به گزارش گروه گوناگون خبرگزاری برنا؛ موسی مندلسون، پدر بزرگ موسیقی دان معروف فلیکس مندلسون بود که دارای قد کوتاه و قوز بدی در پشت بود. روزی موسی مندلسون دختر تاجری آلمانی را دید که مانندفرشتهها زیبا بود و موسی عاشق او گشت، اما دخترک از چهره زشت موسی بیزار بود.
داستان عشق موسی مندلسون و دختر زیبا
موسی چندین بار از دختر که فرمتژه نام داشت خواستگاری نموده بود، اما دخترک حتی به او نگاه نیز نمیکرد. هنگامی که موسی قصد بازگشت به شهر خود را داشت آخرین تلاش خود را برای درخواست ازدواج از دختر انجام داد. او تصمیم گرفت به اتاق دختر برود و از او تقاضای ازدواج نماید. هنگامی که به اتاق فرمتژه رفت دوباره با بی اعتنایی او روبرو شد و قلبش سخت اندوهناک گشت، اما دست از تلاش باز نداشت و سخن خود را اینگونه آغاز نمود. (آیا اعتقاد دارید که عقد انسانها در آسمانها بسته شده است؟)
فرمتژه در حالیکه نگاهی کوتاه به موسی انداخت جواب داد:بله، عقیده شما چیست؟
موسی گفت::اعتقاد من بر این است که خداوند در لحظه تولد هر دختر و پسری را قسمت یکدیگر میکند و به عقد هم در میآورد.
لحظه تولد من خداوند دختری را به من نشان داد که قوزی در پشت داشت و به من گفت:: (همسر تو گوژپشت است) من هم آنجا با التماس و لابه از خداوند تقاضا نمودم که قوز او را به من بده چرا که داشتن قوز برای یک زن فاجعه است. از خداوند خواستم به او زیبایی مانند فرشتهها دهد.
فرمتژه سرش را بلند کرد و به موسی نگاه خیرهای انداخت و از تصور گوژپشتی، به خود لرزید. از آن به بعد همیشه عاشق و دلداده موسی مندلسون گشت و آنها سالهای زیادی را با هم با عشق سپری نمودند.
نتیجه اخلاقی:
نتیجه اخلاقی داستان این است که عشق به انسانها را کر و کور میکند همچنانکه فرمتژه از گوش خام گشت و زیبایی او موسی مندلسون را کور ساخت.
مطالب این بخش از صفحه گوناگون برنا صرفا جنبه سرگرمی دارد.