به گزارش برنا، در ابتدای سال 1989، شش کشور اروپایی، دولت دست نشانده حکومت شوروی بودند. اما در پایان همان سال، آن ها همگی استقلال ملی خود را اعلام و در مسیری برای رسیدن به دموکراسی حرکت کردند.
این تحولات چگونه تا این اندازه سریع رقم خورد؟ «ویکتور شبشتین» که به عنوان گزارشگر در بطن این رویدادها حضور داشت، برای خلق این کتاب از تجارب بی واسطه ی خودش، مصاحبه با شاهدان، و اطلاعات آرشیوی تازه کشف شده بهره برده است. او داستان خود را از نقطه نظر مردان و زنان عادی و همچنین رهبران و سیاستمداران پرنفوذ در دنیا روایت می کند. «شبشتین» در این اثر از نقش KGB و دولت ایالات متحده سخن می گوید و نشان می دهد چگونه از بین رفتن «پرده آهنین» باعث تسریع سقوط اتحاد جماهیر شوروی شد.
این داستانی با پایان خوش است. هر کسی که لذت مردم را در خیابانهای برلین [شرقی]، پراگ یا بوداپست در اواخر 1989 شاهد بوده، هرگز آن صحنههای شگفتانگیزِ جشن و شادی را از یاد نخواهد برد. ارادۀ مردم طی فقط چند ماه بر جباریت پیروز شد. در این ماههای سرگیجهآور، انقلابهایی رخ داد که تقریباً میتوان آنها را کاملاً مسالمتآمیز خواند. این انقلابها چهرۀ جهان را برای همیشه تغییر داد. روایت این کتاب در همینجا، در نقطۀ اوج امید، خوشبینی، شکرگزاری صادقانه و ضیافتهای عظیم خیابانی تمام میشود. یکی از بیرحمترین امپراتوریهای تاریخ زانو زد. شاعران و فیلسوفانی که در زندان بودند، ناگهان تبدیل شدند به رؤسای جمهور و وزرای دولت. در آن شب سردِ نوامبر که دیوار برلین فرو ریخت، چنین به نظر میرسید که انگار زخمهای بازِ قرن بیرحمِ بیستم عاقبت روند بهبودی خود را آغاز کرده است. این رؤیاها اصلاً احمقانه نبود. برخی از کارشناسان _ از همه قابل توجهتر، فرانسیس فوکایاما _ از خود بیخود شدند و پایان تاریخ و پایان تعارضهای ایدئولوژیکِ آتی را اعلام کردند.
بخشهایی از کتاب:
کتاب های «مارکسیستی-لنینیستی» زیادی درباره ی تصاحب قدرت وجود دارد؛ اما در میان آن ها، هیچ کتابی درباره ی رها کردن قدرت نیست.
«پوپه» که زمانی چهره ای برجسته در یک نهاد تحقیقات علمی بود، شغلی را به عنوان نگهبان در کنار استخرها پیدا کرد.