گروه اجتماعی خبرگزاری برنا؛ یکی از کرامات روانشناسی موفقیت این است که میگوید فقیر، خودش انتخاب کرده که فقیر باشد! درحالی که فقر، به معنای درستتر، محدودیت دسترسی به منابع است. محدودیتی که از مدتها پیش از تولد ایجاد شده و بهطور ناعادلانهای در جهان تقسیم شده است. زمان و مکان تولد، خانواده، محله، شهر، کشور، و شرایط زندگی و کودکی فرد، از فاکتورهایی هستند که خارج از حوزه اختیار فرد و غیرقابل تغییر هستند. بطور آشکار، فاکتورهای ذکر شده در میزان ثروت و دارایی و دسترسی فرد به منابع تاثیر شگرفی دارند.
چگونه واضع تئوریهای مشابه آنچه بیان شد میتواند مهملاتی اینگونه را بیان کند در حالی که کودک کاری را در نظر بگیرد که با پدری بیمار و مادری معتاد، خودش انتخاب کرده فقیر باشد؟ یا فردی که در روستایی دورافتاده در حالی زندگی میکند که مدرسه ای دارد که سرویس بهداشتی ندارد، یا اصلا مدرسهای ندارد، یا آب آشامیدنی تمیز ندارد، یا غذای کافی برای خوردن ندارد، و هیچگاه دسترسی به منابع اطلاعاتی و کتابهای فاخری (!) از جمله آنچه قانون جذب می نامندش و کاغذهای ارزشمندی را برای آن حیف و سیاه کرده اند، نداشته است، چگونه خودش انتخاب کرده فقیر باشد؟ حتی در یک اقتصاد سالم، یعنی حالتی ایده آل که عملا امکانپذیر نیست، حداقل منابعی که برای رهایی از فقر نیاز است، ارتباطات، توانایی ذهنی، منابع اطلاعاتی و آموزش، حرفه و تخصص، و غیره می باشد که آن هم برای همه افراد بطور عادلانهای تقسیم نشده است.
هدف اصلی انداختن تقصیر فقر بر گردن فرد، پوشاندن ضعف بزرگی به نام ایرادات ساختاری اقتصاد و ناکارآمدی سیستمهای پهن دامنه و پرت کردن حواس به سویی دیگر است. در عصر پیشامدرن شاید میتوانستیم فقر را معلول تنبلی و نابلدی بدانیم. اما فقر به معنای امروزین آن اساسا یک مفهوم مدرن و زاییده نظام سرمایه داری کنونی است. دسترسی به ابزارهای تولید و خدمات یا سرمایه گذاری، در عموم موارد نیازمند اعتباری است که خود این اعتبار ریشه در پول یا قدرت دارد. بنابراین به سوال قدیمی برمیخوریم که اول مرغ بوجود آمد یا تخم مرغ؟ اتفاق دیگر در جهان رقابتی امروز این است که شرکتهای بزرگ با هم ائتلاف میکنند تا از شکست خود جلوگیری کنند. با ورود هر رقیب جدید، با کاهش قیمتها و به پشتوانه سرمایه قبلی خود، موجب خروج رقیب می شوند. ورود به صحنه رقابت نیز برای هر تازه واردی ممکن نیست.
عده زیادی از ثروتمندان کنونی دارای ثروت موروثی هستند. یک روز اگر فردی بر اثر یک اتفاق یا توانایی یا رانت و نزدیکی به مراکز قدرت یا حتی دزدی صاحب ثروت و سرمایهای شود و تا آخر عمر بخت آنگونه یارش باشد که سرمایه بر باد نرود، میتوان انتظار داشت که این ثروت تا نسلهای بعد ادامه داشته باشد. هر نسل اگر اندکی هم تلاش کند تا سرمایه پدری را از بین نبرد یا اندکی افزایش دهد، سرمایه بر طبق طبیعت افزاینده اش مطابق نمودار نمایی بیشتر و بیشتر خواهد شد. فرمولهای ریاضی سرمایهگذاریهای ثابت و بلند مدت بویژه کم ریسک، نمایانگر این طبیعت فزاینده سرمایه هستند. نسلهای بعدی پادشاهان، سلاطین، دوکها و خوانین نمونههای بارز مسیر تاریخی این ثروتها با منشاهای موروثی هستند. در حالی که پدر فقیر، که برای فرزندان خود جز بدهی چیزی باقی نگذاشته است، باعث میشود فرزندان مدام به دنبال گذران روز خود باشند و اگر بخواهند حرکت را در طبقه اقتصادی خود آغاز کنند، تا مدتها هنوز فقیر خواهند بود. در بهترین حالت، منفعت تلاش او را فرزندانش خواهند دید، نه خود فرد. مثل فارسی «پول، پول میآورد» بهخوبی گویای منشا و حرکت تاریخی سرمایه است.
