ابراهیم حاتمی کیا در فیلم «خروج» جدیدترین ساخته خود اعتراض جمعی از اهالی روستای «عدل آباد» از توابع شهر شوشتر را به نمایش میگذارد. اتفاقی غیرمنتظره باعث برهم ریختن نظم روستا، درگیری اهالی با مأموران انتظامی و ورود به داستانی میشود که اعتراض پدران و همسران شهید را به وضعیت موجود اقتصادی و اجتماعی نمایش میدهد و این امر نقطه ثقل و روایت فیلم «خروج» حاتمی کیا میشود؛ اما شیوه غیرمرسوم اعتراض آنها به شرایط موجود مهمترین عطف داستان فیلم را شکل میدهد. این شخصیتها هر یک در تداوم قهرمانان قبلی فیلمهای حاتمی کیا قرار میگیرند. «رحمت بخشی» قهرمان موسفید کردهای که از جامعه کوچکش روی برگردانده و این جامعه او را مسئول خونهای فرزندان و همسرانشان در جنگ تحمیلی میداند پس غار تنهایی و گوشه خلوت اختیار کرده و بازندگی روزمره اهالی روستا بیارتباط است. با رسیدن خبر شهادت پسرش «یحیی» که از مرزبانان کشور است رحمت همان روستایی عزلتنشین علیه شرایط موجود خروج میکند.
«رحمت بخشی» بازماندهای از نسل جنگ است که پس از درگیری و حبس فرزندان روستا و پس از مشاهده سیاست گزارشهایی که اراضی کشاورزی روستائیان را به نابودی کشانده جمعی از همنسلان خود را در این خروج هدایت میکند. پس سفری آغاز میشود. هفت نفر از ریشسفیدان روستا همراه رحمت عازم تهران میشوند تا به شیوهای متفاوت سوار بر تراکتورهایی که تنها ابزار کار آنها است برای اهالی «عدل آباد» احقاق حق کنند. بهعبارتدیگر بازهم باید پیران این قوم برای گشودن گره از مشکلات نسل جوان امروز دست به کار شده و پا پیش بگذارند. چراکه ازنظر فیلمساز نسل جوان تا به امروز قادر نبوده این راه را بپیماید و مرد میدان عمل شود.
حاج کاظم «آژانس»، دایی غفور «بوی پیراهن یوسف»، محبوبه «روبان قرمز»، ناصر پویان فر «هویت»، مینو «برج مینو»، هوشنگ «به رنگ ارغوان»، حیدر «بادیگارد» و دیگر قهرمانان فیلمهای حاتمی کیا دوباره گرد هم آمدهاند و از هر قوم و زبان از نقاط مختلف ایران به سمت تهران روانه شدهاند تا به احقاق حق نسل جوان امروز به ضمانت خسارات و جانهایی که درراه آزادی وطن و عدالت دادهاند؛ بپردازند.
فیلم «خروج» برای حاتمی کیا نوعی حدیث نفس به شمار میرود. او که خود را در قالب تمام شخصیتهایش تکثیر کرده است. تمام قهرمانانش را بخش جدانشدنی از وجود خودش میداند و خالق این چهرهها در طول زمان فیلمسازیاش است. در فیلم «خروج» خود را در قالب شخصیت رحمت در رأس این کاروان قرار میدهد تا صدای اعتراض سینمایش را به گوش پاستورنشینان برساند. درواقع لیدر این کاروان فیلمسازی است که ازخود، سینما و صفوف قهرمانانش ابراز رضایت میکند موسیقی وسترن یکی از نمادپردازیهای این خروج است. زمانی که رحمت تراکتورش را مانند سوارکاران غرب وحشی در کنار جاده میراند، جان وین وار سیگاری در گوشه لبش دارد و مسیر حرکت همراهانش را با رضایت نگاه میکند
حاتمی کیا این نشانهها را در لحظهلحظه و جایجای فیلم فریاد میکند وقتی نشانههایی تا این حد غلوآمیز در فیلمش دیده میشود ادعای درامی از زندگی واقعی و مشکلات مخاطب دیگر بیمعنی است. قهرمانان قصه از روستایی به نام «عدل آباد» مسیر خود را آغاز کرده و از پادگان «تلخ آباد» عبورمی کنند. این اسامی بیش از آنکه واقعی باشند نشانههایی صریح در پردازش فیلمی است که حاتمی کیا نام آن را «خروج» گذاشته است. از سوی دیگر فیلم سرشار از دیالوگهای معروف و آشنای حاتمی کیا است «پدری پسرش را قربانی این ممکت کرده»، «جاده زن و مرد نمیشناسد مال همه است» و یا دیالوگ پسر رحمت که میگوید: «دیر برم سنگرم خالی می مونه» ازاینرو نمیتوان فیلمهایی حاتمی کیا را بدون این دیالوگها و نشانهها تعبیر نکرد و آنها را فیلمی معمولی دانست و از لایههای زیرین و اهداف اصلی ساخت آن غافل شد. پس نمیتوان درام حاتمی کیا را تنها یک درام ساده دید. بلکه بیشتر بیانیهای سیاسی از کارگردانی است که خروج کرده است.
