به گزارش برنا، کتاب «یادداشت های زیرزمینی»، رمانی نوشته فئودور داستایوفسکی است که اولین بار در سال 1864 وارد بازار نشر شد. تحول برانگیزترین رمان داستایفسکی، مرز میان داستان در قرن نوزدهم و بیستم، و شیوه نگرش به خود در هر یک از این دو سده را تعیین می کند.
راوی بی نام و نشان این داستان که یکی از جالب توجه ترین شخصیت ها در ادبیات است، قبلا شغلی دولتی داشته اما اکنون از زندگی عادی فاصله گرفته و زیستی زیرزمینی را برای خود برگزیده است. او با فاصله گرفتن از جامعه و روند معمولی زندگی انسان ها، داستانی پراحساس، گزنده و خودمتناقض را روایت می کند که هجومی همه جانبه به آرمان گراییهای اجتماعی، و گواهی بر سرشت اساسا غیرمنطقی انسان است.
کتاب «یادداشت های زیرزمینی»، بدون تردید یکی از برترین آثار استاد بزرگ ادبیات، فئودور داستایفسکی است که در آن به خلق ضدقهرمانی نامتعارف نسبت به دیگر آثار ادبی تا آن زمان پرداخته و همچنان منبع الهام بسیاری از آثار ادبی از این دست است.
پشت جلد کتاب یادداشت های زیرزمینی با چهارده تفسیر
آقایان! خانمها! گوش کنید! شما یکی از دشوارترین، دراماتیکترین و غیرقابلهضمترین رمانها را در دست دارید. اکنون چیزی بیش از صدوپنجاه سال از نگارش این اثر میگذرد؛ نخستین رمان تکگویی درونی و اولین جریان صدای وجدان که تاریخ ادبیات به خاطر میآورد؛ حتی پیشتر از ولولۀ جوشان جیمز جویس، ایتالو اِزووُ، روبرت موزیل، آلفرد دوبلین، و ژانپل سارتر. این رمان تسلایی اندک است که انسانهای باهوش را به هیچ نمیرساند، اما دیوانهها با آن حتماً به جایی میرسند. دُزِ بسیار قوی و کشندهای دارد و برای بسیاری همان بهتر که هرگز آن را تورق نکنند.
بخشهایی از کتاب:
چه انتظاری میتوان از انسان داشت؟ این موجودی که چنین خصایص غریبی دارد؟ همه مواهب و نعمتهای زمینی را به پایش بریزید، تا خرخره در سعادت غرقش کنید، هر پنج انگشتتان را هم در عسل فرو کنید و به دهانش بگذارید، چنان از پول بینیازش کنید که دیگر جز خوردن و خوابیدن و تلاش برای ادامه تاریخ پر افتخار بشری کاری نداشته باشد، همین آدم اما از روی حق ناشناسی و فقط برای آزار و اذیت به شما صدمه میزند و خصومت میورزد. همین آدم حتی همه آنچه را به او دادهاید به خطر میاندازد و عمدا بدترین و بیهودهترین هوس را دنبال میکند، بدترین دیوانه بازی و ضرر مالی را به بار میآورد، آن هم تنها برای اینکه وضعیت مرفه و راحت و معقولش را قربانی فانتزیها و خیالپردازیهای خویش کند.
شبی از کنار میکده می گذشتم، در روشنای پنجره چشمم افتاد به چندتا مرد که دور میز بیلیارد با چوب بیلیارد افتاده بودند به جان هم و یکی را زدند از پنجره انداختند بیرون. اگر هر وقت دیگری بود از این حرکت منزجر و ناراحت می شدم، اما در آن لحظه به کسی که بیرونش انداخته بودند، حسودی ام شد. چنان به او غبطه خوردم که دلم خواست بروم داخل و کنار میز بیلیارد بپلکم و شلوغ کاری در بیاورم تا مگر از پنجره بیندازنم بیرون. رفتم داخل. مست نبودم، اما می گویید چه می کردم؟ می دانید اعصاب نداشتن آدم را وادار به چه کارهایی می کند؟! رفتم، اما اتفاقی نیفتاد. انگار لیاقت پرت شدن از پنجره را هم نداشتم.