در طول هفتاد سال گذشته بعد از نطفهگیری رژیم صهیونیستی، از سوی مجامع بین المللی همچون سازمان ملل و شخصیتهای سیاسی و یا کشورهای درگیر و خارج از منطقه، قطعنامه ها و طرحهای متعددی مانند 242، 338، اسلو، مادرید، طابا و وادی عربه برای حل درگیری مردم فلسطین و این رژیم مطرح شده است. اگر چه بیشتر آنها به فراموشی سپرده شده ولی بعضی پیگیری شدهاند و ممکن است هر یک در مرحلهای توانسته باشد کمکی به حل نسبی و جزئی یک موضوع از چال شهای متعدد بین طرفین کرده و یا تاثیر مسکنی داشته باشد اما هیچ یک حتی در همان چارچوبی که تنظیم شده بود، توفیق کاملی نداشت. اما در مورد این طرح معامله قرن، ترامپ در حال بازی با افکار عمومی است. زیرا به رغم آنکه گفته میشود طرح مذکور یک طرح تفصیلی 108 صفحهای و با جزئیات مشخص است، اما حداقل میتوان ادعا کرد نه تنها دستاورد قابل توجهی برای فلسطینیان ندارد که بتواند آنها را در قبال امتیازاتی که طرح به رژیم صهیونیستی میدهد اقناع کند، بلکه اختیارات کنونی دولت خود گردان را نیز بعضا گرفته و بطور مثال رفت و آمد فلسطینی ها به اردن را تحت اختیار نیروهای امنیتی رژیم صهیونیستی قرار میدهد! و یا مثلا ترامپ گفته فلسطینیها چهارسال فرصت دارند و در این چهار سال رژیم صهیونیستی شهرکسازی را توسعه نمیدهد، در حالی که این شهرکسازی تا الان هم غیرقانونی بوده و مصوبهای از سازمانملل و مخصوصا شورای امنیت ندارد.
اگر چه با رونمائی این طرح بعد از تعویقهای مکرر که با بازتاب گسترده جهانی از جمله نشست فوقالعاده اتحادیه عرب و سازمان همکاریهای اسلامی تا واکنش روسیه، اروپا، اردن و ایران، مردم و گروههای فلسطینی مواجه شد اما در ضیافت این رونمایی کشورهایی از جمله بحرین، عمان و امارات نیز حضور داشتند. محور اصلی این طرح جراد کوشنر، داماد یهودی ترامپ، است که با محمد بن سلمان و نتانیاهو ارتباط نزدیک و همکاری داشته و از زمانیکه در سال 2017 وارد کاخ سفید شد، برای تهیه و اجرای چنین طرحی در تلاش بود ولی سه سال رونمایی و اجرای ان به طول انجامید و به تعویق افتاد و بیتشر کار رسانه ای و تبلیغاتی برای اهداف روانی روی آن شد. لذا همین به تعویق افتادن های مکرر برای رونمائی از این طرح خود پیامی ویژه در بطن خود داشت! در تحلیل دلایل رونمایی از این طرح توسط ترامپ و نتانیاهو در مقطع کنونی و بعد از چندین مرحله عقب افتادن به نوع تحلیل آمریکاییها از شرایط منطقه برمی گردد. در واقع ترامپ می خواست زمانی کارت معامله قرن را رو کند که بیشترین بهره برداری را نه تنها در مسائل داخلی بلکه در منطقه و بخش فرامنطقه ای داشته باشد. شرایط داخلی و مشکلات خارجی ایران و انشقاق بیسابقه اعراب دو عامل مهم رونمایی از طرح معامله قرن است. زیرا آمریکاییها میدانند جمهوری اسلامی بهعنوان جدیترین مخالف این طرح با مشکلاتی در برجام و روابط بینالمللی مواجه است. از طرفی اعراب نیز از نظر وحدترویه و ارتباطات بینعربی در پائینترین سطح ممکن هستند. به بیان دقیقتر، جامعه اعراب هیچگاه در این سطح از انفعال که اکنون به آن دچار هستند، نبودهاند. مصر یکی از وزنههای دنیای عرب است که الان با مشکلات زیادی درگیر است، سوریه از صحنه خارجشده و ترکها هم در این قضایا چندان جدی نیستند و بیشتر از منظر تحولات دنیای اسلام حضوری تبلیغاتی دارند. سعودیها نیز مشکلات کمی در مسائل سیاسی و ارتباطات بینالمللی ندارند. جنگ یمن توان سعودیها را از بین برده و این وضعیت درمجموع بهترین شرایط و مناسبترین زمان برای ترامپ بود که از معامله قرن رونمایی کند. اما ترامپ چند هدف در این طرح دارد:
1- جلب حمایت آیپک برای کمک به روند استیضاح و انتخابات: مجموعه اهداف او در سه سطح قابل دستهبندی است. هدف داخلی ترامپ در این مقطع آن است که حمایت لابی صهیونیستی را جهت از سر گذراندن استیضاح و انتخابات 2020 برای خود تضمین کرده و با قدرت لابیگری و نیز قدرت اقتصادی آنها در انتخابات به پیروزی برسد.
