آیا شخصیت های منفی هم می توانند جذاب باشند؟
آیا شخصیت های مثبت تنها در خاطرات مخاطبان می مانند؟
آیا کاراکترهای دوست داشتنی بر اثر جایگاهشان در قصه مورد اقبال قرار می گیرند؟
آیا شخصیت های خاکستری که دارای ابعاد واقعی تری هستند جذاب تر به نظر می رسند؟
آیا سریال های تلویزیونی توانمندی الگوسازی دارند؟
یکی از مولفههای آثار نمایشی در مدیومهای مختلف، جدا از سرگرمی سازی، معرفی شخصیتهایی است که میتوانند از ابعاد مختلف روی مخاطب تاثیری الگوطور بگذارند. به این نحو که مخاطب را نه تنها درگیر قصه می کنند بلکه درگیر لایه ها و ویژگی های درونی و برونی کاراکتر می نمایند.
معمولا در هر اثر نمایشی با هر ساختار و فرمولی خلق قهرمانان یا در زاویه مخالف ضدقهرمانان مدنظر نویسندگان است با این وصف که گاهی اوقات شخصیت ها از سوی کارگردان با خلاقیت لازم هدایت می شوند و چارچوب انسانی کاراکتر در کنار وجوه نمایشی اثر، برای باور مخاطب خلق می شود و گاهی این اتفاق رخ نداده و شخصیت ها قالب درستی به خود نمی گیرند. درحقیقت این فرصت پیش نمی آید که تماشاگر تلویزیون با شناخت درست، به کاراکتر نزدیک شده و با آن به قرابت و نزدیکی برسد.
در طراحی یک کاراکتر استاندارد می بینیم که در کنار ابعاد مثبت یا منفی اش دارای خلق و خویی انسانی است و مخاطب او را با خودش یا دیگران مقایسه می کند تا بتواند به ابعاد مختلف آن شخصیت نزدیک شود.
با این مقدمه نسبتا بلند به دنبال این هستیم که کاراکترها و شخصیتهای جذاب و ماندگاری را در آثار نمایشیمان ایجاد کنیم ودر واقع شخصیتها دارای جایگاهی باشند که تماشاگر به آنها نگاهی فانتزی یا تنها شخصیت یک قصه نداشته باشد و در تمام لحظات او را بپذیرد.
یکی از نقاط ضعف بسیاری از سریالها و فیلمهای ایرانی دقیقا به این نقطه برمی گردد که ما شخصیتهایمان را از دنیایی غیرواقعی بیرون می آوریم و بر همین اساس مجبوریم قصه هایی دور از واقعیت و حقیقت را بر این شخصیتها سوار کنیم و عملا این اتفاق نمیتواند در الگوسازی شخصیتها روی مخاطب تاثیری عمیق داشته باشد.
گاهی اوقات شخصیتها در رنگ آمیزی آنقدر غیرحرفهای و مصنوعی خلق شدهاند که سیاه و سفیدیهای کاراکتری که قرار است از نقطه ای به نقطهای برسد یا قهرمان قصه باشد و ماجرایی را رقم بزند، به یک طنز دم دستی تبدیل می شود که تماشاگرش آن را پس می زند.
شخصیت های منفی سیاه و مثبت بی نهایت که خیلی در اطراف ما دیده نمی شوند و رفتارهای پسندیده شان در موقعیتی رخ می دهد که تماشاگر چه در سینما چه تلویزیون تنها به عنوان یک اثر نمایشی روی آن حساب می کند، سرگرم می شود ولی از آن عایدی دیگر ندارد و این یعنی استانداردها در خلق شخصیت ها آنطور که باید مدنظر نبوده است.
چه خوب است آدمها را از واقعیت جامعه پیدا کنیم و هرگز به دنبال این نباشیم که برای نشاندن قصهمان روی کاراکترهایش، آدم هایی غیرواقعی و به دور از هرگونه استاندارد شخصیت پردازی روی کاغذ آورده و به دست تیم تولید بسپاریم.
سابقه نشان داده هرگاه قهرمانان قصه واقعیتر بودهاند و ابعاد مختلف یک انسان درمورد آنها لحاظ شده هم در دل داستان جا گرفتهاند و هم مخاطب با آنها حس همزادپنداری پیدا کرده و این در مورد شخصیتهای منفی هم صدق میکند که گاهی حس انزجار و تنفر مخاطب از برخی شخصیتها به این دلیل است که نمای پررنگ سیاه شخصیت را از واقعیت انسانی دور کرده است و تماشاگر به ناچار جایگاه او را باور ندارد.
بدیهی است تماشاگر شخصیتی را (منفی یا مثبت) در دل فیلم، سریال و نمایشهای مختلف میپذیرد و دوست دارد که در دنیای واقعی آن را تجربه کرده باشد.