به گزارش گروه اجتماعی خبرگزاری برنا؛ مسیر رفتن به خانه از محل کار همیشه همان مسیر است اما گاهی اوقات همراه می شود با بغض، همراه میشود با درد و رنجی عیان که در گوشه گوشه این شهر هویداست.
ظاهر ژولیده و لباس کهنهاش را زیر تکه کارتنی که نتوانسته تمام تنش را بپوشاند پنهان میکند اما از شکل جمع شدن تن و خمیدگی گردنش، که به سمت گریبان فرو رفته، کاملا مشخص است که سرما تا عمق جانش خانه کرده.
از نگاه عابرانی که از کنارش گذر میکنند کاملا مشهود است که او را نمیتوانند بپذیرند. مردی تا او را میبیند راه خود را به سمت دیگری کج میکند که مبادا بخشی از لباس اتو خوردهاش کثیف شود یا مادری که همراه با فرزندش در حال حرکت است اما تا او را میبیند دست فرزند خود را محکمتر میگیرد تا از گزند آسیب احتمالی در امان باشد. این یعنی عدم شناخت، شناخت آسیبهای اجتماعی که جامعه امروز ما را فرا گرفته و گستره نفوذش هر روز بیشتر و بیشتر میشود.
باید دانست افرادی را که کارتن خواب میخوانیم بیخانمانهایی هستند که به هر دلیلی سرپناه خود را از دست دادهاند، مجرم نیستند و مرتکب عمل بزه نمیشوند اما خود در معرض شدیدترین آسیبها قرار دارند چون خیابانها و حاشیه آن مامن و ماوایشان شده است.
ترس از اجتماع
سیگارش را در گوشه لبش گذاشته و با فندکی که در دستش است تلاش میکند تا آن را روشن کند اما انگار فندک هم سر ناسازگاری با او دارد، به سراغش رفتم و صدایش کردم، اعتنایی نکرد. دوباره صدایش کردم این بار جواب داد: «چه کارم داری؟ بگذار به کار خودم برسم.» خواستم به حرفش بیاورم اما فایدهای نداشت، راهم را کشیدم و به سمت مترو رفتم.
گرمخانه برای ما زندان است
دیگری 18 یا 19 سال بیشتر نداشت. گوشهای از حاشیه بزرگراه روی تکه کارتنی نشسته بود و خیره به اتومبیلهایی که با سرعت به سمت مقاصد خود در حرکت بودند. خوش اخلاق به نظر میرسید، سلام کردم و جواب سلام را داد. شروع به حرف زدن کردیم از خودش گفت: «12 ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و هر کدامشان رفتند بهدنبال سرنوشت خود. من ماندم و مادربزرگی که توانایی هیچ کاری را نداشت و تقریبا زمینگیر شده بود. درس و مدرسه را دوست نداشتم چون انگیزهای برای تحصیل نداشتم. تصمیم گرفتم درس را رها کنم و به دنبال یاد گرفتن حرفهای بروم.»
صداقت کلام و چشمان معصومش تمام رنجها و مشقتهای که در زندگی کوتاهش تحمل کرده بود را فریاد میزد. از یادگیری حرفه دلخواه خود گفت: «به تراشکاری علاقه داشتم و به عنوان کارآموز وارد کارگاه تراشکاری شدم. همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه مادربزرگم از دنیا رفت. بیکستر و تنهاتر از همیشه شدم و هیچ راه چارهای نداشتم. به دنبال آرامشی بودم که تا به حال در زندگی تجربهاش نکرده بودم. رسیدن به آرامش را در هر چیزی میدیدم و تصمیم گرفتم تمامی راهها را امتحان کنم اما این بار من اشتباهترین راه را انتخاب کردم و به سمت مواد مخدر کشیده شدم.»
وقتی از گرایشش به مواد مخدر حرف می زد فقط حسرت بود که در چهرهاش نمایان میشد و کمکم بغض و سیل اشک بود که جاری میشد: «15 سال بیشتر نداشتم که با انواع و اقسام مخدرها آشنا شدم و هر بار به دنبال چیزی تازهتر بودم اما دیگر کار از کار گذشته بود و من تبدیل به فردی شدم که بدون مصرف نمیتوانست زنده بماند. نهایتا از کار اخراج و خانهنشین شدم. منبع مالی برای تامین مواد مخدر نداشتم و هر بار به کاری روی میآوردم که نهایتا به اخراج منجر میشد.»
سیل اشکهایش جاری شد و از بیخانه شدنش با بغضی بیرون ریخته گفت: «پدرم را کمتر میدیدم اما وقتی فهمید این بلا به سرم آمده به دنبالم آمد اما تنها کاری که کرد این بود که خانه مادر بزرگ را از من بگیرد تا تنها سرپناهم نیز از بین برود. من ماندم و آوارگی در گوشه و کنار شهر.»