2- تقویت جایگاه نتانیاهو در اسرائیل: در سطح منطقهای روش ترامپ همواره حمایت صددرصدی از نتانیاهو و جناح افراطی و راستگرای صهیونیستها بوده که انتقال سفارت آمریکا از تلآویو به بیتالمقدس، شناسائی اشغال بلندیهای منطقه اشغال شده جولان سوری نمود بارز آن است. لذا در حالیکه نتانیاهو با مشکلات زیادی در حوزه داخلی روبرو بود تلاش شد با رونمایی از این طرح موضع و جایگاه او را در داخل فلسطین اشغالی تقویت شود. لذا ادامه این حمایتها و تثیبت امنیت رژیم صهیونیستی از طریق این طرح را باید هدف ترامپ در سطح منطقهای دانست. ترامپ در دو سال و نیم اخیر حمایت صد درصدی از نتانیاهو داشته است و همه تخم مرغ هایش را در سبد وی گذاشته این در حالی است که او با مشکلات متعدد بین المللی، داخلی و مسائل مرتبط با فساد مواجه است. لذا در کنار تحقق شرایطی که بالا اشاره کردم برای جلوگیری از بحران داخلی رژیم صهیونیستی نیز زمان مناسبی برای اعلام این طرح تلقی شد.
3- توازن قدرت با چین، روسیه و اروپا: در سطح بینالمللی او بهدنبال آن است تا در توازن قدرت با چین، روسیه و اروپا دست برتر را داشته باشد. لذا اگر این پروژه به نتیجه برسد ترامپ بهعنوان کسی که توانسته مناقشه اعراب و اسرائیل را حل کند، امتیاز بالایی نسبت به رقبای خود دارد.
اما ترامپ استراتژی مشخصی نسبت به خاورمیانه ندارد و به همین دلیل سیاستهای گوناگونی را پی میگیرد. اگر چه منافع محوری یکی از ابعاد سیاست خارجی کشورها است و هر کشوری به دنبال منافع خودش است، اما این حرکتهای زیگزاگی که آمریکا انجام میدهد بیانگر این است که هم شناخت درستی از مقولات خاورمیانه ندارد و هم انسجام و پیوستگی لازم را ترامپ در سیاست خارجی اش ندارد و این باعث شده کشورها نسبت به سیاست آمریکا بی اعتماد شوند. زیرا یکی از مشخصات سیاست خارجی آمریکا عدم وضوح و شفافیت بوده و اهداف اعلامی آنها با اهداف واقعیشان متفاوت است. وقتی که ترامپ میگوید نیروهای خود را از سوریه بیرون میبریم؛ در واقع هیچ نیرویی را به آن صورت بیرون نبرده است و آن پایگاهها آمریکائی در شرق رود فرات همچنان برای عملیات و پشتیبانی و لجستیک و حتی عملیات هوایی به منظور کمک به ترکیه و یا کردها و یا آنگونه که ترامپ به صراحت گفت برای چاه های نفت منطقه دیرالزور استفاده میشوند. کلا هدف اصلی ترامپ بردن انتخابات در مرحله دوم از طریق نشان دادن انجام تعهدات و شعارهایش به طرفدارانش است و بگوید مسائل خاور میانه را بدون امتیاز دادن به فلسینی ها حل کرده ام و یا بگوید نیروهای آمریکایی را به خانه برگرداندهام. به عقیده من این برخورد غیر شفاف آمریکا نه تنها هیچ مشکلی را حل نمیکند بلکه معضلات منطقه را هم زیاد میکند. ادامه بازی با افکار عمومی و پیگیری اهداف غیر شفاف تاثیرات مخربی را بر خاورمیانه بجا بگذارد. این منطقه توسعه