به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، برنامه پر مخاطب «زندگی پس از زندگی» که با موضوعی متفاوت در ایام ماه مبارک رمضان روی آنتن شبکه 4 سیما پخش شد از معدود برنامههای چند سال اخیر تلویزیون است که واکنشهای ضد و نقیض بسیاری نسبت به آن در جامعه شاهد بودیم و برخی به تحسین این برنامه پرداخته و برخی آن را به شدت مورد انتقاد قرار دادند.
عباس موزون به واسطه اجرا و تولید این برنامه این روزها از نامهای بحثبرانگیز تلویزیون است و قطعاً حتی طرفداران «زندگی پس از زندگی» پرسشهای بسیاری از او دارند. به همین دلیل در گفتوگویی با این مجری نگاهی تحلیلی از زوایای مختلف به این برنامه داشتیم که در ادامه مشروح این گفتوگو را از نظر میگذرانید:
امروز ساخت برنامههایی که قرار است به موضوعات ماورالطبیعه بپردازند با این ریسک همراه است که امکان دارد اکثر مخاطبان نتوانند با آن ارتباط برقرار کرده یا مسائل مطرح شده در آن را باور کنند. با وجود این خطر چه جذابیتی در ساخت «زندگی پس از زندگی» وجود داشت که به سراغ ساخت آن رفتید و چگونه اعتماد مخاطب را به خود جلب کردید؟
هیچگاه به اظهارات فرد تجربهگر اکتفا نکردیم
من فکر میکنم عوامل متعددی وجود داشت که باعث شد اعتماد مردم به این برنامه جلب شود. اولین نکته صداقت مهمانان برنامه بوده که در اولین قدم در زبان بدن و بیان مهمانان و شاهدان کاملاً ملموس است. نکته دوم تنوع و پراکندگی جغرافیایی مهمانان است؛ وقتی مردم از نقاط مختلف کشور، پیر و جوان و اقوام مختلف در برنامه حاضر میشوند و مطالب مشترک و مشابهی را مطرح میکنند به خودی خود وجدان، قلب و مغز حتی اگر بتواند در مقابل 4 یا 5 مورد مقاومت کند، پس از 10 تا 20 مورد به تردید و تأمل وادار میشود و پس از 30 نمونه که منظور همان فصل اول است وارد مرحله پذیرش میشود و به نوعی تسلیم واقعیت میشود.
در فصل دوم به رقمی حدود 70 نفر میرسیم و میبینیم که این تعداد انسان از نقاط مختلف ایران تجربههایی داشتهاند و پس از آن در فصل سوم به عددی بالای 100 نفر میرسیم. بیش از 100 ایرانی از نقاط مختلف ایران با گفتارهای مختلف در این برنامه حاضر شدهاند که به نظر من دلیل دوم موفقیت برنامه «زندگی پس از زندگی» است.
سومین دلیل موفقیت این مجموعه را در این نکته میبینم که ما به گفتههای فرد تجربهگر اکتفا نکردیم و بر اساس تحقیقات و مطالعات شخصی محقق برنامه به کارشناسان خارجی و داخلی مراجعه کردیم و در کنار آن به شهود و شواهد نیز پرداختیم.
به عنوان مثال در برنامه ایمان عبدالمالکی که یک جوان است، ما زندگی قبلیاش را میبینیم که اتفاقاً حادثه تصادف را در یک گشت و گذار خیابانی یا اصطلاحاً "دور دور" تجربه کرده و همین اتفاق را هم با تلفن همراهش فیلمبرداری کرده است. او با خلقیات روز کسی است که بر سر مزار یک شهید میرود و میگوید که "من حلالت نمیکنم، چرا به من سیلی زدی؟"، او فردی امروزی و جوان است و وقتی وارد بیمارستان میشود، حدود دو ماه در کما بوده، از کما خارج میشود و میبینیم که مشخصات دهها نفر از جمله پرستار، پزشک و... را به آنها میگوید، از پشت دیوارها، از خانههایشان و یا حتی از پرستاری که پنهانی سیگار میکشیده میگوید و مارک سیگارش را هم میداند و در برابر این مسائل مخاطب به نوعی تسلیم میشود و حقیقت را میپذیرد.
