به گزارش گروه روی خط رسانههای خبرگزاری برنا؛ رکورد اعمال جراحی وی در طول جنگ تحمیلی که در دفاتر اتاق عمل به ثبت رسیده، حدود ۱۸ هزار عمل جراحی است. بیشترین طول مدت جراحی دکتر تابش در یک مورد ۱۱ ساعت بوده است که در طول این عمل، سه بار پرسنل اتاق عمل عوض شدند و او همچنان به عمل ادامه میداد. مورد فوق مربوط به وجود ترکشی در «پریکارد» قلب یک بیمار بوده است که با هرضربان قلب، بیمار درد احساس میکرد. رکورد متوسط اعمال جراحی وی روزانه ۶ عمل سنگین بود. متوسط آمار اعزام مجروحین به بیمارستان پایگاه هوایی هر دو هفته ۹۰ مجروح جنگی بود.
سطور بالا چکیدهای از قهرمانیهای یک پزشک ارتشی است که در طول تاریخ جنگ تحمیلی عملی خارقالعاده روی رزمندهای بسیجی که بمبی خنثی نشده در بدنش داشت انجام داده است.
ناصر تابش در سال ۱۳۲۳ در شهر اصفهان متولد شد و در سال ۱۳۴۲ در حالیکه هنوز دیپلم خود را نگرفته بود به ارتش پیوست. تابش در ابتدای خدمت، بلافاصله دیپلم خود را گرفت و خود را آماده ورود به دانشگاه کرد. در سال ۱۳۴۷ به دانشکده پزشکی راه پیدا کرد و در سال ۱۳۵۴ با عنوان دکترای پزشکی فارغ التحصیل شد.
وی در جلسهای که به منظور تعیین محل خدمت برگزار شد، طی مسابقهای به بهترین شهر ایران برنده شد. در پایان جلسه، چون هیچکس حاضر نشد به دورترین نقطه نیروهوایی برود از حق خود گذشت و به بندر جاسک که ایستگاه رادار نیرو هوایی بود اعزام شد.
بعد از چند سال خدمت در آن ناحیه دور افتاده، به پایگاه هوایی اصفهان منتقل شد. سپس در امتحانات تخصصی پزشکی شرکت کرد و قبول شد. آغاز دوره تخصصی، با برافروختن آتش جنگ تحمیلی مصادف بود. پس از چهار سال تحصیل به عنوان متخصص جراحی عمومی به بهداری نیروی هوایی مراجعه کرد. رئیس وقت بهداری نیروی هوایی در آن زمان به او گفت: «فقط یک پست برای تو داریم آن هم کربلای ایران.» تابش منظور رئیس بهداری را متوجه نشد، ولی در مأموریت محل خدمت وی، پایگاه هوایی دزفول قید شده بود. به دزفول رفت. آنچه به وی واگذار شده بود حد مرزی «عبد الخان» تا ۳۰ کیلومتری خرم آباد بود و آنچه به عنوان حوادث جنگی منطقه به وی واگذار کردند سه شهر دزفول، اندیمشک و شوش بود.
ناصر تابش در همین رابطه توضیح میدهد: «در منطقه شمال خوزستان هیچ دکتر جراحی نبود و هرچه از قبل بود، به شهرهای امن دیگر مهاجرت کرده بودند. حتی اعمال جراحی اورژانس مردم شهرها به گردن من بود. در این میان اعمال جراحی «الکتیو» و اورژانس تیپ نیروی زمینی و واحدهای پلیس و ژاندارمری و سپاه و خانوادهها آنها در زمینه کار من قرار داشت.
وقتی شهرها مورد هجوم و بمباران دشمن قرار میگرفت همه مجروحین به بیمارستان پایگاه هوایی آورده میشدند. در بمباران هفت تپه و کارخانه قند، صدها خانواده فرزندان مجروح خود را روی دست و با پای برهنه، گریان و نالان بدون اینکه به اورژانس ببرند، به اتاق عمل هجوم میآوردند. در یک صحنه، خانوادهها فرزندان مجروح خود را به داخل اتاق عمل پرتاب میکردند و صحنههای رقت باری را بوجود آوردند.