وقتی از او پرسیدم با گرمخانه آشناست یا نه؟ گفت: «از همان زندانی صحبت میکنی که همه ما حاضریم از سرما بمیریم اما به چنین مکانی نرویم!» علت را پرسیدم و جواب داد: «وقتی اینجا داخل شهر کسی من را نمیپذیرد و هیچکس اعتنایی به من و حال و روزم نمیکند به گرمخانه بروم؟ گرمخانه فقط نامش گرمخانه است ولی واقعیت چیز دیگری است. نمی گذارند هیچ کاری را انجام دهیم و عملا زندانی است که فقط نامش عوض شده.»
خواستم توضیحاتی را در خصوص گرمخانه به او بدهم و حداقل او را ترغیب کنم برای یک شب هم که شده در گرمخانه بماند اما با توجه به موضعگیریاش در خصوص گرمخانه ها و توصیفاتی که داشت ترجیح دادم چیزی نگویم. از او خداحافظی کردم و رفتم.
از اسکان متکدیان تا کارگران فصلی
حرفهای پسر جوان کارتن خواب مدام در سرم میپیچید؛ باید با چشم خود شرایط گرمخانهها را میدیدم. به مددسرایی در جنوب شرقی پایتخت که تقریبا فاصله زیادی تا شهر دارد، رفتم. ورودی و محوطه بزرگی داشت که توجهات را به خود جلب میکرد. پس از هماهنگی با نگهبانان مجموعه، وارد محل اسکان بیخانمانها شدم.
در ابتدای ورود با کریمی، سرشیفت مددسرا، گفتوگو کردیم. از نحوه پذیرش و تعداد نفرات حاضر گفت: «مددسرای خاوران یکی از مجموعههایی است که به صورت روزانه حدود 400 الی 500 نفر پذیرش مددجو دارد و در فصول سرد سال این تعداد به بیش از 1200 نفر نیز میرسد. تمامی افرادی که قصد ورود به این فضا را دارند قبل از هر چیزی توسط روانشناسان مستقر مورد ارزیابی قرار میگیرند و دلایل حضور آنها نیز پرسیده میشود. تقریبا میتوان گفت افراد از قشرهای مختلف در این محیط حضور دارند که قبل از ورود به محل آسایشگاه باید به نظافت شخصی خود پرداخته و سپس اجازه حضور در خوابگاه را خواهند داشت.»
بافت جمعیتی حاضر در مددسرا توجهم را به خود جلب کرد. تمامی اقشار از تحصیلکرده تا متکدیان و معتادینی که به صورت روزانه در خیابان آنها را میبینیم، جمع بودند. کارگران فصلی نیز حضور داشتند.
سرشیفت مددسرا در خصوص بافت جمعیتی موجود گفت: «همه نوع افرادی را در این مکان اسکان میدهیم از متکدیان خیابانی گرفته تا بیخانمانهایی که هیچ سرپناهی ندارند، کارگران فصلی نیز در بیشتر مواقع حضور دارند، به صورت کلی میتوان گفت تمامی کسانی که سرپناه و سقفی برای خود ندارند در این مکان اسکان داده میشوند، از تحصیلکرده طرد شده از خانواده گرفته تا کسی که در اعتیاد غرق شده است.»
با آقای کریمی، سرشیفت مددسرا به داخل سولههای محل اسکان رفتیم. سوله اول سالن غذاخوری مجموعه بود. کریمی در خصوص این سالن و نحوه توزیع غذای گرم در میان مددجویان گفت: «روزانه 3 وعده غذا در اختیار مددجویان قرار میگیرد که 2 وعده ناهار و شام غذای گرم است. البته در فصول سرد سال وعده صبحانه نیز تبدیل به غذای گرم میشود و تمامی مددجویان از آن بهرهمند میشوند. همانطور که گفته شد به صورت روزانه در حال حاضر 400 الی 500 نفر اسکان داده میشوند. خوشبختانه تمامی افراد حاضر، از غذاهای توزیع شده بهرهمند میشوند و در فصول پاییز و زمستان که تعداد مددجویان افزایش میباید قطعا تعداد وعدهها افزایش مییابد.»
وکیلی که در دادگاه زندگی مغلوب شد
وارد سوله دوم و محل خوابگاه مددجویان شدیم، مکانی با تختهای دو طبقه به تعداد فراوان که افراد روی تختها نشسته بودند و بازهم سر در گریبان خود فرو کرده بودند. به دنبال تحصلیکردههایی که در سخنان سر شیفت مددسرا به آن اشاره شده بود میگشتم. فردی را معرفی کردند که گفته میشد تحصیلات دانشگاهی دارد و فارغ التحصیل رشته حقوق است، حتی زمانی نیز وکیل بوده و امر وکالت را انجام داده است.
صدایش کردند و آمد. نامش فرشاد بود و 50 بهار از عمرش گذشته بود، حالش را پرسیدم و اجازه گرفتم که چند دقیقه در کنار هم به گفتگو بنشینیم. قبول کرد و شروع کرد به حرف زدن: «چند سالی است که هر شب به این مکان میآیم چون تنها سرپناهم شده است. زندگی بدی نداشتم. درسم را خوانده بودم و فارغالتحصیل رشته حقوق هستم. گاهی اوقات تدریس میکردم و در برخی مواقع هم تالیف کتابهای آموزشگاههای معروف کنکور را انجام میدادم. از قبال همین کلاسهای تدریس با همسرم آشنا شدم و با او ازدواج کردم. توانسته بودیم زندگی خوبی را برای خودمان فراهم سازیم. پس از چند سال خداوند فرزندی را به ما عطا کرد و خوشیهای زندگی ما کامل شد.»