اما مسئله اینجا است که چرا حاتمی کیا سختی این سکانسهای طولانی، ساخت فیلمی جادهای و قطار تراکتورهای را به جان میخرد؟ جدای از زیبایی پلانها و سکانسهای چنین سوژهای علت انتخاب این سوژه چیست؟ و چه حرف مهمی را میزند؟ سوژه اغلب فیلمهای ارزشی این روزهای جشنواره فیلم فجر عموماً از دل داستانهای کوتاهی است که از درون صفحات مختلف روزنامهها خواندهشده و یا تاریخ شفاهی انقلاب و جنگ تحمیلی را بیان میکند. کارگردانان و فیلمسازان نیز بدون قید این نکته که فیلمهای آنها برداشتی آزاد از واقعهای تاریخی است، آن را دستمایه کار خود قرار میدهند
در این میان حاتمی کیا به سراغ داستانی میرود که از زمان وقوع آن 10 سال گذشته است. ساخت فیلمی از «عدل آباد» فرضی فیلمساز را دررسیدن به هدفش در زمان حال یاری میکند. تا بتواند 12 سال بعد با آن حرفی حزبی بزند. به این طریق فرصتی مغتنم را به دست آورده تا مدیران دولتی و گروههایی با سلایق سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مخالف با جریان فکر خود را تخریب کند. حاتمی کیا در سی و هشتمین جشنواره فیلم فجر داستانی را که در سال 86 اتفاق افتاده و آن زمان تاریخمصرف داشته را در سال 98 دستمایه کارش قرار میدهد تا به شکل مشخص دولت دوازدهم و مشخصاً «حسن روحانی و مشاور او حسامالدین آشنا» را موردحمله قرار دهد.
بیشک این موضوع که فیلمساز میتواند انتقاداتش را در هر زمان و هر مکان و از هر شرایط اجتماعی و سیاسی به رشته تحریر درآورد و آن را به تصویر بکشد نظری درست است مشروط به آنکه از حوزه انصاف خارج نشود؛ اما هنرمندی که خود را فیلمسازی مردمی، کهنه سرباز جنگ و فردی فراجناحی میداند چگونه موضوع اعتراض کشاورزان و کاروان تراکتورهایی را که به نشان اعتراض درزمانی مشخص در برابر دولت وقتشان خروج کردهاند را چندین سال بعد و باهدفی حزبی دستمایه کارش قرار داده است.
البته اگر این موضوع و خروج مردم در برابر مسئولان دولتی و حتی رئیس دولت یا ارگانها به شکل نمادین و در شرایط لامکان و لازمان صورت میگرفت انگشت اتهام به سمت شخص، حزب یا ائتلافی خاص گرفته نمیشد. اتفاقی که بارها در فیلمهای حاتمی کیا افتاده و او در آن تبحر ویژه دارد. ارتفاع پست، آژانس شیشهای، روبان قرمز، برج مینو و بسیاری از فیلمهای حاتمی کیا اساساً در این حال و هوا هستند؛ اما اشاره مستقیم به زمان و مکان مشخص و شبیهسازی اشخاص دولتی در فیلم «خروج» شبهه افکانانه است.
حاتمی کیا در آغاز فیلم هم اشاره به سندی که برگرفته از گزارشی اجتماعی باشد نمیکند و در هیچ کجای فیلم برداشت آزاد از داستان اصلی یعنی اعتراض کشاورزان در سال 86 قید نشده است و فقط در انتهای فیلم اشارهای مختصر به این داستان میشود. با توجه به روحیات و نگاه و نشانهشناسی حاتمی کیا و امضای او که پای تمام فیلمهایش است باید بپذیریم که تمام شخصیتهای داستان توسط او خلقشده و در قالب اصلی واقعه یعنی اعتراض کشاورزان با تراکتورهایشان گنجاندهشده است.
خروج در فیلم حاتمی کیا برخلاف داستان اصلی اعتراض جمعی از مردم شوشتر نیست. بلکه خروج خانواده شهدا و کسانی که به گردن نظام و انقلاب حقدارند است ولی از سوء مدیریت مدیران دولتی به تنگ آمدهاند. حتی زمانی هم که احتمال ورود مردم به جمع آنها میرود سعی میکنند که راهشان را جدا کنند تا مردم معترض وارد جمعشان نشوند. حاتمی کیا به این طریق میخواهد خط مردم معترض را از خانواده شهدای معترض جدا کند.