بطور کلی امور زندگی مانند ریسمانی است که یک سر آن در دست ما و سر دیگر ریسمان در دست شرایط است. منظور از شرایط، همه ویژگیهای تاریخی، جغرافیایی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، خانوادگی، و بیولوژیک است. انسان اختیار کمی بر امور کلی زندگی خود دارد، و این واقعیت را با بالاتر رفتن سن بیشتر درک میکند. سالخوردگان معمولا بیشتر این واقعیت را درک میکنند. به همین علت است که تلاطم احساسی کمتری دارند و از وقایع خیلی خوشحال یا خیلی ناراحت نمیشوند. این توضیحات درباره محدود بودن اختیار ما در زندگی، درخصوص فاصله بین تولد و مرگ و وقایع کم اهمیت زندگی است. در حالی که در مهمترین وقایع زندگی مانند زمان و مکان تولد، خانواده پدری، ویژگیهای بیولوژیک، حوادث طبیعی، حوادث اجتماعی همچون جنگ و بحرانهای اقتصادی و سیاسی، و بالاخره مرگ بطور کلی اختیار بسیار ناچیزی داریم یا اصلا اختیاری نداریم.
از سوی دیگر، با مطالعه ویژگیها و فرایندهای مغزیمان، درمییابیم که حتی در خصوص وقایع کوچک و متوسط زندگی هم اختیار زیادی نداریم. تمام رفتارهای ما حاصل افکار و احساسات و عادت های ما هستند. افکار و احساسهای ماحاصل سابقه موجود در شبکههای عصبی متشکل از دندریتها و اکسونهای سلولهای عصبی ما هستند. این شبکهها همان چیزی هستند که یادگیری را ممکن میسازند. گاهی حتی وزیدن یک نسیم یا دیدن یک رنگ خاص، یا استشمام یک بوی خاص، یا میزان خاصی از یک نور قهوهای رنگ، یا قرار گرفتن در اتاق و محیطی خاص، یا یک هوای ابری عصرگاهی، احساسی را در ما بیدار میکند و این احساس باعث میشود چیزی را بگوییم یا کاری را بکنیم یا فکری به ذهنمان خطور بکند یا تصمیمی بگیریم که خود از علت آن بیخبریم. سالهای اولیه کودکی ما تعیین کننده بسیاری از پارامترهای شخصیتی ما هستند که خارج از حیطه اختیار ما هستند. بسیاری از احساس هایی که داریم، چه نسبت به خود، چه نسبت به دیگران و اشیا و فضاها، خارج از دایره آگاهی یا اختیار ما هستند. حتی افرادی هم که با تمرینهای سخت ریاضت و مراقبه و سالها تمرین توانسته اند بخشی از افکار خود را تحت کنترل دربیاورند، باز هم بخش زیادی از احساسات و جهان ناخودآگاه را نتوانسته اند کشف و کنترل کنند. فروید میگوید بخش زیادی از رفتارهای ما تحت کنترل ناخودآگاه ما هستند.