سال ۱۳۵۴ دوران دانشجویی ایستاده نفر اول سمت چپ
صدها مجروح جنگی در این بیمارستان و توسط من تحت عمل جراحی قرار گرفتند و امروز هیچ نشانی از اسامی بعضی از این مجروحین در دفاتر اتاق عمل و بخش به ثبت نرسیده است. شدت کار و درگیری ۱۵ تکنسین اتاق عمل و تنها جراح منطقه، نه تنها اجازه ثبت نام یا نوع درمان که برای آنها انجام شده، نمیداد بلکه ساعتها اعمال جراحی به جراح اجازه استراحت یا غذا خوردن هم نمیداد.
در یکی از حملات دشمن، بحران به حدی بالا گرفت که همزمان دو بیمار را روی دو تخت جراحی عمل کردم. روزهای بحرانی که در حین اوج حملات، خود بیمارستان نیز مورد تهاجم قرار میگرفت. من به چشم خود، شبی تیره وتار و نحس را دیدم که در حین عمل جراحی، ناگهان بیمارستان هدف بمباران قرار گرفت و بلندگو در حالیکه اعلام میکرد پرسنل بیمارستان به سنگر گروهی بروند. گروهی از پرسنل به پناهگاه رفتند، اما من و آقای معمارپور و خانم بنیادیان و متخصص بیهوشی و تکنسین بیهوشی آقای آهویی و آقای بهرامی، به سنگر نرفتیم. زیرا رها کردن بیمار در آن وضعیت غیرقابل امکان بود. شیشهها یکی پس از دیگری فرو میریخت و بمب و موشک در اطراف بیمارستان منفجر میشد.
نفر اول ایستاده از چپ
وضعیت اسفبار بیمارستان هوایی دزفول در ساعات خاموشی، داستانی ناگفتنی دارد. کاری چنین سخت و بغرنج در شرایطی چنین هراسناک. در واقع کار زمانی شروع میشد که همه در سنگر قرار میگرفتند و تنها بیمارستان و پرسنل آن بودند که در فضایی آکنده از ترس و اضطراب باید به کار ادامه میداد. اما شرح آنچه گذشت و از خاطرهها رفت تنها در نزد پروردگار جهان میماند.
حتی ما خود به یاد نداریم که چه گذشت و چه ایثارهایی انجام شد. تا آنجا که از شخص غیر مسئولی شنیدیم که گفته بود: بیمارستان هوائی دزفول برای پایگاه دردسرساز شده. اما شرح آنچه را که باید گفت این است که از دهها لشکر سپاه، بسیج و ارتش حتی مجهزترین آنها که لشکر محمد رسول الله (ص) بود، وقتی به منطقه میآمدند هرنوع امکاناتی داشتند به جز جراح؛ و مشکل همین جا بود.
تنسی ایالات متحده ۱۹۶۷
سال ۱۳۶۵ یک سرباز بسیجی مورد اصابت یک «بمبلت» از بمب خوشهای قرار گرفت. سرتیز بمبلت، یعنی حبهای از بمب اصلی که خود بمبی کوچک بود، کمر بیمار را دریده و در داخل عضلات نرم باسن و ران باقی مانده بود. سپس عضلات و نسوج نرم آن را کاملا پوشانیده بود. این مجروح به بیمارستان شهر دزفول (افشار) که اتفاقا در آن شب چند دکتر اعزامی در آنجا حضور داشتند، فرستاده شده بود. آنچه در داخل ران بیمار قرار گرفته بود، جسمی فلزی و سپس پوکه خالی ضدهوایی تصور شده بود، اما وقتی سروان پناهی و دستیار شجاع وی که یک همافر در آن زمان بود و جزو تیم خنثی کننده بمب و مواد منفجره بودند، عکسها را دیدند با وحشت فریاد کشیدند.
جسم موجود در ران بیمار را بمب خوشهای حتی شماره و نوع آن را تشخیص دادند. وقتی معلوم شد این جسم یک بمب عمل نکرده است، وضعیت به گونهای دیگر تغییر کرد. بیمارستان تخلیه شد. صدها بیمار به خیابانها کشیده شدند. همه از مجروح دوری جستند و با بلندگوی دستی کوچکی، از دور با او صحبت میکردند. جراحان اعزامی هریک رنگ پریده به دیگری توصیه میکرد که در حین عمل چه اقداماتی را انجام دهد. ولی حاضر نبودند خودشان پیشقدم شوند. بر سر اینکه ارتوپدها باید عمل را شروع کنند، با متخصصین جراحی عمومی بحث در گرفت. جراحان به بحث و جدل پرداختند، چون هیچ کس حاضر به انجام این عمل جراحی نبود.