اما این تسلیم شدن صد در صد نبود و همه جامعه آن را نپذیرفتند و ممکن است درصد بالایی از جامعه حقیقی بودن وقایع مطرح شده در برنامه شما را نپذیرفته باشند
28 درصد از مردم ایران برنامه «زندگی پس از زندگی» را مشاهده کردند
بله، ما نمیتوانیم آمار دقیقی از میزان مخاطبانی که ما را باور کردهاند یا باور نداشتهاند، داشته باشیم اما ما با موارد بسیاری مواجه شدیم که در فضای مجازی و... هزاران نفر به ما میگفتند من با دیدن این برنامه بسیاری از مسائل را قبول کردم و به باور رسیدم.
من یک نظرسنجی در صفحه اینستاگرام خود گذاشتم و این پرسش را مطرح کردم که "چه کسانی با دیدن برنامه «زندگی پس از زندگی» دچار تحول شدند و به تسویهحسابهای مانده و حلالیتطلبی از دیگران پرداختند؟". 75 درصد در سه دسته رأی دادند. 56 درصد تأکید کردند که خودشان دچار این تحول شده و چنین کاری انجام دادهاند و 24 درصد هم در دو دسته به این گزینه رأی دادند که افراد دیگری آمدند و در قبال من این کار را کردند، به این معنی که مثلاً پولی که طلبکار بودم را پس دادند و مابقی افرادی بودند که شاهد انجام این کار از افرادی دیگر بودند.
طبق آمار مرکز تحقیقات صداوسیما حدود 28 درصد از 82 میلیون ایرانی این برنامه را دیدند. این رقم نشان میدهد که حدود 23 میلیون نفر برنامه «زندگی پس از زندگی» را دیدهاند و از این تعداد 75 درصد دچار این تحول شدهاند و از بین آن 25 درصد هم اینگونه نیست که بگوییم چون آنها حلالیت نطلبیدهاند برنامه را هم باور نکردهاند. پس باور داشتن به این برنامه را میتوان به درصدی بالای 80 رسید.
ایده این برنامه که در سه فصل تولید و پخش شده متعلق به چه کسی است؟
تجربه جدا شدن از بدن، مرگ موقت نیست
کشف پدیده جدا شدن از بدن به پیش از اسلام برمیگردد و ردپای آن را حتی در پیش از دوران زرتشت و حتی در قبایل سرخپوستها میتوان پیدا کرد؛ اتفاقی که کسی موقتاً از بدنش بیرون میرود و بعد به آن برمیگردد؛ تأکید دارم که این پدیده را نباید مرگ موقت عنوان کرد. به این پرسش که چرا به این اتفاق نباید مرگ موقت عنوان داد، در کتاب تحقیقی که در دست نگارش است پاسخ میدهم و اگر بخواهم کنج این کتاب را باز کنم باید بگویم که مرگ چهار معنا دارد اما همه موافقان برنامه، منتقدان، مخاطبان عام و مخالفان تنها یک معنا برای مرگ قائل هستند و مرده را کسی میدانند که پزشک تأیید کرده باشد.
پس از اینکه به این تعاریف شناخت کافی پیدا کردیم میتوانیم درباره اینکه تجارب اتفاق افتاده چه تفاوتی با مرگ دارند، صحبت کنیم. این مسئله مورد تحقیق من است و امروز درباره آن نمیخواهم صحبت کنم اما یک چیز درباره همه آن تجارب مسلم است که خروج از بدن رخ داده است.
وقتی از بدن بیرون باشید شما میتوانید عالم را در حالتی دیگر ببینید. برخی افراد که این تجربه را داشتند از دیدن رنگهایی میگفتند که هیچکدام از ما نمیتوانیم ببینیم؛ نکته جالب توجه این است که حیوانات هم رنگهایی را میبینند که ما نمیتوانیم ببینیم. در واقع رنگهایی که وجود دارند که ما از آنها بیخبر هستیم و این نشان میدهد که بدن ما دارای نقصی است که نمیتواند جهان را در حالت کامل ببیند و نقصی در دریافتها وجود دارد، پس اگر از بدن خارج شویم یک تفاوت بزرگ ایجاد میشود.