نیافته است و حجم عظیمی از انرژی جهان در این منطقه نهفته یا در حال استخراج شدن است. بهویژه از سوی یک قدرت بزرگی که دارای تاثیرگذاری زیادی است باید با برنامه و استراتژی مشخصی برخورد کرد. اما شخص ترامپ به خاطر ویژگیها، کاراکتر شخصیتی، نوع تفکر و رویکردش، به عنوان یک تاجر فقط به سود و منفعت فکر میکند و به چگونگی تامین آن اهمیتی نمیدهد و به دلیل برتری و نقش دلار در اقتصاد جهان و همینطور ابزارهایی که آمریکا به عنوان یک قدرت برتر از نظر سیاسی، امنیتی، نظامی و اقتصادی در دست گرفته است، میتواند روی کشورهای منطقه و خود منطقه تاثیر مخربی داشته باشد. با این سیاستهایی که ترامپ پیش گرفته است این ادعا گزاف نیست که دنیا را به لبه پرتگاه جنگ سوم جهانی بکشاند.
پس به دلیل اینکه ترامپ و تیم او سیاست مشخص، شفاف و قابل وصولی نداشته، خاورمیانه را نمیشناسند و نمیدانند فلسطین یک منطقه جغرافیائی صرف، به فرض همانند سنگاپور نیست، لذا معامله قرن به دلایل شکلی و محتوائی اساسا عملی نخواهد شد. منطقه فلسطین با مسائل مذهبی و ملی پیوند خورده و به این سادگیها نیست که مذهب و فرهنگ منطقه را در نظر نگیریم و برای آن مدل بسازیم. این پیشینه ایدئولوژیک، صرفا مذهبی نیست بلکه پیشینه ملی هم دارد. سه مذهب اسلامی، مسیحی و یهودی در این منطقه زیست چندهزار ساله داشتهاند و این فرهنگ مشترکی را تولید کرده است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. آنهم بهصرف حمایت از بخش صهیونیستی که راست افراطی یهودیت محسوب میشود. فلسطین تلاقی هسته و عصاره دینی و جغرافیائی است که در خاورمیانه بعنوان خاستگاه ادیان الهی دارای عمق تاریخی که در آن هویت دینی و ملی فلسطینی ها اعم از مسلمان، یهودی و مسیحی شکل گرفته و با آداب، سنن و مذهب آنها پیوند خورده و لذا نه یک موضوع سرزمینی صرف است و نه یک جغرافیای منفعل و منزوی بلکه امتداد دینی و عمق استراتژیک مذاهب الهی است در یک جغرافیای تاریخی. با این نگرش هم طرح معامله قرن نه فقط یک برآورد غلط بلکه اشتباه استراتژیک از سوی تیم ترامپ، رییسجمهور آمریکا است؛ تیمی که اقدام به طراحی این طرح کرده با شرایط خاورمیانه و واقعیتهای آن آشنایی کاملی ندارد و بازیهای سیاسی روانی نمی توانند واقعیت ها را عوض کنند! پس مساله فلسطین فقط بعد جغرافیائی و یا چند پاره گی کنونی سرزمینی نیست. اگر چه ممکن است زمانی مساله سرزمین را صرفاً به عنوان یک مساله جغرافیایی، ارضی و مرزی مدنظر قرار دهیم در حالی که فلسطین خاستگاه ادیان الهی است پس مساله آن عادی نیست. فلسطین مساله ای با عمق تاریخی است که در آن هویت دینی و ملی مردم فلسطین اعم از مسلمان، یهودی و مسیحی مطرح میشود. یعنی سرزمین فلسطین با آداب، سنن و مذهب مردم آن منطقه پیوند خورده است و یک جزیره نیست که بگوئیم متعلق به کسی است.