هر یک دیگری را برای این عمل سهمگین نامزد میکرد. بعد از چهارساعت مشاوره و بحث و جدل، به این نتیجه رسیدند که به علت خطرناک بودن این عمل و نبود امکانات کافی، بهتر است بیمار را با هواپیمای سی ۱۳۰ به تهران اعزام کنند. هواپیما حاضر شد و خلبان و کمک خلبان و مهندس پرواز به بیمارستان آمدند. اما وقتی از محمولهای که باید به تهران ببرند مطلع شدند، گفتند وظیفه ما بردن بار و مسافر است و ما طبق قوانین خود مجاز به حمل مواد منفجره و اصولا مسافر خطرناک نیستیم. مجددا بحث و مجادله بین جراحان اعزامی در گرفت.
متخصص بیهوشی اعزامی شرح ماجرایی را نظیر این مورد در جنگ دوم جهانی در روسیه برای دیگران تعریف کرد که چگونه در حین عمل، بمب منفجر و اتاق عمل به هوا رفت و جراحان به همراه تکنسینها کشته شدند. تعریف این داستان باعث شد که به یکباره همگی از انجام این عمل سرباز زنند. در این لحظه یکی از جراحان اعزامی گفت:برای این عمل باید جراح نظامی بیاید. پس از چنین پیشنهادی، دکتر تابش را احضار کردند.
دکتر تابش میگوید: من بدون تأمل آماده عمل شدم. لباسهای اتاق عمل را پوشیدم و به اتاق عمل رفتم. اما در اینجا مشکلی بزرگتر نمودار شد. واقعیت آن بود که هیچکس حاضرنبود در این عمل خطرناک پیشقدم شده و همراهم دست بشوید. اصولا اعمال جراحی توسط خود دکتر بدون دستیار مقدور نیست. بدین ترتیب دوباره جو بلاتکلیفی بر بیمارستان که اینک در حدود ۲۰۰۰ نفر در اطراف و داخل هستند، سایه افکند.
نفر دوم از راست، جشن پایان تحصیلات و سوگند پزشگی اهواز دانشگاه جندی شاپور ۱۳۵۴
در همین رابطه «بهمن بلنده» دستیار دکتر ناصر تابش روایت میکند: «من در آن شب از ماجرا اطلاع نداشتم، اما در ساعت حدود ۱۰ شب با خانه آقای دکتر جهت مشاوره پزشکی تماس گرفتم که خانم دکتر تابش گفت ایشان جهت عمل جراحی مجروحی که نارنجک در رانش فرو رفته است به بیمارستان افشار دزفول رفته است. زمانی آنجا رسیدم که بحث و درگیری برسر آن بود که چه کسی باید با دکتر دست بشوید؟ و چرا تکنسین اتاق عملی که در آن شب کشیک بود، از همکاری سرباز زد؟.
بعد از اینکه متوجه شدم دکتر تابش با عمل خطرناکی روبروست و کسی حاضر به همکاری نیست من حاضر به کمک و دستیاری در این عمل شدم. بالاخره مشکل برای دیگران حل شد و نفس راحتی کشیدند. رئیس بیمارستان وقت (دکترایزدی) دستورات لازم را صادر کرد. بیمارستان جنب و جوش توأم با سکوتی معنیدار به خود گرفت.»
بیمار با احتیاط بیهوش شد و متخصص بیهوشی که یک پزشک اعزامی بود با صدای بلند به همگی اعلام کرد که، چون بیماری قلبی دارد، بیمار را به دستگاه بیهوشی (مانیتور) میکند و خود بیرون از اتاق عمل میایستد. قرار بر این شد که، چون خطر انفجار در کار است از دستگاه «الکتروکوتر» (دستگاهی برای جلوگیری از خونریزی) نیز استفاده نشود. چون ممکن بود با کمترین ولتاژ، چاشنی فعال شود. در آخرین لحظه آغاز عمل، سپاه پاسداران مستقر در منطقه خواست تا این عمل تاریخی را با دوربینهای خود به ثبت برساند.
سروان پناهی از دیگر دستیاران دکتر ناصر تابش میگوید: «چون افراد داوطلب عمل مشخص شد، برای محافظت آنها و به دلیل اینکه نیروی هوایی تعداد محدودی جراح دارد، بهتر است مجهز به لباس ضد بمب شوند. لحظهای بعد لباسها آماده شد، اما دکتر تابش که تصور میکرد که لباسها، همانند لباسهای معمولی است. وقتی آنها را دید و پوشید، از کار کردن با آنها صرف نظر کرد، چون وزن هرکدام ۵۰ کیلو بود.
