به گزارش برنا، رمان «ویولن دیوانه» روایتگر ماجرایی دلنشین و خواندنی از یکی از نام آورترین داستان سرایان سوئدی پیرامون جوانی برازنده، متمول و خوش پوش که دلبستگی عمیقی به ویولن خود دارد، آن چنان که نواختن را به هر چیز دیگری در این جهان ترجیح می دهد، اما از طریق یکی از دوستانش با خبر می شود که وضع مالی خانواده شان رو به افول است و مادرش زیر بار وام و قرض های متعدد گرفتار شده و تنها برای حفظ آرامش روانی او همه چیز را طور دیگری وانمود می کند. جوان که به میراث خانوادگی دلبستگی عمیق دارد تصمیم می گیرد تا برای حفظ آن تلاش کند.
سلما لاگرلوف را در ایران با نویسندگی انیمیشن ماجراهای نیلز میشناسند اما او نویسندهای قدرتمند و نام آشنا در جهان است. او از زنان داستاننویس و مطرح جهان است که توانسته است در زمینههای مختلف داستان سرایی کند.
بخشی از کتاب:
آلین گفت «بله، میدانی؟ من بابت تو خیلی نگرانم. شنیدهام که تو درس و کار دانشگاهت را واگذاشتهای. شنیدهام این چهار ترمی که اینجایی و به دانشگاه میروی حتا لای یک کتاب را باز نکردهای و جز ویولن زدن کاری نداری. صبحتاشب ویولن میزنی و من گمان میکنم دروغ هم نمیگویند. چون آن وقتها هم که در فالون به مدرسه میرفتی جز به همین ویولن زدن به کاری علاقه نداشتی. گرچه آن وقتها هم میبایست کار میکردی.»
هده، که از حرفهای دوستش خوشش نیامده بود، روی صندلیاش کمی جابهجا شد و راست نشست. آلین ناراحتتر از پیش، اما با تصمیمی استوارتر، ادامه داد «لابد میگویی صاحب ملکی به بزرگی مونکوتان باید آزاد باشد که هر کاری دلش خواست بکند. اگر در امتحان قبول شد چه بهتر. اما اگر نشد هم به جایی برنمیخورد. امسال نشد، سال بعد. عجله برای چه؟ چون بههرحال خیال نداری غیر از ادارهٔ ملکت کار دیگری بکنی و میخواهی تمام عمرت را در مونکوتان بگذرانی. اگر هم اینطور باشد هیچ تعجبی ندارد!»
هده جوابی نداد و ساکت ماند و آلین چشم به او دوخته، خود را در حصار بزرگمنشی او محصور میدید. با نگاهی همه احترام و تحسین چشم دوخته بود، همانگونه که زمانی به پدرش، صنعتمرد بزرگ، و نیز همسر او، مادر هده، نگاه کرده بود.