عدم در نظر گرفتن این موضوع مهم ، توازن منطقه را بههم میزند و موج جدیدی از خشونت را پدید میآورد.هسته اصلی معامله قرن این ایده است که بودجهای را از طریق کمک کشورهای ثروتمند آمریکائی، اروپائی و عربی فراهم کنند تا منطقهای را توسعه دهند. اما این در فلسطین امکانپذیر نیست بلکه در فلسطین مسائل امنیتی بر مسائل اقتصادی ارجحیت دارد. در حال حاضر بهترین مناطق حاصلخیز و آب و همه امکانات با اقدامات 70 ساله صهیونیستها اشغال شده و مناطق کمبنیه و غیراقتصادی بهصورت غیرمتمرکز به فلسطینیان واگذار شده است بهگونهای که غزه یکطرف و کرانه باختری یکطرف دیگر. در زبان عربی به این شرایط منعزله یا جداشده گفته میشود، یعنی مناطقی که در نقاط مختلف پخششده و تعریف کشور پیدا نمیکند. کشور یعنی منطقهای که انسجام و مرز مشخص سرزمینی داشته باشد و همه عوامل یک کشور برای آن مطرح شود. لذا بر پایه این واقعیات و با توجه به اطلاعات در دسترس از این طرح، معامله قرن نه از منظر تئوریک و نه بهلحاظ عملیاتی قابل اجرا نیست و محقق نخواهد شد.
اگرچه برخی این تلقی را دارند که کشورهای عربی موافق طرح معامله قرن هستند، در حالی که در عالم واقع اینطور نیست. بهطور مشخص شاه اردن با این طرح مخالفت کرد. در حقیقت یکی از جنبههای عملیاتینبودن این طرح از همین بابت است که اعراب بهطور عام و اردنیها بهطور خاص موافق اجرای آن نیستند و میدانند مشکلات عدیدهای برای آنها ایجاد میشود. اردنی ها و مصری ها که همسایگان فلسطین و باید تبعات بعدی آنرا متحمل شوند روی خوشی به این طرح نشان ندادند چرا که نه تنها از این ماجرا احتمالا" سودی نمی برند بلکه متضرر هم خواهند شد در واقع تنها کسانی که پای طرح معامله قرن هستند سعودیها و اماراتیها هستند و بقیه کشورهای عربی چندان حمایتی از این طرح نمیکنند. بر این اساس باید گفت آندسته از کشورهای عربی هم که با این پروژه موافقت کردند، درحقیقت با رویکردی سیاسی با آمریکاییها مواجه شدند یعنی با علم به اینکه میدانند این طرح بهجایی نمیرسد، میگویند مخالفت نمیکنیم و بهصورت نیمبند با آن موافقیم ولی به حکم قاعده «سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند»، از آنجاکه این طرح را عملیاتی نمیدانند میگویند موافقت با آن هزینهای ندارد و نیازی نیست که بهخاطر آن با ترامپ سرشاخ شویم. البته در مورد سعودیها فرق میکند زیرا در این زمینه توافقی بین بنسلمان و کوشنر صورت گرفته و آمریکاییها بهدنبال آن هستند تا سعودیها را سرکیسه کرده و از این بابت مشکلات رژیم صهیونیستی را حل وفصل کنند.
