صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

سوختم اما ساختم...

۱۳۹۹/۰۲/۰۸ - ۰۸:۱۸:۱۱
کد خبر: ۹۹۳۹۶۲
شاید هرگز در قاب ذهنمان تصور اینکه در هیاهوی لامرد و آشفته بازارش، کودکی 3 ساله همچون ققنوسی به گونه ای از آتش بلند شود که هزاران بازوی همت نتواند بنای آن را در آب نقاشی کند نمیگنجید اما نه تنها این امر تحقق یافت بلکه از ققنوس مادری متولد شد که هزاران شاخه ناامیدی زیر گام های استورش شکسته شد و جمله «سوختم اما ساختم» با حقیقت پیوند یافت.
به گزارش خبرنگار برنا از لامرد؛ «رباب» یکی از بانوان لامردی است که قریب نیم قرن پیش بر اثر یکه تازی آتش بر کاه، زیبایی ظاهری اش به باد رفته است و اکنون با اعمال دیکتاتوری شدید بر همت زنانه اش کارد به استخوان بی همتی زده است.
این بانوی لامردی در گفت‌وگو با خبرنگار برنا با نیم نگاهی به دامداری به عنوان شغل اکثر مردم جنوب فارس در گذشته گفت: انگار همین دیروز بود که انباری از کاه که برای دام‌هایمان جمع کرده بودیم یک شبه آتش آن را درنوردید، به اتاق خوابمان زبانه کشید و دستها و صورتم را سوزاند.
با دست فروشی زندگی‌مان را میچرخانم
«رباب» سر باز بودن زخم هایش تا 7 سالگی به دلیل نبود دکتر متخصص به عنوان گوشه ای از زندگی بغرنجش میداند و ادامه میدهد: بعد از آن حادثه تلخ با وجود اینکه دستهایم توان یک انسان معمولی را نداشتند و زیباییم را از دست داده بودم به زندگی باز گشتم و ازدواج کردم و ثمره زندگی مشترکم با همسرم 3 دختر و 2 پسر شد علاوه بر این به مدت 20 سال سرپرستی دختری که پدر و مادرش نابینا بودند بر عهده گرفتم.
او با اشاره به اینکه همسرش را 6 ساله پیش از دست داده است اذعان داشت: همسرم نابینا بود؛ با وجود اینکه زمان در قید حیاتش نیز برای تأمین مخارج مان کاری از دستش برنمی آمد اما دلگرمی خانه ام بود؛ همسرم حس پشتوانه داشتن با رفتنش برد.
وی ناتوانی دستهایش را دلیلی بر کار نکردنش نمیداند و در حالیکه به آنها خیره شده است اضافه میکند: از وقتی خودم را یافتم مشغول گلیم و‌ سفره بافی بودم؛ هیچگاه در تنگناهای زندگی، حتی زمانی که دخترم بی جهاز و پسرم گیر مخارج ازدواج بود دستم را جلو کسی دراز نکردم چراکه به بیش و کم زندگیم راضی بودم.
بچه هایم مرا با همین صورت قبول دارند؛ همین برایم کافیست
گویی گرد غم همنشین چهره مصیبت زده بانوی لامردی میشود؛ لبخند تلخی میزند و میگوید: آنچه مرا در این همه سال دست فروشی آزار میدهد فقر نیست بلکه جوانانی است که راه شهدا را اشتباه میروند؛ ما جوان و خون نداده ایم که جامعه با گیسو پریشان زشت شود.
وی با بیان اینکه از دست دادن زیبایی و تواناییش عاملی بر فرارش از جامعه نیست تصریح میکند: از اینکه زیباییم را از دست داده ام ترسی ندارم؛ 3 بار به علت اینکه عیوب صورتم مانع تنفس و بیناییم میشد جراحی پلاستیک کرده ام؛ اما آنچه برای من مهم است این است که بچه هایم مرا با همین صورت قبول دارند و همین برایم کافیست.
بهزیستی ما را طرد کرد
این بانوی لامردی با ابراز گله‌مندی بیان داشت: چندسال پیش از شدت ناراحتی قلبی در بستر بیماری بودم و برای عمل بشدت به پول  احتیاج داشتم، چون حامی مالی نداشتیم و زیر پوشش بهزیستی بودیم دست به دامن آنها شدیم و بهزیستی در عوض پس گرفتن دفترچه عضویت مان ۳ میلیون تومان به ما کمک کرد، آن زمان نمیدانستیم که این کار یعنی اتمام همیشگی عضویت مان در این نهاد؛ فکر میکردیم که این ۳ میلیون تومان مانند وام است و باید قسطی پس بدهیم اما امان از دل غافل که بصورت ابدی از این نهاد طرد شدیم.
«رباب» آهی میکشد سرش را بالا نگه میدارد و ادامه میدهد: زندگی ما همین است با همه خوشی ها و ناخوشی هایش آن را میگذرانیم؛ خانه‌یمان خراب شد و سایه فقر بی چون و چرا آنقدر بر ما تحمیل شد که مجبور شدیم در به در خانه از این مکان به مکان دیگر اسباب کشی کنیم.
«رباب» را از درد هایش بشناسید
او بیان کرد: بخشی از خانهٔ خراب شده ما در طرح شهرداری قرار دارد اما شهرداری حاضر به خریدن آن نیست تا هم طرح خودش را پیش ببرد و هم کمکی به ما شود که نیم دیگر خانه را باسازی کنیم و در به در از گوشه ای به گوشه ای دیگر نخزیم.
وی در پایان با ابراز نگرانی بیان داشت: همه میگویند که «رباب» میلیونر است، «رباب» میلیونر است که خانه به دوش است؟! جهاز دخترش کامل نیست؟! پسرش بی خانه است؟! قلبش مریض است؟! «رباب» را از دردها و بی کسی هایش بشناسید نه از دهان مردم.
نظر شما