معرفی کتاب؛

بازگشت انسان به زندگی بدوی با «سالار مگس‌ها»

|
۱۴۰۰/۰۲/۱۸
|
۰۵:۰۱:۰۰
| کد خبر: ۱۱۷۵۱۶۲
بازگشت انسان به زندگی بدوی با «سالار مگس‌ها»
سر ویلیام جرالد گُلدینگ، نویسنده، شاعر و نمایشنامه‌نویس بریتانیایی، در سال ۱۹۸۳ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. کتاب «سالار مگسها» مشهورترین اثر گلدینگ است. گلدینگ در سال ۱۹۸۰ نیز موفق به دریافت جایزه ادبی بوکر شد. با شروع جنگ جهانی دوم ویلیام گلدینگ به نیروی دریایی کشورش پیوست و از نزدیک با چهره واقعی جنگ رو‌به‌رو شد.

به گزارش برنا، کتاب «سالار مگسها» سرگذشت گروهی پسربچه است که بر اثر یک سانحه هوایی در جزیره‌ای متروک، واقع در اقیانوس آرام، بدون سرپرست رها می‌شوند.

پسران شش تا دوازده ساله‌اند و هنوز تصویر روشنی از زندگی اجتماعی ندارند. در آغاز همه‌چیز به خوبی پیش می‌رود. تا این‌که کم‌کم تنها دغدغه پسربچه‌ها رفع نیازهای ابتدایی جسمانی‌شان می‌شود و آن‌ها خیلی زود به زندگی بدوی برمی‌گردند. پسران اجتماعی را شکل می‌دهند که در آن عده‌ای به دیگران زور می‌گویند. به مرور معصومیت کودکانه جای خود را به خشونت و سلطه‌جویی می‌دهد و دوستی و مهربانی از این جمع کودکانه رخت برمی‌بندد. سرانجام هرج و مرج، درگیری و کشمکش‌های بین پسربچه‌ها موجب بروز فاجعه می‌شود و ...

کتاب «سالار مگسها» روایتگر روند شکل‌گیری رفتارهای غیرانسانی و نیز چگونگی تثبیت و توجیه این رفتارهاست. در کتاب «سالار مگسها» مرز اخلاق و بی اخلاقی به قدری باریک است که خواننده به ناگهان با داستانی مواجه می‌شود که پایانی بر بی‌گناهی و آغازی بر تاریکی قلب انسان است.

کتاب «سالار مگسها» هم‌چنین در فهرست منتخب آثار گروه بررسی رمان شورای کتاب کودک نیز قرار گرفته است.

در سال 2005، مجله ی تایم (TIME Magazine) رمان سالار مگس ها را در لیست بهترین کتاب های انگلیسی زبان خود قرار داد. این لیست، کتاب هایی را شامل می شد که حد فاصل سال 1923 (که اولین نسخه ی مجله ی تایم منتشر شد) تا سال 2005 (سالی که لیست کتاب های منتخب گردآوری شد) منتشر شده بودند. سالار مگس ها همچنین در لیست های «صد رمان برتر مدرن لایبرری - به انتخاب منتقدین» و «صد رمان برتر تاریخ به انتخاب گاردین» قرار دارد.

بخش‌هایی از کتاب:

رالف در سکوت به او نگاه می‌کرد. لحظه‌ای تصویر افسون شگفت‌انگیزی که روزگاری این سواحل را پوشانده بود از ذهنش گذشت اما اکنون جزیره مثل چوبی خشک در آتش سوخته بود، سیمون مرده بود و جک ... . رالف برای نخستین بار در جزیره خود را به دست غم تکان‌دهنده شدیدی که گویی تاروپود وجودش را می‌فشرد سپرد و صدای گریه‌اش در دود سیاه و در مقابل ویرانه سوزان جزیره بلند شد. بقیه بچه‌ها هم تحت تاثیر احساسات او به گریه افتادند. هق‌هق گریه‌شان بلند بود و بدنشان می‌لرزید. در میان این بچه‌ها رالف با بدنی کثیف، موهایی ژولیده و دماغی پر، به‌خاطر فرجام معصومیت، سیاه‌دلی بشر و سقوط دوست واقعی و عاقل خود، خوکچه، زار زار می‌گریست.

نظر شما