هسته اصلی این طرح که کوشنر به همراه رژیم صهیونیستی و عربستان آن را دنبال می کنند این است که با توسعه اقتصادی، ثبات و امنیت در فلسطین اشغالی به وجود بیاورند این در حالی است که چنین دیدگاهی در تئوری هم قابل اجرا نیست چرا که توسعه اقتصادی در شرایطی رخ میدهد که ثبات و امنیت ایجاد شده باشد و توسعه اقتصادی مقدم بر این دو نیست ، چه رسد به صحنه پیچیده خاورمیانه که به دلیل مداخلات خارجی از توازن خارج و روز به روز شرایط همزیستی مسالمت آمیز را از بین برده است. مخصوصاً در منطقه ای مثل غزه که هسته اصلی درگیریها در آن جاست مساله سرزمین تبدیل به یک مساله هویتی شده است. البته در کرانه باختری بدلیل شهرکهای مسکونی صهیونیستی و نیز مناطق تقسیم شده طبق قطعنامه های متعدد و متفاوت مشکلات متفاوت تر هستند. ممکن است کوشنر بخواهد از این طریق سعودیها را بدوشد و پولی هم از این طریق رد و بدل شود و یا با سرمایه گذاری آنها و چند کشور عربی در قالب طرحهای توسعه ائی هزینه شود اما اصل ماجرا هم از نظر تئوری مشکل دارد و هم عملیاتی شدن آن، بعید است. یعنی با تامین مالی صرف نمیتوانند منطقه غزه و یا کرانه باختری را تبدیل به منطقه مانند سنگاپور کنند این ایده عملیاتی نیست و از درون معامله قرن هم چنین ایده ای بیرون نمی آید. زیرا یکی از مسائل دیگری که در این زمینه عنوان می شود بحث تحرک اقتصادی و یا توسعه اقتصادی این طرح است. و این در حالی است که مساله اصلی فلسطین مشکل اقتصادی نیست نه اینکه مردم فلسطین مشکل اقتصادی نداشته باشند، بلکه در حال حاضر مساله اصلی آنها مسائل سیاسی و امنیتی است و تا این دو موضوع حل نشود و مردم فلسطین به حق و حقوق واقعی خود یعنی اسکان در سرزمین آباء و اجدادی و حقوق حقه خویش نرسند هرگونه طرح اقتصادی در این چارچوب خوشخیالی است. این طرح بیانگر عدم تجانس و هماهنگی بین دو رویکرد است که آیا مساله اول فلسطین در حال حاضر مساله سیاسی و امنیتی و یا اقتصادی است؟ و این موضوع باعث شده که رونمایی از این طرح چندین بار به تعویق بیفتد. زیرا ترامپ و نتانیاهو با خوش خیالی بر این تصورند که میتوانند از طریق پول سعودیها و سرمایه گذاری محدود خودشان یک مدل توسعه اقتصادی برای فلسطینیها تدوین کنند و با موضوع توسعه مشکل فلسطین حل میشود، در حالی که همان طور که اشاره شد مساله اصلی فلسطین یک مساله سیاسی و امنیتی بر مبنای ریشه هائی با هویت ملی است. اما ترامپ به غلط در حالی که منطقه در دوران پساداعش با مشکلاتی روبروست و نیازمند کمکهای سیاسی – امنیتی و اقتصادی است تلاش دارد که از نیازهای کنونی منطقه سوءاستفاده کرده و از این طریق به اهداف سه گانه که در بالا بر شمرده شد دست پیدا کند!