بیان و ترویج جمله «فقر یک انتخاب است» آب خنکی روی ناراحتی احتمالی وجدان صاحبان سرمایه و به ویژه نوکیسهگانی است که خود را لایق ثروت تازه رسیده میپندارند و با شنیدن این جمله خودرا تشویق نیز میکنند. آفرین بر ما که فقر را انتخاب نکردیم! آفرین بر ما که آنقدر باهوش بودیم و توانمند و سزاوار، که راه درست را انتخاب کردیم. از طرف دیگر، کودک کار در پستوی آجرپزخانه یا سر چهارراه با شنیدن این جمله نقض، به این میاندیشد که کودکانی که فرصت مدرسه رفتن دارند یا آب بهداشتی و سر و وضع تمیزی دارند، چه زمانی دست به آن انتخاب خوب زده اند و چرا من نزدم؟ پیرمرد زبالهگرد هم وقتی این جمله را میشنود، تنش میلرزد که چطور آنقدر کودن هستم که بعد از چند دهه زندگی هنوز به این فکر نیفتادهام؟ زندگی خود را که مرور میکند میبیند آنقدر گرفتار و درگیر نیازهای اولیه خود بوده که هیچگاه حتی به دوراهی چیست؟ یا چگونه میتوان IRR انتخاب هم نرسیده است. هیچگاه نمیدانسته که چیزی بنام فارکس یا فاینانس یا استارتآپ یا از بانک وام گرفت یا چه کسی میتواند ضامن وی شود؟ فقر در اغلب مواقع برای فقیر، چرخه معیوبی است که هر روز و هر نسل بازتولید میشود و خروج از آن جز به کمک ساختارکلان اقتصاد ممکن نیست. متولیان اقتصاد نیز با شنیدن جمله حکیمانه فوق با اطمینان و آرامش بیشتری بر صندلی خود تکیه میزنند و مطمئن میشوند که هرآنچه فقر در جامعه هست از انتخاب خود فقیران است و ما وظایف خود را به درستی انجام دادهایم. خدا را شکر!
انتخابی بودن فقر بر این پیشفرض استوار است که هرکه تلاش کند به نتیجه مطلوب خود میرسد. این درحالی است که در جهان بی عدالتیها زندگی میکنیم. نقطه شروع مسابقه برای همه یکسان نیست. خیل مردمان تلاشگر یا اندیشمندی که بهره زیادی از ثروت نبرده اند، دلیل روشنی بر این مدعاست که صرف دانش و تلاش و یا آنچه روانشناسی موفقیت بر آن تاکید می ورزد، یعنی «خواستن»، برای درمان فقر کافی نیست. از طرف دیگر تعدد ثروتمندانی که بر اثر گران شدن ناگهانی زمین یا طلا یا هرآنچه خریدهاند، صاحب ثروت فراوانی شدهاند، یا متمولینی که سر موئی از لیاقت و دانش و تلاش در وجود آنها دیده نمیشود، حاکی از آن است که ثروت و لیاقت الزاما هم تراز و هم ارز نیستند.
از حق نگذریم، تنها جایی که می توان به صحت این فرضیه و جمله اطمینان داشت، اندیشمندان و خردمندانی هستند که از سر اختیار و انتخاب، ترجیح داده اند عمر کوتاه خود را صرف چیزهای با ارزش تری نمایند. سقراط روزی در بازار به جواهرات و اشیای تجملی برخورد کرد و گفت: «چه بسیارند چیزهایی که به آنها نیازی ندارم!» با این وجود از اقتصاد و جامعه این انتظار می رود که پاسخ و پاداش اندیشه اندیشمند و هنر هنرمند را، با وجود اکراه و امتناع او، حداقل با میزان قابل توجهی از اموال بدهد. تا جایی که میدانیم تقریبا هیچگاه این اتفاق نیفتاده است.
در مقیاس بزرگتر، جریاناتی مانند امپریالیسم یا استعمار دول پیشرفته فرصتهای پیشرفت را از ملل عقب ماندهتر گرفتهاند. بسیاری از ثروتهای کشورهای جهان سوم توسط کشورهای دیگر برده شده و اکنون بعد از صدها یا دهها سال موجب پیشرفت و زایندگی بسیاری شده است. اکنون کیست که علیه آن جریانهای ثروت عمدتا از شرق به غرب اعتراض کند و بازگشت آنها را درخواست نماید؟ فقر کنونی کشورهای توسعه نیافته بر اثر بی لیاقتی حاکمان صدها سال پیش آنان است و اینان امروز اگرچه وظیفه دارند حق خود را مطالبه نمایند، اما ثمره انتخاب خود را نمیچشند.