به گزارش برنا، سعید عقیقی منتقد و فیلمنامهنویس باسابقه سینما، در یادداشتی به ویژگیهای این فیلم سینمایی پرداخته است.
در متن این یادداشت آمده است:
«نان روزانه ما» نقطه پایانی بر دوره «واقع گرایی آمریکایی» کینگ ویدور، سندی موثر از مقاومت توامان ِکشاورزان روستایی در برابر بحران اقتصادی خردکننده آغاز دهه ۱۹۳۰، و تمایل به نمایش واقعیت در برابر هجوم بنیانکَنِ فرمولهای متنوع ژانرهای کلاسیک است. برخلاف تصور عمومی، واقعگرایی همواره به معنای گسترش مضامین تراژیک در دل بحران نیست.
جان و مری که در آغاز فیلم راه گریز از بحران را نمیدانند، در انتها موفق میشوند زمین بایر را به امید حاصلخیزی سیراب کنند؛ نوعی از امیدواری که برخلاف شاهکار واقعگرای پیشین ویدور یعنی «ازدحام/مردم عادی»(۱۹۲۸) کمتر طعنهآمیز و بیشتر آرمانگراست.
تغییر تدریجی شخصیتهای فیلم از وارثان بیدست و پای یک مِلک ورشکسته به موسسان یک تعاونی روستایی به واسطه آشنایی با کشاورزان، مشکلات و راهحلهای موثرشان منطقی به نظر میرسد و از جهان آرمانی شهری قهرمانان خوشاقبال فیلمهای روزولتی فرانک کاپرا، بسیار دور است.
موفقیت تجاری فیلم به دلیل وجه «آرمانی» و دلنشینی لیبرالیستی شعار«تلاش برای بقا» نزد مردمیست که تازه از بحرانی هولناک رها شده بودند و امید به بازیابی رویاهاشان را از فضایی واقعی طلب میکردند. ویژگی اصلی فیلم درک دقیق شرایط اجتماعی از سوی فیلمساز است که در قالب تصاویر هوشمندانه، گفتوگوهای کاربردی و بازیهای طبیعی جلوه میکند.
یک دهه بعد، ژان رنوار در «جنوبی» آشکارا از فضای «نان روزانه ما» الهام میگیرد، اما نمیتواند از سردرگمی حاصل از غرابت جغرافیا و فرهنگ پیرامونش رها شود. او با احتیاط و تأنی، بیهیچ راهحل جدی و مطمئنی در فضایی قدم برمیدارد که کینگ ویدور به سادگی، آگاهی اجتماعی و خلوص در آن قدم زده است.
جان کوالِن که در این فیلم نقش کریس لارسن را بازی میکند، با نقش مولی بیتس؛ کشاورز نیمه مجنونی که در خانه پدری ویران تام جود (هنری فاندا) در «خوشههای خشم» پناه گرفته، در ذهن دوستداران سینما ماندگارشده است. مقایسه فلش بک مولی در تصویر واقع گرای چپِ فورد/ستین بک، هنگام برخورد کشاورزان با دلال بانک، با تلاش برای فروش زمینِ در رهنِ بانک در «نان روزانه ما» حاوی دو تلقی از مفهوم «کوشش برای بازیابی همزمان ِعزت نفس و توان اقتصادی» ست.
واقعگرایی با طعم آرمان کینگ ویدور را ژانرهای تخیلی درهم میشکنند و تصویر تراژیک «خوشههای خشم» را و هیروشیما و مک کارتیسم. ویدور از این پس هرگز به دوران مردم عادی و«نان روزانه ما» باز نمیگردد و در هیچ یک از فیلمهای «عظیم»اش برای سلزنیک و دیگران، از جمله «جدال در آفتاب»، «جنگ و صلح» و «سلیمان و ملکه سبا» نه نشانی از خلاقیت و هوشمندی این فیلم دیده میشود و نه از واقعیتی امیدوار به آرمان. گویی از آبی که در مشهورترین فصل «نان روزانه ما» زمین کشاورزی را سیراب میکرد، در این فیلمها قطرهای باقی نمانده بود.»