به گزارش برنا؛ 8 آذر در تمام تقویمها روزی معمولی است. بدون مناسبی خاص در بیشتر نقاط جهان. شاید روزی بارانی و پائیزی. شاید آفتابی و با سوزی متمایل به زمستان. در ذهن ما اما شرح متفاوتی برای آن ثبت شده. چیزی شبیه به یک عید.
مثل یک فیلم سینمایی بود. لحظاتی هراسآور با آن موج حملات پردامنه رقیب و دقایقی طنز چون اتلاف وقت ناشیانه سادهترین بازیکن آن نسل، ابراهیم تهامی. دقایقی شوکهکننده مثل ورود جیمیجامپی که در کتاب تاریخ فوتبال ایران یک صفحه مهم نوشت و لحظاتی تراژیک چون اشکهای بازیکنان. سکانسهایی که حتی بزرگترین بازیگران دنیا هم نمیتوانند شبیهش را خلق کنند و حسش را بازآفرینی. با انبوهی از دیالوگهای ماندگار مانند «چرا داور سوتو نمیزنه» و توصیفهایی تاریخی چون «غزال تیزپا». دوربینها اچدی نبودند و تصویر بازی به طرزی عجیب شبیه به شیشههای مشبک خانه مادربزرگها بود اما تک تک لحظات در حافظه فوتبالدوستان که نه، تمام مردم با کیفیتی عالی ثبت شده. با جزییاتی فراوان. انگار در روحمان نفوذ کرده است.
مثل یک آهنگ زیبا بود. گاهی تکنوازی در کار بود و گاهی هماهنگی دستهجمعی شکوه را پدیدار میکرد. عابدزاده درون دروازه ارکستر را رهبری و فالشیها را به شنیدنیترین آواها تبدیل میکرد. شاید شبیه به آهنگهای بنان که هر نتش برایمان حس نوستالژی دارد، نام استرالیا هم خندهای، تبسمی، چیزی گوشه لبانمان مینشاند و چه جالب که این خاطره هیچگاه خراب نشده. انگار روزگار در طالعمان جلوی استرالیا نوشته فقط همان خاطره خوب!
مثل یک کتاب بود. شاید دفترچه خاطرات یا آلبوم. پر از تصاویر سبیلوهای مهربان که جامههایشان برخلاف روزگاران فعلی نه چسبان و پر از فیس و افاده بود و نه موهایشان با مدلهایی لایکپسند. آنقدر ساده که بعد از مهمترین گلهای تاریخ فوتبالمان هیچکدام نه شادی بلد نبودند و نه اگر شبکههای اجتماعی در کار بود در آن دادار و دودور راه میانداختند. طبق یک رسم فوتبالی، تماشاگران در ورزشگاه هنگام گلزنی بدون آن که از حال نفر سمت چپی باخبر باشند یا از تفکرات سمت راستی یکدیگر را در آغوش میگیرند و آن ظهر دلانگیز پائیزی 60 میلیون نفر تماشاگر بودیم و پشت 11 نفر.
آنها ما را فرستادند به آسمان ما 60 میلیون نفر کره زمین را به اندازه خودمان سبک کردیم تا برای یک شب پرنورترین جای کره زمین ایران باشد از چراغانی خیابانها. بدون خوردن شیرینی حق نداشتی از خیابان رد شوی و نبود خنده روی لبانت عملی احمقانه بود. آن قدر دلانگیز ماندگار که نه برد مقابل بحرین در راه رسیدن به جام جهانی به آن اندازه چسبید و نه تحقیر کرهای ها در خانهشان و نه هیچ چیز دیگر.
میگویند واقعیت در جهان کنونی نه آنچه رخ داده که آنچه بازنموده میشود است اما تعریف حس آن روز کار هیچکس نیست. نگردید که نیست. هم فیلم بود، هم موسیقی و هم کتاب اما نه نسخه دومی داشت، نه دوباره ساخته شد و نه دوباره نوشته.
انتهای پیام// 4