سریالهای تلویزیونی بیشک از پرمخاطب ترین تولیدات رسانه هستند و بدیهی است که پخش چندباره آنها در رسانه ملی باعث میشود که مخاطبین تلویزیون بیشترین قرابت را با این دست از آثار داشته باشند. سریالهای جذاب به لحاظ قصه، زمان پخش، شخصیتها و... بیش از سریالهای معمولی مخاطب جذب میکنند و سریالهای معمولی دیده نمیشوند و سریالهای متوسط هم کمتر سر و صدا میکنند.
بهرغم ادعای برخی بیاطلاعان تلویزیون کماکان مخاطب خود را دارد و اگر سریالی جذاب ساخته شود نه تنها مخاطب آن را دنبال میکند که به سرعت شخصیتهای قصه محبوب و روند قصه نقل محافل میشود.
معمولا نقطه عطف هر مجموعه تلویزیونی داستان و روند روایت قصه است که با یک کارگردانی قوی و چند بازیگر جذاب میتواند میخ محکمی برای ماندگاریاش در این عرصه بکوبد.
نکتهای که در بحث کارگردانی سریالهای تلویزیونی به شدت مورد سوال است و برخی کارگردانان آن را به گردن فیلمنامه و گاهی چارچوب و ممیزیهای سازمانی میاندازند نوع روابط افراد در خانواده است.
به هر حال تماشاگر برای باور سکانس به سکانس هر اثر نمایشی در قدم اول باید به باور برسد و باور شخصیتهای یک سریال است که میتواند نقطه عطف موفقیت یک مجموعه باشد.
برخلاف آنچه بسیاری اعتقاد دارند قصهها در سریالهای تلویزیونی از جذابیت لازم برخوردار نیستند باید گفت گاهی اوقات حتی قصههای جذاب هم به لطف کارگردانی نامرغوب زمین میخوردند و عملا قصه خوب هم میتواند با یک کارگردانی متوسط هم دیده شود و هم ماندگار.
اما جدا از بحث فیلمنامه، سبک نگارش، شخصیت پردازی، کارگردانی، ساختار و... نکتهای در نقد و بررسی اکثر سریالهای تلویزیونی به چشم میخورد که نه تنها نقدی منطقی است که چهره سریال ایرانی را از نگاهی بینالمللی به دور میکند. بسیاری از قصههای تلویزیون ایران پتانسیل و توان بینالمللی شدن دارند و حتی گاهی اوقات برخی از قصههای ما نه تنها گرم و گیرا که نقاط تعلیقی پر شر و شور با خود به همراه دارند. اما عدم نمایش روابط واقعی میان افراد بحث جدی است که در برخی از مجموعههای تلویزیونی آنقدر توی ذوق میزند که تماشاگر معمولی تلویزیون را هم از پای رسانه بلند میکند.
اینکه به دلایل قواعد اعتقادی، عرفی و البته اخلاقی، نوع گریم، پوشش و ارتباط افراد در میزانسنهای مختلف بایستی با چارچوب مشخصی شکل بگیرد باید گفت گاهی حتی در دل همین چارچوب هم چارچوب زده عمل میکنیم و قواعد روابط میان افراد را لحاظ نمیکنیم.
بیتردید فرمول موفقیت در تولیدات نمایشی نگاهی رئالیته و چیزی شبیه به زندگی است. هرگاه بازیگران ما براساس قصه و پایه مدیریت کارگردان به جای ادا و اطوار به سمت زندگی کردند حرکت میکنند و به جای قلمبه سلمبه صحبت کردن به سراغ ادبیات شبیه به زندگیشان میروند شاهد این هستیم که تماشاگر به سرعت با اثر ارتباط برقرار کرده، شخصیتها را باور میکند و با داستانشان همراه میشود.
به نظر شما رمز موفقیت سریال «پایتخت» در چیست؟ بیتردید اگر قرار بود عوامل سریال به تکه کلام و استفاده از لهجهها بسنده کنند سریال در فصل اول به نقطه پایانی میرسید اما زندگی جلوی دوربین سیروس مقدم حاکم است و انسانها و روابطشان واقعیت دارند.