فرض کنید که ما وارد بدن یک زنبور شویم، به این معنا که فقط کالبد عوض کنیم؛ از پس چشم زنبور رنگها، بوها و اشکالی را میبینیم که در بدن خودمان این توانایی را نداریم. در واقع بدن ما حکم یک عینک را دارد که دید ما را تغییر میدهد اما وقتی از بدن خارج میشویم ما بدون عینک به جهان نگاه میکنیم.
ما در ابتدای هر قسمت از برنامه به این نکته تأکید داریم که قرار است با تجربهای نزدیک به مرگ همراه شویم. ما حدود 100 برنامه به این نکته تأکید داشتیم و کسانی که خود را منتقد برنامه میدانند (در حالیکه به این نکات جزئی توجه نداشتند) از کلمه مرگ درباره تجربیات روایت شده استفاده میکنند در حالیکه ما اصلاً اسمی از مرگ نیاوردهایم. من به این نکته تأکید دارم که وجه مشترک همه تجارب روایت شده در «زندگی پس از زندگی» تجربیاتی نزدیک به مرگ است و ما به این مسئله پرداختهایم که هستی در شرایط خارج از بدن وجود دارد.
راستیآزماییها به چه شکل انجام میشد و شما بر چه اساس مطمئن میشدید که فردی واقعاً از بدنش خارج شده و آیا با موردی برخورد داشتید که متوجه شوید فرد دروغگو است؟
اگر سند کافی برای اثبات حقیقت ماجرای تجربهگر وجود نداشت، آن را کنار میگذاشتیم
واژه دروغ را هیچوقت به هیچ کس اطلاق نمیکنم چرا که نگاه من پژوهشی است و نگاه احساسی و اتلاقی ندارم بلکه من به دنبال اثبات هستم و به کسی برچسب نمیزنم.
مثلاً اگر شما به من بگویید که در خیابانهای تهران یک فیل دیدم، چون این اتفاق رایج نیز و از شواهد برمیآید که احتمال رخ دادن چنین اتفاقی وجود ندارد اصلاً به خودم اجازه نمیدهم که شما را دروغگو خطاب کنم اما از شما فیلم و عکس و شاهد میخواهم و اگر شما هیچ سندی نداشته باشید باز هم شما را دروغگو نمیدانم و اینگونه برداشت میکنم که من سند کافی به دست نیاوردهام.
در فصل اول ما با بیش از 100 فرد که تجربیات مشابه داشتند برخورد داشتیم ولی تنها 30 نفر از آنها به برنامه آمدند. پس منهای 30 نفری که در برنامه حاضر شدند، دیگر افراد سندی نداشتند.
در مرحله اول تحقیق فقط از سوی خودم انجام میشود و به هر نفر که مراجعه میشود اینگونه نیست که فقط با صحبت به نتیجه برسیم. من از هر جمله باید مراجعاتی داشته باشم. به عنوان مثال ایمان عبدالمالکی به نشانههایی در افراد اشاره میکرد که من باید به سراغ آنها میرفتم و اسنادم را به دست میآوردم و اینها در کنار کارشناس مذهبی و پزشکی مجموعه تحقیقات ما برای رسیدن به حقیقت را تشکیل میدادند.
دلیل اینکه به سراغ تحقیق و پژوهش درباره این موضوع خاص رفتید، علاقه شخصی بود؟
اگر رابطهها خدایی شود، همه مهربان میشویم
وقتی از سنین نوجوانی عبور میکردم و به دوران جوانی میرسیدم، متوجه شدم که دوستان دوران کودکی من در حال عوض شدن هستند و من از این اتفاق ناراحت میشدم. من امروز هم فردی 7 یا 8 ساله هستم و نمیتوانم قبول کنم که آن دوست من که همبازی دوران کودکیام بود قصد دارد برای خرید یک ماشین دوست دیگری را فریب دهد. من از این اتفاق شوکهام و من برای اینکه بخواهم به آدمها بگویم که به هم رحم کنند و همدیگر را دوست داشته باشند باید بگویم تا زمانی که شما به فکر خودتان هستید و مدام به این فکر میکنید که خودم از زندگی لذت ببرم و دیگران اهمیتی ندارند چنین معضلاتی به وجود میآید اما وقتی همه اینها به یک نقطه متحد وصل شوند و به نظر من اگر همه با یک نفر رفاقت کنند که نه نیازی به آنها دارد، نه با آنها دعوا میکند و نه قصد فریب آنها را دارد و فقط عشق و علاقه در او موج میزند که من برای این نقطه اشتراک خدا را میشناسم و بر این عقیدهام که اگر همه او را دوست داشته باشیم، خدا در بین ما جاری میشود و روابط هم خدایی میشوند و دیگر خودخواهی کنار میرود.
