صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

معرفی کتاب؛

«تصرف عدوانی» قصه‌ای درباره قدرت امید

۱۴۰۰/۰۳/۰۲ - ۰۵:۰۳:۰۰
کد خبر: ۱۱۸۱۷۸۹
«تصرف عدوانی» نوشته «لنا کریستین آندرشون» نویسنده و خبرنگار سوئدی است. وی کتاب را در سال 2013 نوشت و همان سال برنده جایزه مهم‌ترین جایزه ادبی سوئد شد. این کتاب جایزه ادبی روزنامه‌های سوئدی را نیز برد. از دیگر آثار این نویسنده نیز می‌توان به «بازی نهایی» و «بدون مسئولیت شخصی» اشاره کرد.

به گزارش برنا، «تصرف عدوانی» با توضیح روی جلد با عنوان «داستانی درباره عشق» منتشر شد اما بهتر است کتاب را قصه‌ای درباره «قدرت امید» بدانیم، وقتی کتاب را بخوانیم، متوجه می‌شویم شخصیت اصلی داستان گرفتار امیدی واهی است. «تصرف عدوانی» داستان عشق زنی منتقد به مردی هنرمند است.

شخصیت زن خواننده را به یاد شخصیت «ماریان» در کتاب «عقل و احساس» اثر «جین آستن» می‌اندازد. شخصیتی که آقای «ویلوبی» را از قصد در داستان پس می‌زند و در تعجب است که چرا او عکس‌العملی نشان نمی‌دهد! همیشه می‌گویند «عشق کور است». انسان‌های عاشق توانایی انتقاد را از دست می‌دهند و خود را به راحتی فریب می‌دهند و بی‌شک «تصرف عدوانی» این موضوع را به خوبی بیان می‌کند.

وقتی «استر نیلسون»، شاعر و مقاله‌نویس 31 ساله به سخنرانی درباره «هوگو راسک»، هنرمند شناخته‌شده دعوت شد، عاشق او می‌شود و احساس می‌کند هیچ‌کس مانند او تاکنون در زندگی‌اش او را درک نکرده است.

صحبت‌های طولانی بین آنان منجر به تصمیمی مهم در زندگی «استر» می‌شود. او گذشته‌اش را رها می‌کند و قلبش را به روی «راسک» باز می‌کند اما انتظارش از عشق برآورده نمی‌شود. مردِ داستان توانایی دل سپردن را ندارد. «استر» را رها نمی‌کند، او را ترک نمی‌کند و از او نمی‌خواهد از زندگی‌اش بیرون برود اما از رویارویی با او اجتناب می‌کند. همین موضوع سبب می‌شود «استر» همچنان احساس کند بارقه امیدی به این رابطه می‌تابد که ارزش ماندن دارد. هر بار تصمیم می‌گیرد او را ترک کند با اشاره‌ای ماندنی می‌شود. در بخشی از کتاب این حس چنین توضیح داده شده است: «وقتی آدم عاشق است و عشقش پذیرفته شده، تنش احساس راحتی می‌کند. برعکس وقتی عشق بی‌پاسخ می‌ماند، تَن احساس می‌کند وزنش سه برابر شده است. عشق نوپا روی لبه باریکی می‌رقصد. ممکن است آدم دوباره وزن واقعیش را احساس نکند، که این خود می‌تواند در آدم‌های مضطرب، باتجربه، و آینده‌نگر، یا در آن‌هایی که مثل «استر» این قدر امیدوار و خوش‌باور نیستند، میزانی از تردید پدید آورد.»

«آندرشون» دوست ندارد کتابی صرفاً عاشقانه بنویسد و از خلال نوشته‌اش جریان‌های روشنفکری معاصر را نیز به خواننده ارائه کند. شخصیت اصلی داستان وی زنی روزنامه‌نگار و مقاله‌نویس است و مرد اصلی داستان مستندساز است و دیدگاه‌های فکری متفاوت از اطرافیان‌اش دارد. او در کتاب به موضوع‌های مختلفی چون سیاست، اقتصاد، فلسفه، تروریسم، انقلاب می‌پردازد.

علاوه بر این، نویسنده قصد دارد به موضوع روانشناسی زبان نیز بپردازد. رابطه بین واقعیت، زبان، و پیچیدگی ذهن انسان برای او بسیار اهمیت دارد. خود «آندرشون» در این باره می‌گوید: «از نظر من موضوع اصلی کتاب من همین است. در بقیه کتاب‌ها و حتی در مقاله‌هایم در روزنامه نیز به این موضوع پرداخته‌ام. موضوع مهمی که مدت‌هاست فلاسفه با آن درگیر بوده‌اند. من معتقدم انسان توانایی درک بخش‌های از خودآگاه را که زندگی‌اش به آن وابسته است دارد. اگر جهان را همان‌طور که خودش را به ما ارائه می‌دهد درک نمی‌کردیم توان ادامه حیات نداشتیم. ساختار زبان پدیده‌ای است که با آن به دنیا می‌آییم اما زبان یک مدل از دنیا است و خودِ دنیا نیست. زبان قابل‌اعتماد نیست. درست مانند نظریه تکامل عمل می‌کند. کلمه‌ها و جمله‌‌ها لزوماً نقش ساختار را دارند و تفسیر واقعیت هستند، نه آینه آن! اگر رابطه بین زبان و واقعیت عینی می‌شد هیچ کدام از مفاهیم شوخی، پوچی، دروغ و حتی عقاید مختلف حول یک محور و در نتیجه ادبیات شکل نمی‌گرفت. این چالش زبان‌شناسی و روانشناسی انسان را وامی‌دارد به این موضوع فکر کند که این شکاف عمیق بین واقعیت و زبان چه بر سر نظر و عقیده ما درباره واقعیت می‌آورد.»

در بخشی از کتاب نیز درباره کلمه‌‌ها و نقش زبان می‌نویسد: «کلمه‌ها می‌توانند مثل خاکستر سبک و سوخته باشند؛ مثل خاکستر راحت و سبک پراکنده شوند، بی‌هدف بچرخند و هر جایی سقوط کنند. کلمه‌ها سنگ بنای ماندگار و نقطه ثِقل حقایق و معانی نیستند، آ‌ن‌ها می‌توانند فقط صداهایی باشند که مردم با آن‌ها سکوت را پر می‌کنند.»

به طور کل نویسنده در تلاش است نشان دهد ذهن انسان تا چه حد درگیر زبان است. شخصیت زن داستان درگیر برداشت نادرستِ خود از زبان است و واقعیت را بر اساس کلمه‌ها تفسیر می‌کند و در نتیجه در عشق شکست می‌خورد. نویسنده قصد ندارد مردِ داستان را محکوم کند بلکه به طور مستقیم اعلام می‌کند این زن داستان است که درگیر تفسیرهای غلط از واقعیت شده است.

نظر شما