به گزارش گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا؛ محمدحسن خدایی نوشت: رویکرد رئالیسم جادویی باقر سروش در نوشتن نمایشنامه «رسنهای گور» با کارگردانی نمادگرایانه کامران جباری به نظر میآید واجد نوعی اختلاف فاز شده است. اجرا از فضای نمایشنامه فاصله گرفته و با طراحی صحنه انتزاعی و مدرنیستی، وهمناکی مکانی که جنازه زنی جوان در آن مدفون است را بازتاب نمیدهد. ماجرا در یک مدرسه پسرانه در غرب کشور میگذرد. دانشآموزان که لباسهایی متحدالشکل دارند و حال و هوای دوران خوش نوجوانی را بازنمایی میکنند، بتدریج با روحی سرگردان مواجه میشوند که گویی بازگشته تا از خود اعاده حیثیت کند و در باب چرایی مرگ و رهاشدگی از جانب معلمی که روزگاری عاشقاش بوده، پرسوجو کند. حال با نوجوانانی روبرو هستیم که دوران بلوغ و تلاطمات عاطفیشان، با حضور پیدا و پنهان روح یک دختر جوان معنایی تازه یافته و مقدمه پرسشهای تازه شده. باقر سروش به شکل هوشمندانهای از تعینبخشی تاریخی اجتناب کرده و سوژههایی خلق کرده که هر کدام میتواند یادآور رخدادهایی باشد که دوران معاصر ما را شکل داده. اما به هر حال ارجاعاتی که فیالمثل به مرام سیاسی معلم میشود و عشقی رهاشدهای که در نسبت با آن، زیست و زندگی دختر جوانی را تحت تاثیر قرار میدهد، در نوعی ابهام باقی مانده و میتواند به جهانی تمثیلگرایانه و نمادین فروکاسته شود که بر فراز تاریخ میایستد. البته شنیدن صدای آژیر خطر حمله هوایی، دروسی که معلم برای دانشآموزان شرح میدهد مثل ادبیات و فیزیک، حدود تقریبی تاریخ نمایش را نمایان میکند.
دختر جوان به مثابه فیگور قربانی، واجد شاعرانگی و اتصال با امر قدسی است. گاهی شعری از رضا براهنی میخواند و گاهی آیهای از قرآن. او پس از مرگ الفبا آموخته، تلاش کرده شعر بگوید و همچنان عاشق معلم سابق خویش بماند. معلمی که تنها ادبیات و فیزیک تدریس میکند و به شیمی و آزمایشگاه اهمیتی نمیدهد، چراکه بنابر روایت روح سرگردان دختر جوان، روزگاری مجبور شده به کمک علم شیمی، جنازه کسانی که کشته شدهاند را در آزمایشگاه، با ترکیب مواد شیمیایی و بدست آوردن محلولهای اسیدی، از بین برد تا شناخت هویت آنان ناممکن شود. از این منظر معلم را میتوان آرمانگرایی شکستخورده فرض کرد که در مواجهه با وضعیتهای حاد سیاسی، عافیتطلبانه عشق خویش را فدا کرده تا زنده بماند و حال مدعی است که این کار را برای خاطر علاقه به آموزش و آحاد دانشآموزان انجام داده است. مواجهه معلم با دانشآموزان، رویکرد تحکمآمیزش و تدریس نکردن شیمی، نشان از عدم صداقت و محافظهکاری این روزهایش دارد. گویا دوران آرمانگرایی سیاسی، سوژه عشق شدن و شاعری گذشته و حال فقط میتوان در رابطه با معلمی اقتدارگرا انشا نوشت و با تخطی از آن، با عنایت معلم مهربان تنبیه بدنی شد.
اجرای رسنهای گور که در بخش مسابقه صحنهای از شهر بیجار شرکت کرده، با روایتی مبتنی بر رئالیسم جادویی تلاش دارد نگاهی تازه به مقوله جنگ داشته باشد و سرگذشت آدمها و مناطقی که درگیر را بیان کند. مکان در اینجا در اتصال با دو فضاست. یکی مدرسه و دیگری گورهایی که در خاک این مدرسه مدفون شده. طراحی صحنه با رویکردی کمینهگرایانه، و با قرار دادن مکعبهایی سفید و ساختن یک قلمرو مربع شکل، فضای مدرسه را چنان میسازد که به راحتی بدل به فضا و مکان دیگر شود. نورپردازی اجرا در خدمت رویکرد کمابیش نمادگرایانه کارگردان است و گاهی با تغییر شدتمندی منبع نور، اتمسفری متافیزیکی میسازد که ارتباط زندگان با دنیای مردگان را در ذهن تداعی کند. بازیگرانی چون پیمان جباری، محمد وطنخواه و آرین سجادی نقش دانشآموزان را بازی میکنند. جوانانی که قرار است نوجوان به نظر آیند و این از نکات منفی اجراست. شایسته فرمانیفرد در نقش روح دختر جوان، به نسبت بازی قابل قبولی دارد اما برای اجرای عموم بهتر است که مرز میان زنده یا روح بودن را بیش از این مبهم و مخدوش کند. حجت اسدالهی در نقش سرایدار گاه مبهوت فضای جشنواره میشود اما در کل سن و سال دقیقتری دارد با نقشی که بازی میکند. کامران جباری هم با آنکه با تجربه مینماید، اما فیالمثل هنگام مواجهه با نوسانات حسی که دختر جوان بر او در هنگام بازگویی خاطرات وارد میکند، کلیشهای عمل میکند.
در نهایت رسنهای گور را میتواند اجرایی مسئلهمند دانست در رابطه با تاریخ معاصر که تن به ابتذال نداده اما همچنان در انتخاب شیوه اجرایی، مردد است و تا رسیدن به فرم بیانی مناسب، راه طولانیتری در پیش دارد. اما با تمام ضعف و قوتهای اجرایی، نمایش نشان از پتانسیلی است که شهری مثل بیجار برای تئاتر کشور دارد.