به خیال وخاطره ای که سرعت آن از باد و باران تندتر ونرمتراست.،پنجاه سال پیش را به یاد میآورم که دبستان«انوری»در محله ای قدیمی از شهری کوچک و پرعاطفه اولین مدرسه ام بود. گاهی درعالم خیال، در و دیوار خوش نقش و نگار آنرا، به تماشا می نشینم. با زمزمه ی محبتی که معلم آن در گوشم خوانده است.هنوز هم کودک خیال و طفل گریز پای دلم به دنبال آنست. آنجا کوی لیلی من است.
پدران ما با زندگی ومعشیت سادۀ روستایی،دارای این بخت بلند بودند که فرزندانشان را جهت تحصیل به شهرهایی روانه کنند که درمدارس آنها،امکانات آموزشی برای همه به یک اندازه فراهم بود.تابلوی تمایز بخش غیرانتفاعی و دولتی آنها را از هم جدا نکرده بود و در و دیوارشان رنگ ثروت و فقر نگرفته بود.فقیر و غنی و شهری و روستایی، همه در یک کلاس جمع بودند و شمع معلم برای همه یکسان می سوخت.
آنها با تلاش خود،قادر به رقابت علمی و برابر با مرفه ترین بخش از جوانان جامعه بودند.شگفتا که ما به رغم زندگی شهری و طی مدارجی در دانشگاهها و دارا بودن امکاناتی بیش از پدرانمان ،فاقد چنین بخت و اقبالی در مورد فرزندان خود هستیم.نه که فرزندانمان استعدادی کمتراز ما دارند،سیستم آموزشی این بخت را از آنها گرفته و به دیگران داده است.این دیگران ده درصد جامعه هم نیستند اما گویی ازفضایی دیگرند.
آیا هیچ فکر کرده ایم که جوانان وفرزندان خود را با معیار ثروت و طبقات اجتماعی کاملا ازهم جدا کرده و آسیبی جدی برهمبستگی ملی واجتماعی خود زده ایم؟
فاش می گویم از قانونی که حکم بر شکل گیری مدارس غیر انتفاعی درکشورمان داد،سخت ناراضی ام .
می گویند که تشکیل و راه اندازی آن مدارس با این هدف و انگیزه انجام گرفت که سرمایه های مردمی درپیشبرد اهداف آموزشی به کارگرفته شود. صد افسوس که چنین نشد و هیچکس حساب سود را ازسرمایه جدا نکرد.باید از اول می دانستیم که سرمایه از قاعدۀ معروف«منفعت» تبعیت خواهد کرد.
صاحبان ثروت ازاین رهگذرهم سهم بیشتری ازدانش ملی را برای خود مطالبه کردند،و موهبت علم برای آنان که قدرت خرید بیشتری داشتند به مانند هرکالای ارزشمند دیگری فروخته شد.
موضوع معروف انشا که«علم بهتراست یا ثروت؟» پاسخ عریان و بیرحمانه ای یافت.
«علم،قابل خرید با ثروت است»
تفکیک فرزندان کشور در مدارس دولتی و غیر انتفاعی با معیار ثروت ، بس نبود،که گاهی طرحهای تبعیض آمیز ی مانند خرید خدمت سربازی و.... را هم برآن افزودند.
فراتر از طرح دردمندانۀ موضوع که زبانحال بخش وسیعی ازاقشار کم درآمد جامعه است.به نهادینه شدن فرهنگی که با تمام آرمان ها وایده های اخلاقی ودینی ما فاقد سازگاری است چه پاسخی داریم؟به رسمیت یافتن فرهنگی که حضرت امیر(ع) دوست خود میثم خرما فروش را با مخلوط نمودن خرمای وی از آن برحذرداشت و تاکید فرمود که در هم بفروش وبندگان الهی را از هم متمایز مکن.
مگرنه اینست که درسیستم آموزشی ما،افراد جامعه به دوبخش پردرآمد وکم درآمد تقسیم شده اند وبهره مندی از آموزشی با کیفیت بالاتر،فقط حق طبیعی آنانی گشته است،که قدرت پرداخت بیشتری دارند؟
نهادینه ساختن این ذهنیت درمیان بخش کثیری از جوانان که محکومیت خود را به یک رقابت نابرابر و ناامید کننده با اقلیتی از جوانان هموطن به رسمیت بشناسند، آزار دهنده نیست؟اقلیتی که ذهنشان،مرتبا به مدد ثروت و دوره های ویژۀ آموزشی در مدارس خاص، فربه می شود و باد می کند.
به لحظه ای بیندیشید که آنها ،همزمان با ساعت آغاز رسمی غول کنکور،دست به قلم و پاسخنامه می برند.تا سرنوشت آتی خود را برآن رقم بزنند.نتایج اینگونه رقابتها روشنتراز آنست که من و شما نتوانیم آن را پیش بینی کنیم. زندگی حاصل ازاین ذهنیت و رشد سنی جوانان در چنین فضای ذهنی و زندگی ،به هیچ وجه پیامد دوستی وهمبستگی میان آنان نخواهد داشت.ما بدست خود فاصلۀ عمیقی میان آنها ایجاد کرده ایم .حتی امکان همکلاس شدن و همخدمت شدن زیر پرچم مقدس را از آنها سلب کرده ایم . ما آنها را کاملابه هم بیگانه کرده ایم.
با مشروعیت یافتن تفکری که خرید هر افتخار ،حتی افتخار خرید علم و سربازی و... را برای اقلیتی به رسمیت بشناسد،تصور دوستی و رقابت برابر و عادلانۀ افرادی که اندرخَم تأمین مایحتاج اولیه اند با آنها ، تصوری عبث و بیهوده است.با تداوم چنین برنامه هایی که بر آمده از اذهان تکنوکرات نما و برج عاج نشین در کشور است،بخش وسیعی ازاستعدادهای ما از رشد طبیعی خود بازخواهند ماند .غنچه های استعدادشان نشکفته،خواهد پژمرد.
برمرگ این استعدادها کسی نمی گرید. چرا که استعداد ها فاقد قبر و گورستان اند و ناله ی ما فقط در قبر و گورستان است .