با کمی کنکاش و تحقیق کوتاه به سرعت متوجه خواهیم شد اصولا ما ایرانیها مردمی طناز و شادی هستیم، ضمن اینکه ذوق و سلیقه مستعدی در شوخی و مفرحسازی فضا در گروههای سنی مختلف داریم.
اگر دقت کرده باشید یک ایرانی بیش از تمام مردم دنیا این استعداد را دارد که با جدیترین و تلخترین اتفاقات روز دنیا چه داخلی و چه خارجی شوخی کند و آن را به یک جُک تبدیل کند و در شبکههای اجتماعی بچرخاند.
شاید در تمام دنیا پیدا نکنید مردمانی را که با اتفاقاتی در حد و اندازههای سقوط یک هواپیما یا آتشسوزی یک ساختمان بزرگ یا... شوخی کنند و آن را به یک محتوای طنازانه تبدیل کنند. قطعا ساخت کار طنز برای این مرم سخت است، چراکه بذله گویی و شوخی در ادبیات و کلام ما جایگاهی رفیع دارد.
اینکه در ادوار مختلف فیلمهای کمدی در سینمای ما خوب میفروشد و اصولا بازیگران طنز بسیار پرطرفدار هستند و سریالهای طنز آنقدر در اذهان ماندگار میشوند که بعد از گذشت سالها بریدههای آن در فضای مجازی پرمخاطب است، آبستن این مطلب است که برخلاف اعتقاد بسیاری از افراد، ما دوست داریم بخندیم، دوست داریم بخندانیم و در این مسیر گاهی توانمندیم تمام قواعد عرفی و گاهی اخلاقی را هم خط خطی کنیم!
چرا فکر میکنیم ایرانی جماعت علاقهمند است پای رسانه، در سینما، هنگام خواندن یک کتاب رمان، اشک بریزد و مدام خودش را جای شخصیتهای مختلف قرار دهد، همزادپنداری کند و سفره غم و اندوه را مدام جلوی او باز میکنیم؟
قطعا درام زاویهای تراژیک نیز در ابیات نمایشی دارد که یکی از فرمولهای داستان نویسی، فیلمسازی و... است اما نباید این گمان شکل بگیرد که اصولا ما مردم غمگینی هستیم و علاقهمند هستیم با اشک دم مَشکمان پای رسانه نشسته برای شخصیتهای مختلف دلسوزی کنیم و خودمان را در قد و قواره آنها تجسم کنیم.
اینکه سریال «پایتخت» در چندین فصل ادامه پیدا میکند نشان از این دارد که ما میتوانیم دردهای زندگی را با زبانی شبیه به زندگی هم بیاموزیم، شبیه به زندگی یعنی برای به چالش انداختن آدمها با هدف اشک گرفتن از مخاطب به هر مسیر غیرواقعی و هر اتفاق تصادفی دست آویز نشویم. در مسیر زندگی قصهای جذاب روایت کنیم، در مسیری که میشود خندید، گریه کرد، متاثر شد و...
اینکه برخی از نویسندگان در آزار دادن مخاطبشان این عقیده را دارند که مخاطب ایرانی دوست دارد گریه کند، قطعا چیزی شبیه به واقعیت نیست. کافی است به جمعهای خصوصی و عمومی ایرانیها بهتر دقت کنیم، کافی است فرمولهای جدیدی یاد بگیریم، کافی است تقلب کردن از روی دست هندی سازان بالیوودی را کم کم کنار بگذاریم و به یک فرمول ساختاردار ایرانی برسیم. فرمولی که برگرفته از خلق و خو و فرهنگ خودمان است. خلق شخصیتهای هندی در داستانهای ایرانی اگرچه گاهی جواب میدهد اما مسیر درستی نیست.
کمی به خودمان رحم کنیم. اینکه از پس هاماسیا (اشتباه تراژدی یا اشتباه قهرمان تراژدی) قصهای را بارور کنیم و این قصه را مدام دست به دست کنیم، با تعلیق های آزار دهنده مخاطب، آبی مفصل به قصه ببندیم، داستانی را پیش نبریم، با طراحی رفتارهای پرتعلیق و بی ریتم به داستان ادامه ندهیم و از این کشش به دقیقه ای چندمیلیون تومان فکر کنیم نه حرفه ای است نه اخلاقی و نه تاکتیک مناسبی برای نگاه داشتن مخاطب محسوب میشود. مخاطبمان را خسته نکنیم. به جای کش دادن یک بچه داستان معمولی در طول یک سریال لطفا به طراحی داستانهای متعدد فکر کنیم.
تماشاگر ایرانی به خوبی متوجه چالشهای مصنوعی آزاردهنده میشود. او را با زندگی واقعی انسانهای داستانمان همراه کنیم نه با زائیدههای ذهن کشدار شده خودمان که قرار است هر قسمت از یک داستان در رقیق ترین حالت در سبد سرگرمی سازی مخاطب از سریال تلویزیون قرار بگیرد.
چرا کنداکتور تلویزیون نباید مملو از چند سریال طنز جذاب بعد از پایان ماه محرم و صفر باشد؟! اگرچه سریال «فوق لیسانسهها» به زودی جایگزین سریال «ستایش» خواهد شد اما هنوز این تلویزیون و این مخاطب ظرفیت خندیدن بیشتر را دارد.
حتما مدیران تلویزیونی، سیاستگذاران رسانه، تهیهکنندگان، نویسندگان و... در وضعیت فعلی جامعه به خصوص در نیمه دوم سال که پای رسانه گرمتر از نیمه نخست سال است، میتوانند برای خندیدن مخاطب ترفندهای بهتری داشته باشند.
تماشاگر ایرانی زودتر از عید نوروز میتواند در انتظار سریالی با هیبت «پایتخت» باشد. پخش تکراری سریالهای طنز از تلویزیون و استقبال مخاطب از آن حاوی همین نکته است که مخاطب ایرانی برای خندیدن بیشتر لحظه شماری میکند.