درنهایت معلوم نمیشود رحمت چه چیزی را میخواهد به رئیسجمهور بگوید؟ بیشک مشکل رحمت آنگونه که حاتمی کیا با زیرکی از بیان آن شانه خالی کرد تنها مشکل زمین نیست. چراکه مشکل زمین برای رحمت و همقطارانش از طریق فرماندار و مشاورین ارشد رئیسجمهور قابلحل است. بهتراست این موضوع را از نگاه نشانهشناسی سینمای حاتمی کیا و سینمای ببینیم. شخصیت رحمت بیشک خود فیلمساز است. پدر شهیدی است که همنسلان فرزندش در زندان هستند. نسل جدید در زندان و حبس به سر میبرد. پدران این نسل همرزمان رحمت هستند که او آنها را تشویق به مبارزه و حضور در جبههها کرده است و امروز خانوادههای آنها او را عامل اصلی مشکلاتی میبینند که برایشان پیشآمده. از سوی دیگر رحمت در سکانس اول فیلم دیداری تصادفی با رئیسجمهور دارد و اصطلاحاً رئیسجمهور نانونمک او را میخورد. حال میخواهد رئیسجمهور را ببیند. اگر سکانس اول ارتباطی به ادامه قصه نداشت حاتمی کیا هیچگاه آن را در فیلم قرار نمیداد که سکانس اول را به سکانس پایانی پیوند دهد. پس سادهانگارانه است که بگوییم او فقط برای اعتراض به خشک شدن زمینش میخواهد با رئیسجمهور دیدار کند. حاتمی کیا این چرخه داستانی و وقایع را بهگونهای بیان نمیکند که بخواهد تنها مشکلات زمین زراعی اهالی عدل آباد را حل کند.
سکانس آغازین و پایانی فیلم شباهتهای بسیاری دارند و این دو سکانس اتفاقی در آغاز و پایان فیلم نیامده است؛ که اگر اینگونه بود میتوانست یکی از آنها را حذف کند. سکانس اول به حضور ناگهانی رئیسجمهور در زمینهای کشت پنبه رحمت بازمیگردد. به تعبیر فیلمساز و دیالوگهای رحمت ورود ناگهانی رئیسجمهور با بالگرد حاصل زحمت چندین ساله رحمت را بر باد داده و نابود کرده است. بر اساس دیالوگ اعتراضی این شخصیت که میگوید «اینکه از آسمان میبارد برف نیست، پنبه است، پنبه ناز داره»، مشخص میشود که این ورود میهمان ناخوانده کشت پنبه او را نابود کرده است. پس از ورود رئیسجمهور برای افتتاح پروژهای عمرانی و زمانی که آب به زمینهایش میآید خوشحال میشود اما این حس خوب دیری نمیپاید تا متوجه شور بودن آب بشود. این شوری آب نکبت و نابودی به روستایشان میآورد. در ادامه و با توجه به سکانس اولیه سازنده انگشت اتهام را مستقیم بهسوی رئیسجمهور میگیرد.
در سکانس آخر، این بار «رحمت بخشی» است که با سماجت فراوان به سراغ رئیسجمهور میرود تا گلایه مشکلاتی را به رئیسجمهور ببرد. از زندگی نابودشده، از فرزندش که در مرز سربریده شده، از جوانان همنسل فرزندش که به اعتراض در حبس و زندان هستند. از همنسلانش که امروز فرزندانشان شهید شدهاند و خودشان سالها در جبهه بودند و امروز مشکلات سوء مدیریتی گریبانشان را گرفته است. شاید هم گلایههای است که حاتمی کیا همواره فریاد میزند و دائم آن را از جامعه و مردم طلب میکند. چراکه حاتمی کیا این روزها بجای آنکه فیلم اعتراضی بسازد صدایش را به نشان اعتراض بلند میکند و بر سر همه، دولتیها و نویسندگان و اصحاب رسانه فریاد میزند؛ اما بااینوجود جامعه هنری و دولتی سالهای گذشته سعی در دلجویی از او کرده بهگونهای که آش هم تا بدان جا شور میشود که در سی و ششمین جشنواره فجر و در بدعتی عجیب دو سیمرغ بلورین کارگردانی اهدا و یک از آن دو به این فیلمساز جنجالی برای فیلم «بهوقت شام» و دیگری به «تنگه ابوقریب» بهرام توکلی داده شد. شاید «رحمت بخشی» در این دیدار قصد داشت گلایههای حاتمی کیا را نیز به گوش رئیسجمهور برساند. سکانسی بسیار کلیدی که از دید مخاطب باز نشده است.