صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

نوروزنامه ۹۹/ معرفی کتاب؛

چگونه رمان خواندن را با «خشم و هیاهو» بیاموزیم

۱۳۹۹/۰۱/۱۴ - ۰۸:۵۷:۰۰
کد خبر: ۹۷۶۶۹۷
رمان «خشم و هیاهو» اثری از ویلیام فاکنر، نویسنده آمریکایی است و به اعتقاد بسیاری از صاحب‌ نظران بهترین اثر اوست که بیشترین نقد و بررسی را در میان آثار فاکنر به خود اختصاص داده‌ است. فاکنر در سال ۱۹۴۹ برنده جایزه نوبل ادبیات شد.

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، کتاب «خشم و هیاهو» حکایت زوال خانواده‌ی کامپسون هاست. در این رمان چهار روز از زندگیِ خانواده‌یِ «کامپسون‌ها» از زبان چهار شخصیت متفاوت در چهار فصل روایت می‌شود.

در روایت این داستان از روش “جریان سیال ذهن” استفاده شده است و نکته مهم آن است که در آن دوران کمتر کتابی با این سبک و سیاق نوشته شده است. در این کتاب راوی داستان یک نفر نیست، بلکه در هر فصل یک راوی داستان را روایت می کنید و داستان در مجموع 4 راوی دارد. عده ای معتقدند «فاکنر» موفق ترین نویسنده مدرن در استفاده از شیوه «جریان سیال ذهن » بوده است.

خواندن این شاهکار ویلیام فاکنر برای کسانی که آشنایی چندانی به ادبیات داستانی ندارند و رمان‌های چندانی نخوانده‌اند کار بسیار سختی است و بهتر است با ذهنی آرام در شرایطی که تمرکزشان به طور کامل بر آنچه که مطالعه می‌کنند، است به سراغ «خشم و هیاهو» بروند. در واقع خواندن این رمان به نوعی تنها همراه شدن با داستان و دنیایی دیگر نیست، «خشم و هیاهو» چگونه رمان خواندن را نیز به مخاطبش می‌آموزد.

در قسمتی از پشت جلد کتاب خشم و هیاهو آمده است:

فاکنر فقط داستان سرایی نمی‌کرد، بلکه زندگی را به تصویر می‌کشید و فلسفه‌ای را مطرح می‌کرد. او همچون بافت‌شناسِ زندگی به کشورش می‌نگریست، آن را جسمی زنده می‌انگاشت و برای آزمایش و تشخیص بیماری، از آن تکه برداری می‌کرد.

در ابتدای کتاب خشم و هیاهو خطابه فاکنر به مناسبت قبول جایزه نوبل نیز آمده است. در قسمتی از این خطابه می‌خوانیم:

احساس می‌کنم این جایزه را نه به شخص من که به آثارم – که حاصل عمری پر از عذاب و عرق‌ریزی روح آدمی است – داده‌اند، آنهم نه به قصد کسب افتخار و از آن کمتر مال بلکه به این قصد که از مصالح روح آدمی چیزی آفریده شود که پیش از آن وجود نداشته است. پس این جایزه نزد من ودیعه‌ای بیش نیست.

بخش‌هایی از این کتاب:

هیچ نبردی فتح نمی شود حتی در هم نمی گیرد . میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخش می کشاند و پیروزی خیال باطل فیلسوف ها و احمق هاست .

کدی بوی درخت ها را می داد. توی آن سه کنج تاریک بود اما پنجره را می دیدم. آنجا چمبک زدم و دمپایی را محکم گرفتم. دمپایی را نمی دیدم اما دست هایم را می دیدم و می شنیدم که دارد شب می شود و دست هایم دمپایی را می دید اما خودم نمی دیدم اما دست هایم دمپایی را می دید و آنجا چمبک زدم و شنیدم که دارد شب می شود.

بدبختی آدمی آن وقتی نیست که پی ببرد هیچ چیز نمی تواند یاری اش کند نه مذهب، نه غرور نه هیچ چیز دیگر بدبختی آدمی آن وقتی است که پی ببرد به یاری نیاز ندارد.

از میان ترجمه هایی که از این اثر در ایران شده است، ترجمه بهمن شعله ور و صالح حسینی از بقیه معروفتر و بهتر هستند. هر دو مترجم از مترجمین طراز او می باشند. شعله‌ور این رمان را نخستین بار در 17 سالگی ترجمه کرد و کتاب  در دهه 30 اولین بار منتشر شد.

نظر شما