من فهمیدم اگر رابطهها خدایی شود، همه مهربان میشویم و این کشفی بود که من به آن رسیده بودم و بعد به سراغ راهکار رفتم. اواسط دوران دانشگاه بود، من به این فکر کردم که این اشکال از کجاست که ما خدا را نمیتوانیم با قدرت باور کنیم. من این اشکال را در آموزش و پروش دیدم چون مغز من را که ریاضی یا مهندسی خواندهام فقط با ملموسات آشنا میکنند در حالیکه در کنار این آموزشها دیگر مسائل هم اهمیت دارند.
هیچ جا به ما نگفتهاند که غیرملموسات و غیرمحسوسات وجود دارند و فقط از جبر و هندسه و... میگویند که همه چیز از محسوسات است و محسوسات یعنی مادیات و در آنچه که آموزش داده میشود به این معنی است که غیرمادیات به معنای ناموجودات است. من به عنوان یک نفر که مهندسی میخواند به این نتیجه رسیدم که چرا فقط در این مدت تحصیل فقط از محسوسات صحبت شده و اگر من بخواهم خدا را بشناسم چه آموزشی به من داده شده است؟
ما در رود خروشان مادیگری و تجربهگرایی افتادهایم و هر از گاهی مثل ماه محرم درگیر معنویات میشویم. من در این وضعیت به این فکر میکردم که با هشت و نیم میلیارد دوستانم در جهان که طی دو قرن اخیر کاملاً مادی بار آمدهایم چگونه میتوانیم به شناخت خدا برسیم.
من راهی پیدا نکردم اما در دورترین نقطه جهان نسبت به ما یعنی آمریکا، کسی که دکترای آکادمیک دانشگاهی علوم تجربی را در سه شاخه روانشناسی، زبانشناسی و پزشکی دارد. پروفسور مودی تأکید دارد که با روشهای تحقیقات تجربی به این نتیجه رسیده است و یکی از روشهای تحقیقات تجربی به این شکل است که گزارههای مشابه مختلف را از افراد مختلف درباره یک پدیده واحد به دست میآوریم؛ فردی از کویر لوت میگوید من چنین تجربهای دارم، افرادی از نقاط دیگر کشور هم چنین تجربهای را کسب کردهاند و وقتی چنین تجربه مشترکی بین افرادی بیربط به من به دست آمده به این معنی است که چنین موجودی وجود دارد چرا که نمیتوان همه را متوهم دانست.
من از همین روش استفاده کردم تا اینگونه عالم غیب را کشف کنم و به اعتقاد من اگر همه با آن رفیق شویم دیگر تلخیهایی که خودمان رقم میزنیم، رخ نمیدهد. متأسفانه ما با روشهای تجربی انس گرفتهایم که البته خوبیهای بسیاری دارد ولی نباید این اتفاق نباید ما را کاملاً مادی کند. در این وضعیت باید بدانیم روشهایی هست و در واقع پنجرهای هست که میتواند نگاه ما را به عالم غیب باز کند و یکی از همین روشها این است که اگر گزارشگران متعدد یک پدیده واحد را تأیید کنند، آن پدیده وجود دارد، پس به اعتبار گزارشهای متعدد میتوان گفت که آن دنیا وجود دارد و وقتی فهمیدیم که وجود دارد باید با آن رفیق شویم، رفاقت که شکل بگیرد به سراغ حل مسائلی چون حقالناس میرویم.
در نظرسنجیهای دیگر 15 هزار نفر در فضای مجازی با خوداظهاری به این گزینه رأی دادهاند که با دیدن این برنامه از خودکشی منصرف شدهایم.
ادامه دارد...
انتهای پیام //