم ولی هر گاه در کوچه پس کوچههای ملکآباد قدم میزدم یا به خانه بی بی سکینه مادربزرگ مادرم میرفتم با تمام وجود عشق، مهربانی و همزیستی مسالمتآمیز با طبیعت را حس میکردم.
معماری در ملکآباد به من آرامش میداد و روح و روان خسته من کودک شهری را که به روستای پدریام پناه آورده بودم، التیام میداد.
قلعه اللهآباد در نگاه کودکانه من یک قلعه مرموز بود که در دل کویر استوار و پابرجا ایستاده بود. دیوارهای بلند قلعه به من احساس امنیت و آرامش میداد.
یکی از تفریحات کودکانه من قدم زدن در زیر سایه دیوار بزرگ و طولانی قلعه بود و گاهی در ذهن کودکانهام برای این قلعه قصههایی به بلندی دیوارهایش میساختم.
گاهی که باران میبارید با عطر خوش کاه گل دیوار قلعه، ریههایم را نوازش می دادم. عطر خوش دیوار کاه گلی را فقط بچههای روستا میدانند که چه لذتی دارد. قلعهالله آباد برای ما بچهها محل بازیها و شیطنتهای کودکانه بود.
از یک درب بزرگ چوبی و عظیم می گذشتیم، انتهای قلعه یک زمین بزرگ برای بازی فوتبال ما بچه ها بود. برج و بارو های قلعه محلی برای بازیهای پلیسی و جنگ و گریز و دفاع از قلعه بود.
خانه امیر جعفر خان که به خانه میر علی اکبر خان هم معروف بود و در قلعه محصور بود، با برج و بادگیر زیبایش مرا به گذشته تاریخی ملک آباد میبرد. خانه جعفر خان یکی از زیبا ترین خانههای ملک آبادبود که در نارنج قلعه قسمت حاکم نشین قرار داشت. گچ بری زیبای این خانه با اینکه در اثر گذشت زمان و بیمهری وارثانش مخروبه شده بود، هنوز آدمی را مات و مبهوتِ هنر ایرانی میکرد. دربهای چوبی زیبا و منحصر به این خانه را چون نگینی در دل قلعه ملکآباد قرار داده بود.
قلعه ملکآباد برای ما کودکان قلعه مرموزی بود که با تاریک شدن هوا جرات نزدیک شدن به آن را نداشتیم. از بزرگترها شنیده بودم زمانی دور تا دور آن خندق بود و با برج و بارو های بلند حفاظت میشد. برج علی اسماعیل، برج ابوالحسنی، برج میرزا حسنی و دو برج با درب چوبی بزرگ که به وسیله یک پل که از روی خندق میگذشت به داخل قلعه ختم میشد. آن روزها به این گنج با ارزش با لهجه محلی کلندونی به معنی خرابه می گفتند. اما من در رویاهای کودکانهام در این کلندونی همیشه در آرزوی پیدا کردن گنجی با ارزش بودم. غافل از اینکه همین کلندونی یا خرابهها خود گنجی با ارزش است که در آینده باید حسرت دیدنش را داشته باشم.
رو به روی درب ورودی قلعه، مسجد زیبا و ساده ملکآباد بود. این مسجد توسط عباسقلی خان جد محمد زمان، عطا خان و حسین خان ساخته شده بود. از بی بی سکینه شنیده بودم که عباسقلی خان یک گلیم بزرگ و آبی رنگ زیبا برای شبستان مسجد از یزد سفارش داده بود و زینت بخش مسجد ملکآباد بود. کنار مسجد هم حمامی زیبا و سنتی بود که نشان از فرهنگ بالای مردمان دیار ملکآباد در آن زمان بود.
کنار حمام یک حسینیه بود که خراب شده بود اما تا سالها در ایام محرم، محل گذر دسته سینهزنی و زنجیرزنی بود. رسم بود به این مکان میآمدند و عزاداری میکردند.
آن روزها که هنوز خواجو شهری وجود نداشت و ملکآباد به واسطه قناتهای پر آبش رونق داشت. دوازده پایه آب از این روستای زیبا میگذشت. پایاب اول به ابوالحسنی معروف بود و جنبه عمومی داشت و مردم برای برداشتن آب از آن استفاده میکردند. پایاب آممد ابراهیم، پایاب شیخ احمد پدربزرگ علی حمزهپور، پایاب میر نجف قلیخان، پایاب انحرافی در باربند خانه ذبیح الله خان، خانه علی محمد و ...
اما پایاب قلعه الله آباد از همه زیباتر بود. این پایاب با پلههای طولانی و سقف آجری به شکل آب انبار ساخته شده بود و نشاندهنده رونق و شکوفایی روستای ملکآباد و اهمیت آب در این منطقه کویری بود.
از آن روزها سالها گذشته است و از ملک آباد و بناهای قدیمی اش فقط نامی در ذهن پیران روستای ملکآباد مانده است. گاهی با خود می گویم. کاش این میراث گرانبها را حفظ کرده بودیم و مانع از تخریب این بناهای قدیمی میشدیم. اگر این بناها حفظ شده بود، ملک آباد هم ملکآباد میماند و خواجو شهر نمیشد!