به گزارش برنا؛ لوران گوده دغدغه هویت دارد و در رمان هایش به تکههای متفاوت عالم سرک می کشد تا سرنوشت انسانی را روایت کند که در گذشته و حال خود سرگردان مانده است. مثل همین رمان «تندباد» که در آن با شخصیتی خاص مواجه می شویم. کسی که از زندگی به تنگ آمده. شاهد فساد و تلخی و رنجی است که بر او و پیرامونش می گذرد و برای همین مدام مشغول روایت از جهان خشنی است که او را دربرگرفته است و به قول خودش «دوست دارد سیاه و آزاد بمیرد.» به همین خاطر «تندباد» رمانی است مملو از خرده روایت از محلات پست، درگیری ها و تلاش برای حفظ هویت.
راوی کهنه کار رمان مانند قصه گویان سیاه پوست قرن نوزدهمی یک ریز روایت می کند و مخاطب را میخ کوب قصه ها و کلماتش می کند.
بخشهایی از کتاب:
به خیابانهای شهر نگاه میکند که دارند خالی میشوند و به مردمی که دسته دسته میدوند و خانهها را ترک میکنند و میداند که جایی برای او نخواهد بود. پدرها را میبیند که ماشینها را پر از بار میکنند و بنزین ذخیره برمیدارند، مادرها را میبیند که با قیافههای درهم کشیده برای چندمین بار از بچههاشان میپرسند که آیا قمقمهها را پر کردهاند یا نه، همه را نگاه میکند و میداند که جزء آنها نیست. او میماند چون ماشینی ندارد، چون نمیداند کجا برود و خسته است. میماند، شهر در تب و تاب است و او جزء شهر نیست.
موقع پرداخت صورت حساب به نظرش میرسد که زن جوان طور عجیبی نگاهش میکند. شاید از اینکه آدمی عادی دیده جا خورده است. حتماً با خودش فکر کرده بود که مسافر اتاق 507 مردی است بدبخت، معتادی که بیرون کردنش به این راحتیها نخواهد بود. « از مینیبار استفاده کردید؟» اشاره میکند که نه و بعد اضافه میکند، «فقط یک تماس تلفنی داشتم.» زن درحالیکه با اخم به صفحهی کامپیوتر زل زده تصدیق میکند. رسیدش را چاپ میکند و میگیرد طرفش. او نگاه میکند. مدت مکالمه مشخص است: یک دقیقه و پنج ثانیه. خندهاش میگیرد. یک دقیقه و پنج ثانیه. زمان خیلی کمی بود برای بیرون کشیدنش از آن اتاق. شماره گرفته بود. به رغم سالهای سپریشده هنوز شماره را از بر بود.