شاعرانی که دوران جوانی را در دهه بیست سپری کردند اغلب فعالیت سیاسی را آغاز کردند. سقوط رضاشاه و آزادی گروه موسوم به پنجاه و سه نفر و تشکیل حزب توده باعث شد که جاذبه شعارهای این حزب که رهایی زحمت کشان و کارگران را نوید می داد برای قشر روشنفکر جاذبه داشته باشد. کثرت ادبیات چپ و ترجمه آثار مارکسیستی نیز باعث شد که گروهی از شاعران شتاب زده به حزب توده بپیوندند. اگر تا قبل از انقلاب مشروطیت هر شاعری برای بقا و دوام و ماندن و امکان چاپ دیوانش مجبور بود از پادشاهی مدح بگوید و زیرسایه قدرتی نفس بکشد در دهه بیست به علت اینکه بسیاری از روزنامه ها و مجله های معتبر در تصاحب اعضای حزب و یا هواداران آن بود هر شاعری تلاش می کرد با پیوستن به حزب برای خود اعتبار کسب کند. گروهی از این شاعران تاوان سنگینی پرداختند. عده ای در نیمه راه پشیمان و نادم در صف مخالفان حزب جای گرفتند و حتی قلم هم زدند. عده ای چون کاخ آرزوهای خود را پوشالی دیدند به دامن افیون افتادند. گروهی راه خیانت به مردم را پیش گرفتند، گروهی جان دادند و در تبعید پوسیدند. تجربه نشان داده است که شاعر تنها به پشتوانه الهام و توان شعر گفتن نمی تواند مبارز خوبی باشد. چون کابل و گوشت و سلول و شکنجه نیاز به عشقی بالاتر از عشق شعر دارد. گروهی از شاعران که فکر می کردند با سرودن چند شعر و تعریف از خلق اگر بازداشت شوند خلق به جوش می آید و آنها را آزاد می کند و چون در تنهایی سلول به رفاه زندگی بورژوایی فکر می کنند پشیمان می شوند و بازگشت آنها که اغلب با تبلیغ رژیم عماره است باعث سرخوردگی جوانانی می گردد که در ذهن خود از آنها قهرمان ساخته اند. قضاوت کردن در مورد این گروه کار مشکلی است. نمی توان یک شاعر را با درجه مقاومت در برابر شکنجه سنجید. شاعر، شاعر است. احساس دیگر دارد. شعر به او الهام می شود و افکارش را از جامعه می گیرد و شعرش اگر در راستای آگاه ساختن توده ها و رسوا کردن دشمنان مردم و یا زیبا و آرامش دهنده باشد کافی است. لذا شاعرانی که در نیمه راه در شوهای تلویزیونی شرکت کرده را نمی توان یک طرفه محکوم کرد. گوشت و کابل با هم جور نمی آید.
یکی از این شاعران فریدون توللی است که یک روزی اشعارش در روزنامه های حزب توده چاپ می شد و هر جا می رفت قدر می دید و جوانان حزب توده برایش هورا می کشیدند. شاعری که با قلم سحرآمیزش با طنز قدرتمندترین رجال سیاسی چون قوام السطنه را به باد تمسخر می گرفت دختران و پسران جوان در دبیرستان و دانشگاه اشعارش را می خوانند و بدون آگاهی از فلسفه ماتریالیسم تاریخی عاشق اردوگاه سوسیالیسم می شدند. سبیل استالینی می گذاشتند و هوادار حزب توده می شدند اما این بهار برای شاعر کوتاه بود. ناگهان روز آزمون فرا رسید. ابرهای تیره آمدند. پرده ها عقب رفت و با کودتای بیست و هشت امرداد خانه اش را در شیراز به آتش کشیدند. شاعر همان گونه که شتاب زده گرایش به چپ داشت دوباره شتاب زده در صف مخالف قرار گرفت. شاعری که نام پسرش را نیما گذاشت ناگهان به نیما حمله کرد و تا آنجا پیش رفت که همدم و یار غار بزرگترین فئودالی فارس اسداله علم قرار گرفت و حتی به بوسیدن دست او هم افتخار می کرد. این سقوط برای نسلی که به او دل بسته بودند سنگین بود. گروهی از زندانیان سیاسی که با خواندن اشعار توللی به این راه رفته بودند سرشان را به دیوار سلول می زدند و از او بد می گفتند. فریدون توللی این همشهری سعدی و حافظ وابسته به تیره توللی از طایفه ایل قشقایی فارغ التحصیل رشته باستان شناسی دانشکده ادبیات، این خالق کتاب طنز ناب التفاصیل، این شاعر سروده های عاشقانه رمانتیک و احساسی را سیاست خراب کرد و اگر حد و اندازه و توان خود را برای مبارزه می دانست بی شک بزرگترین شاعر معاصر می شد. اما او زندگی کرد. گذشته خود را فراموش کرد و اینک در خاک آرمیده است و اشعارش در دفترهای رها و کاروان، نامه بازگشت و کابوس چاپ شده است. بسیاری از کسانی که امروز از سن هفتاد سالگی گذشته اند اگر دفتر شعر دوران جوانی خود را حفظ کرده باشند بی شک اشعار او زینت دفتر شعرشان است.
در دهه پنجاه رضا براهنی در مجله فردوسی با حمله به او برای خود اعتبار کسب کرد و او با آن قلم توانای خود سکوت کرد تا به اسداله علم لطمه وارد نسازد. نمی توان به خاطر دوستی با اسداله علم از این شاعر خوب چشم پوشید. فریدون توللی هم بخشی از تاریخ شعر این سرزمین است و قضاوت در باره او آسان نیست. تاریخ شعر ایران از این شاعران فراوان دارد و برای قضاوت درباره آنها باید وابستگی آنها به طبقه ای که در آن رشد کرده اند و شرایط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی را در نظر گرفت.
سرانجام قلب شاعر ناسازگاری را آغاز کرد و در خردادماه سال 1364 از حرکت باز ماند. فریدون توللی اشعار زیبایی سروده است و طنز او معروف است.
دلم از صحبت این چرب زبانان بگرفت
بعد از این دست من و دامن لب دوختگان
خوش بخندید رفیقان که درین صبح مراد
کهنه شد قصه ما تا به سحر سوختگان
ناامیدی و شکست روحی به سراغ او آمد و شاید قلب او برای همین خاطر ایستاد. گفته بود:
بر زنده باد گفتن این خلق خوش گریز
دل بر منه که یک تنه در سنگرت کنند
پی نوشت:
برای شناخت توللی رجوع کنید به طلا در مس رضا براهنی، توللی و حوادث فارس، مجله بخارا شماره 85 مجله فردوسی سال پنجاه