صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

علمی و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

معرفی کتاب؛

«تبصره ۲۲» رمانی جنگی با تکیه بر تجربیات نویسنده آن در نیروی هوایی

۱۴۰۰/۰۳/۲۹ - ۰۴:۰۳:۰۰
کد خبر: ۱۱۹۴۶۶۴
جوزف هلر نوشتن تبصره ۲۲ (Catch-22) را در سال ۱۹۵۳ و هنگامی که در یک شرکت بازاریابی و تبلیغاتی کار می کرد، آغاز کرد.

به گزارش برنا، رمان «تبصره 22» با تکیه بسیار بر تجربیات هلر در نیروی هوایی، داستانی جنگی ارائه می دهد که از یک زاویه، خنده دار و عجیب و از زاویه ای دیگر، بدبینانه و تکان دهنده است. بعد از انتشار اولیه کتاب در سال ۱۹۶۱، جنجال های زیادی پیرامون آن در گرفت. منتقدان یا به شدت آن را ستایش می کردند و یا به شدت از آن متنفر بودند ولی هر دو گروه دلایل مشترکی برای این نظر خود داشتند. با گذشت زمان تبصره ۲۲ به یکی از رمان های تعیین کننده قرن بیستم تبدیل شده است. رمان چشم اندازی کاملا غیر احساسی از جنگ ارائه می دهد که تمام ظاهرسازی های عاشقانه را از جنگ دور می کند و افتخار و شکوه را با کمدی های کابوس واری از خشونت، بوروکراسی و جنونی متناقض جایگزین می سازد. این گونه از کنایه در ادبیات بعد از جنگ ویتنام بسیار رایج بود؛ اما بعد از جنگ جهانی دوم که آمریکایی ها تصور می کردند جنگی عادلانه و قهرمانانه بود، تبصره ۲۲ شوکه کننده بود. به طور معجزه آسایی، پیشگویی های رمان هم در مورد جنگ ویتنام که تنها چند سال بعد از انتشار کتاب آغاز شد و هم در مورد سرخوردگی شدید آمریکایی ها از قوای نظامی در آن، اثبات شد.

برخلاف دیگر رمان های غیر عاشقانه جنگی، تبصره ۲۲ به شدت برای انتقال جنون جنگ به طنز وابسته است و معنایی وحشتناک از درگیری های مسلحانه را به وسیله ناامیدی و پوچی ارائه می دهد و نه به وسیله تصاویری نمایشی از درد و رنج و خشونت. این رمان همچنین خود را از دیگر رمان های غیر عاشقانه به وسیله ارزش های اصلی خود جدا می کند: یعنی داستان یوساریان قهرمان رمان که در نهایت از افراد مایوس شده نیست و همچنان امیدوار است. او معتقد است که با انگیزه ای مثبت به زندگی و آزادی، می توان افراد را از گرو ماشین آلات غیر انسانی جنگ رها کرد.

در قلب داستان «تبصره 22»، شخصیتی بی همتا به نام یوساریان قرار دارد. او که در نیروی ارتش، توپچی است و همیشه از زیر کارها در می رود، قهرمانی زیرک است که برای نجات جانش از خطرات بی پایان جنگ، به هوشمندانه ترین شکل ممکن از خلاقیت خود استفاده می کند. مشکل او، سرهنگی است که مدام، تعداد مأموریت های موردنیاز برای تکمیل دوره ی خدمت سربازان را افزایش می دهد. یوساریان، حتی اگر هم بتواند به هر طریقی از انجام این مأموریت های مرگ بار شانه خالی کند، از قانونی همنام با عنوان کتاب، راه گریزی ندارد. این قانون بیان می کند که اگر کسی با تمایل خود به شرکت در مأموریت های خطرآفرین و مرگبار ادامه دهد، دیوانه و مجنون تلقی خواهد خواهد شد، اما اگر این شخص، درخواست رسمی و مورد نیاز برای معاف شدن از این مأموریت ها را ارائه دهد، دقیقا همین ارائه ی درخواست، ثابت می کند که او دیوانه نیست و بنابراین، شرایط لازم برای معاف شدن از مأموریت ها را ندارد!

بخش‌هایی از کتاب:

 عشق در نگاه اول بود. اولین باری که یورسایان کشیش ارتش را دید، دیوانه وار عاشقش شد. یوساریان در بیمارستان بود، با مرض کبدی که هنوز یرقان نشده بود. دکترها از این که یرقان درست و حسابی نبود گیج شده بودند. اگر یرقان می شد می توانستند درمانش کنند. اگر یرقان نمی شد و رفع می شد می توانستند یورسایان را مرخص کنند. اما این در آستانه یرقان بودن، مدام گیج شان می کرد. هر روز صبح سر و کله شان پیدا می شد، سه مرد جدی و چابک با دهان های کارآمد و چشم های ناکارآمد، همراه پرستار داکت، چابک و جدی، یکی از پرستاران بخش که از یوساریان خوشش نمی آمد. جدول پایین تختش را می خواندند و بی صبرانه در مورد دردش می پرسیدند. وقتی بهشان می گفت که دقیقا مثل قبل است به نظر دمغ می شدند.

دکتر دانیکا فریاد کشید: «عجب دروغ گوی کثیف نابه کاری! نباید به کسی می گفت. بهت گفت چه جوری می تونم بهت مرخصی بدم؟» «فقط کافیه یه تیکه کاغذ رو پر کنی و بگی که من در آستانه ی فروپاشی عصبی ام، بعد هم کاغذ رو بفرستی به لشکر. دکتر استابز تمام مدت داره توی گردان خودش به سربازها مرخصی می ده، چرا تو نتونی؟» دکتر دانیکا با پوزخند جواب داد «و بعد از این که استابز به شون مرخصی می ده چی می شه؟ بلافاصله برمی گردن به وضعیت جنگی، مگه نه؟ و دوباره روز از نو روزی از نو. مسلمه که می تونم یه برگه رو پر کنم و بنویسم که برای پرواز مناسب نیستی. ولی یه تبصره داره.» «تبصره ی 22؟» «دقیقا. اگه از وضعیت جنگی معلقت کنم لشکر باید کارم رو تایید کنه که نمی کنه. یک راست برت می گردونن سر وضعیت جنگی، اون وقت چی به سر من می آد؟ احتمالا می فرستندم اقیانوس آرام. نه، ممنون. حاضر نیستم سر تو خطر کنم.

سرتاسر دنیا، پسران تمام طرف های درگیر بر سر چیزی جان می دادند که به آن ها گفته شده بود، وطن شان است و به نظر نمی رسید برای کسی هم مهم باشد، دست کم برای خود این پسرانی که جان جوان شان را از کف می دادند.

نظر شما