از زندگیاش که میگفت برق خاصی درون چشمهایش بود. با شوقی وصفناشدنی از همسر و تنها فرزندش میگفت. انگار سالهای زیادی بود که شنوندهای را مقابل خود ندیده است. از او پرسیدم با این شرایط چه شد که به اینجا آمدی؟ مگر زندگی خوبی نداشتی؟ به یکباره شوق و اشتیاقی که داشت از بین رفت و حالت چشمهایش غمگین شد. «اعتیاد همه چیزم را گرفت. همسرم، فرزندم، کارم و هرچیز دیگری که فکرش را بکنید. از جمعهای دوستانه و مصرفهای تفریحی شروع شد. گهگداری مینشستیم و شروع به مصرف میکردیم. ادعا داشتم من آلوده نمیشوم و همهاش تفریحی است. چشمهایم را باز کردم اما دیدم در مردابی فرو رفتهام که هیچ راه بازگشتی ندارد. کم کم همسر و فرزندم از من دور شدند و به صورت کلی از من فاصله گرفتند که منجر به طلاق و جدایی همسرم شد. پس از آن کارم را از دست دادم. خانهنشینی گریبانگیرم شد بدون هیچ منبع مالی. همه چیز را فروختم حتی فرش زیر پایم را. دیگر چیزی برایم نمانده بود و آواره کوچه و خیابان شدم تا اینکه به این مکان رسیدم و متوجه شدم حداقل میتوانم سرپناهی را داشته باشم تا در خیابان نمانم.»
مکالمه با فرشاد را با تاسف و اندوهی که داشتم به اتمام رساندم و از او خداحافظی کردم. راهی باقی بخشهای مددسرا شدم. فضای ورزشی اختصاص داده شده، سرویس های بهداشتی و حمام و هر چیزی که برای یک شب ماندن نیاز باشد را دیدم و تصویری که از گرمخانه در ذهنم وجود داشته به شکل کلی دچار دگرگونی شد. با مسئولین و برخی از مددجویان خداحافظی کردم و رهسپار خانه شدم.
تفکیک بافت جمعیتی گرمخانهها
در نگاه اول تقریبا تمامی مشاهدات مثبت ارزیابی میشود و واضح و مبرهن است که گرمخانه یا مددسرا همچون زندان نیست و افراد میتوانند آزادانه در آنجا حضور یابند اما با رعایت ضوابط و قوانین وضع شده. اما در پس این مشاهدات بسیاری از نکات مغفول مانده که نمیتوان از آنها اجتناب کرد. نکته اصلی در این خصوص عدم تفکیک افرادی است که به مددسرا پناه میبرند، یعنی با توجه به این موضوع که اکثریت بافت جمعیتی گرمخانهها را افراد متکدی و دارای اعتیاد تشکیل میدهند و در مقابل نیز کارگران فصلی یا بیخانمانهایی که گرایش به اعتیاد ندارند حضور دارند، بستری برای آلوده شدن افراد پاک و گرایش آنها به سمت مواد مخدر وجود دارد که خود خطری جدی است و اگر برنامههایی در این راستا تهیه و تدوین نشود و همچنین بودجه برای تفکیک این افراد اختصاص داده نشود شاهد به وجود آمدن معضلات جدی خواهیم بود.
آگاهی بخشی به بیخانمانها در دستور کار قرار گیرد
نکته بعدی در خصوص آگاهی رساندن به افراد و دوری جستن آنها از مددسراهاست. تا زمانی که برخوردهای مناسب با افراد آسیبدیده در سطح شهر نشود و آنها از مزیت حضور در گرمخانه آگاهی پیدا نکنند استقبالی را شاهد نخواهیم بود و روز به روز بر تعداد بیخانمانها در سطح شهر افزوده میشود.
سلامت جامعه در گرو رفتار صحیح شهروندان
و در آخر برخوردهایی که مردم با چنین افرادی دارند و همواره از آنها دوری میکنند؛ باید پذیرفت افراد بیخانمان یا کارتن خواب نیز جزئی از این جامعهاند و هر فعالیت و تلاشی در راستای بهبود و ساماندهی آنها یعنی بهبود سلامت جامعه و جلوگیری از بروز پدیدههای ناهنجار و آسیبهای اجتماعی در سطح جامعه. در حال حاضر شهرداریها برای ساماندهی این افراد مکانهایی را اختصاص دادهاند پس چه بهتر است ما نیز به عنوان یک شهروند که وظیفهاش فعالیت اجتماعی برای بهبود سلامت جامعه است در این راستا اقداماتی درست را انجام دهیم و در قبال آنها بیتفاوت نباشیم.