این عمل سهمگین شروع شد. صدای ماشین بیهوشی و تنفسهای مقطعی بیمار، صدای عقربههای ساعت اتاق عمل، صدای دوربین فیلمبرداری و نفسهایی که پرسنل اندک اتاق عمل گاهی آن را در سینه نگه میداشتند، زمان را به کندی به جلو میبردند. سروان پناهی و دستیار شجاع او در پشت سر دکتر تابش به زمین نشسته و پناه گرفته بودند.
بخش مجروح بدن رزمنده برش داده شد. ابزارهای جراحی یکی پس از دیگری مورد استفاده قرار گرفتند. سعی بر این بود که ابزارهای فلزی با جسم بمب تماس حاصل نکنند. یک بار که صدایی بسیار اندک از استخوانگیر شنیده شد، به یکباره همگی بر روی زمین دراز کشیدند. لحظهای بعد عمل ادامه پیدا کرد. پس از نیم ساعت قسمتی از بمب نمایان شد، بمبی که سر و دم آن از پلاستیک شفاف و تیزی تشکیل شده بود و هیبتی مرگبار داشت. با ابزار مخصوص از داخل نسوج آغشته بخون خارج شد. دستیار سروان پناهی آن را به دست گرفت و درحالی که خون از آن میچکید، پیچ انتهای آن را که ماسوره بود باز و چاشنی را خارج کرد و ناگهان اضطراب و نگرانی از اتاق عمل و بیمارستان رخت بربست. همه خوشحال شدند.
در سال ۱۳۷۱ درحالی که دکتر تابش از خدمت نیروی هوایی بازنشست میشد. کارگردانی به نام رحیم رحیم پور از این حماسه فیلمی تحت عنوان «انفجار در اتاق عمل» تهیه کرد و این فیلم از تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد. سپس فیلم به آلمان برده شد و در دانشکده افسری مونیخ به نمایش گذاشته شد.
ناصر تابش درباره جنگ تحمیلی میگوید: «اگر چه جنگ هشت سال طول کشید، اما برای من ۱۰ سال به ثبت رسید. پس از خاتمه جنگ، تا دو سال مجروحینی را برای بیمارستان پایگاه هوایی میآوردند که روی مین میرفتند.»
اعمال جراحی سبک مجروحین جنگی توسط تکنسینهای اتاق عمل که تحت نظر وی انجام داده میشد مانند چست تیوپ و خونریزیهای سطحی و اعمال جراحی وخیم وسنگین توسط خود او و سرپرست اتاق عمل آقای معمارپور در بیمارستان هوایی و توسط بهمن بلنده در بیمارستانهای شهر انجام میشد. آقای بهرامیان تکنسین بیهوشی گفته است: یک سال قبل از اینکه دکتر تابش فارغ التحصیل رشته جراحی عمومی شود، او را در خطوط جلو در ایلام و بیمارستان نظام مافی شوش میدیدم. همه جا در جنگ حضور داشت او عاشقانه در جبههها میگشت.
به گفته همکاران وی، شاید هیچ جراحی در طول تاریخ چنین رکورد بالایی برای اعمال جنگی نداشته باشد. دکترناصرتابش در سال ۱۳۷۹ به کانادا رفت و در آنجا تصمیم به ادامه شغل خود گرفت. ولی مأمورین اداره بهداری بریتیش کلمبیا از همکاری با وی سرباززدند و او را نپذیرفتند. بعد از نمایش فیلم «انفجار در اتاق عمل» درشهر ونکوور کانادا و حادثه یازدهم سپتامبر، اداره بهداری بریتیش کلمبیا متوجه حضور این جراح باتجربه در کانادا شدند و به ایشان لقب war surgon (جراح جنگ) داده و حاضر به استخدام ایشان شدند. ولی دیر شده بود. زیرا این درست در زمانی بود که وی در سال دوم دانشگاه UBC طب سوزنی چین حضور داشت.
در سال ۱۳۸۴ دکتر تابش به ایران بازگشت و از تخصص دوم خود یعنی طب سوزنی جهت درمان بیماریهای بغرنج، استفاده کرد. این پزشک قهرمان درسن ۶۰ سالگی برای رشته دوم تخصص خود فارغالتحصیل شد.
منبع: ایسنا