نکته دیگری که این طرح را خیالی و غیر عملیاتی میکند خروج آمریکا از بیطرفی است. و به این دقت نشد که نه تنها صاحبان اصلی این قضیه یعنی فلسطینیها با این روند آمریکا که خود را از یک بیطرف به طرف حامی رژیم صهیونیستی تبدیل کرده مخالفند بلکه حامیانشان یعنی دنیای اسلام و حتی کشورهای عربی همپیمان آمریکا از جمله اردن و سازمان همکاریهای اسلامی نیز با این طرح که باعث افزایش آشوب در منطقه میشود مخالف هستند! و این اوضاع باعث شده که در چنین شرایطی آمریکا قدرت تاثیرگذاری بر دو طرف را ندارد تا مسائل و مشکلات را حل کند. ترامپ با انتقال سفارت کشورش از تلآویو به قدس و به رسمیت شناختن اشغالگری صهیونیستها بر منطقه جولان اشغالی سوریه از حالت بیطرفی که در مورد موضع فلسطین ادعا میکرد خارج شده و دیگر نمیتواند برای حل این مساله به عنوان نقش میانجی عمل کند. از سوی دیگر طبیعی این بود که ترامپ ترجیح می داد زمانی طرح معامله قرن را رونمایی کند که موضع نتانیاهو در درون اسرائیل تثبیت شده باشد، اما الان هم با توجه به فسادهای نتانیاهو و انتخابات بی نتیجه و مشکلاتی که برای این رژیم بوجود امده ترامپ قصد دارد یکبار دیگر به کمک این رژیم بپردازد.
اما در کنار تحولات آتی منطقه و از جمله وضعیت آتی نتانیاهو و ترامپ، نگاه و نقش ایران در معادلات منطقه نیز در چگونگی سرنوشت این طرح از اهمیت بسزایی برخوردار است و واقعیت این است که جمهوری اسلامی ایران در هر شرایطی قدرت تأثیرگذاری در منطقه را دارد. از سوی دیگر دیدگاه های مختلفی چه درعرصه نخبگی و روشنفکران و چه در عرصه افکار عمومی درباره فلسطین وجود دارد. ما قدرت تاثیرگذاری در جهان اسلام را داریم با این حال باید از ظرفیت های نخبگی جهان مخصوصاً در بخش های تاثیرگذار و تولید کننده مانند رسانه ها به ویژه در مناطقی مانند اروپا استفاده میکردیم. یعنی باید از روشی که تنها خودمان مجبور به تامین هزینهها باشیم دوری کنیم و باید به سمت استفاده از ظرفیت های موجود و تولید قدرت نرم در دنیا پیش برویم. از این منظر با نقض فاحش مصوبات و قطعنامههای گوناگون سازمان ملل و شورای امنیت و زیر پا گذاشتن قوانین بینالمللی در اقداماتی که ترامپ تا کنون انجام داده و در این طرح دنبال میشود و متاسفانه برای ترامپ نیز به یک رویه بدل شده باید از این منظر به بسیج افکار عمومی بپردازیم. طبیعی است که این طرح مورد مخالفت مردم و گروههای فلسطینی نیز قرار خواهد گرفت و حسب اطلاعاتی که به رسانه ها راه یافته محمود عباس رئیس دولت خودگردان حاضر به مکالمه تلفنی با ترامپ نشد و چه بسا ناچار به پرداخت هزینه نیز باشد و در مجمع عمومی سازمان ملل نیز با این طرح مخالفت کرد. اما شاید و ناچارا" کمهزینهترین گزینه از بین تمام گزینههای هزینهزا برای دولت خودگردان فلسطین، اعلام انحلال باشد زیرا با توجه به تبعات این طرح که فقط مصائب ان برای فلسطینیها خواهد بود باید روشی در پیش گرفت که هزینه این اقدام متوجه ترامپ و دولت اشغالگر گردد! در اینصورت بعید نیست دور جدیدی از درگیریها و گسترش خشونت را در این منطقه شاهد باشیم. و این بدین معنا است که بستر اختلافات فلسطینیها و رژیم صهیونیستی همچان امنیتی میماند و به مرحله سیاسی برای آماده کردن زمینه مذاکره و ایجاد مصالحه وارد نمیشود! و این یعنی پس رفت در حل تنشهای منطقه ای که ترامپ یکی از مسببین اصلی آن است و همه تلاشهای این هفتاد ساله را برای فراهم کردن یک بستر مناسب برای مطامع سیاسی و مالی یک جوان یهودی را به باد فنا داد تا از طرفی صهیونیستها زمین و امنیت بیشتری بگیرند و در عوض رنج و آلام مردم فلسطین هم ادامه یابد! ولی معادلات منطقه و نقش مردم فلسطین در بهم زدن بازی های موجود تغییر کرده است!