همه افراد قابل شناسایی هستند و در همین اطراف خودمان میتوانیم با هر یک از کاراکترها دیدار داشته باشیم. در تک تک لحظات زندگی خودمان میتوانیم کاراکترهای این سریال را پیدا کنیم و حتی با داستانهایشان همراه شویم. اتفاقی که در خیلی از سریالهای تلویزیونی متاسفانه خبری از آن نیست و معمولا آدم ها براساس واقعیت طراحی نشدهاند، واقعی صحبت نمیکنند، نوع کلامشان جنس زندگی ندارد و اصولا مال این اطراف نیستند.
اگر به سریالها و ساخت تولیدات نمایشی کیانوش عیاری دقت کنید متوجه میشوید که او در هدایت تیم بازیگریاش در همان قدم اول بازی نکردن را گوشزد میکند و معتقد است برای موفقیت در قدم اول باید بازیگری را کنار بگذارد و جلوی دوربین زندگی کند.
مجموعه تلویزیونی «روزگار قریب» یا دیگر سریالهای عیاری نمونهای است از حضور انواع و اقسام نابازیگر که در حد و اندازههای یک ستاره سینمایی میدرخشند. شما مهران رجبی را که اصولا یک بازیگر معمولی به شمار میرود در تولیدات عیاری در حد ستاره میبینید. این مسئله دقیقا به این نکته برمیگردد که او در آثار عیاری شکل تمام و کمال بازیگری را کنار می گذارد و زندگی می کند و این زندگی برشی از استعدادهای یک بازیگر است که از یک کارگردان کاربلد بیرون کشیده می شود.
در بسیاری از سریالهای تلویزیونی در کشورهای پیشرفته بازیگری براساس توانمندی یک بازیگر در نمایش زندگی جلوی دوربین لحاظ میشود و برخلاف آنچه بسیاری از بازیگران فکر میکنند بایستی به سمت حرکات شیک، درشت، نمایشی، همراه با اِفههای مرسوم بروند بازیگری به مدلی مشخص از زندگی برمیگردد که هر یک از ما در لحظات مختلف زندگیمان تجربه میکنیم و درمیان زندگی دیگران میبینیم. باید گفت در چنین شرایطی مخاطب هم با زندگی خو میگیرد.
ادبیات کلامی نوع لحن و ارتباطی که اعضای یک خانواده دردل یک سریال تلویزیونی با یکدیگر دارند در جذب مخاطب موثر است چراکه تماشاگر اتفاقی را که در زندگی خودش و دیگران نمیبیند نمیتواند در رسانه باور کند. گاهی اوقات دیالوگهای نامانوس میان اعضای خانواده در یک سریال تلویزیونی بهطور مثال دور میز شام یا در یک رابطه دو نفره آنقدر دور از واقعیت است که تماشاگر به آن یک نگاه کمیک دارد.
به هرحال ادبیات زن و شوهری، مادر و فرزندی، پدر و پسری و.. چیزی نیست که از کره مریخ آمده باشد و تماشاگر با فاصله به آن توجه کند. اگر نتوانیم این حداقل را در نوع و رابطه میان اعضای یک قصه در سریال تلویزیونی لحاظ کنیم عملا تماشاگر با داستان ما همراه نمی شود و متاسفانه عدم توانمندی برخی از کارگردانان در کنترل و هدایت برخی از بازیگران لطمه محکمی است که ماحصل آن بارها در یک سریال تلویزیونی دیده شده است و واکنش مخاطب را به همراه داشته است.
امروزه میبینیم حلقه مفقوده بسیاری از سریال های تلویزیونی در نمایش واقعی زندگی میان افراد است که به زودی در خبرگزاری برنا و در گفتوگو با کارشناسان (نویسندگان، کارگردانان و منتقدان) آن را بررسی خواهیم کرد.