به گزارش برنا، متن یادداشت احمد مایل به شرح زیر است:
مشاهیر جهان
فدریکو گارسیا لورکا
« ۱۸۹۹- ۱۹۳۶ »
تصویرگر« عشق ، درشوربختی انسان»
لورکا ، محبوب روشنفکران ،معبود مردم ،مورد تنفرقدرتمندان ، عاشق زندگی، آوازه خوان طبیعت، دشمن نژادپرستی ، شوخ طبع، هو شمند ،متنفر ازمرگ با عمری کوتاه،امیدوار به سعادت آینده بشری،دارد .
لورکا نویسنده ، داستان سرا، منتقد،طراح تئاتر، نقاش ، موزیسین نیز هست .
لورکا، که صدای فریاداسپانیا، اسپانیا ی جنگ وخون و فاشیزم ،دیکتاتوری و هجوم استعمارو تحقیربشروگم گشته دربی هویتی جهانی و مرگ،.گرفتاراست.
لورکا زیرتیغ مرگ، مرگی باصدا ی آوای چکمه های «گروه سیاه» که انسان ها را به خاطر انسان بودن سلاخی
می کردند.
لورکا نقاش مرگ ، این مفهوم نا بودی « دیگری» برای ماندن« دیگری» که هیولا واروسیری ناپذیر، خون های بشری را می بلعد.
لورکا سراینده هستی بشردرعصر جنگ و آتش و خون ، فاشیسم است
نقاش عشق ،که تنهاابزاربشر ی است، درمقابله با فاشیسم و استعمارخون آشام زمانه خوداست.
لورکا، تصویرگر ماه، این شعربلندو جاودان هستی و رازسربه مهر، طغیان ، اندوه تنهایی بشردرتمام اعصاراست.
«آری لورکا این است»
لورکا تویی که سبزت می خواهند، سندباد سبز شاخه ها ، اسب درکوهپایه ها ، زورق بردریا چشم بگشای که دنیای وارونه را ببینی.
لورکا به بشریت می اندیشدو بخاطر آنها قلم ازخاک وخون بر می دارد و با اتوبوسی
اسپانیا را برای راه یافت اندیشه مردم درمی نوردد.وبرای روستاییان و سیاه روزان، نمایش اجرا می کند.
اکنون فریاد بزنیم لورکا « پرتوقع برای نجات مردم » درشبی مهتابی ، همدم شب های شعرش نبود و درعنفوان
جوانی ، سینه به گلوله های سیاه جهل سپرد، به سینه ی مردی مدال « گیج و غیرقابل تحمل» با مرگ اش
ثابت می کند جهان زیست گاه «زندگی» نیست ، و مرگ سایه برقبرستان دارد.
اکنون نمایشنامه « عروسی خون » نوشته فدریکو گارسیا لورکا رامورد کنکاش قرارمی دهیم که مملو از اندیشه های بشردوستانه لورکا است .
عروسی خون ، حدیث عشق و خون و مرگ و ماه است دراین نمایشنامه« دو خانواده» با هم ستیزی ابدی دارند. پدرلئوناردو،برادرو پدردامادرا کشته است و مادرسنگینی مرگ آنان را به دوش می کشد.مادر می خواهد پسرش به ثمر برسدو با دختری ازدواج کندکه نامزد سابق داماد است اما ازأینده هراس دارد . لئو ناردو به سراغ عروس
می آید واورا با خود می برد، خانواده عروس و داماد به تعقیب آنان می روند، درسیاهی جنگل درشبی ظلمانی ، با حضور مرگ و ماه و عشق لئوناردو و داماد با هم می جنگند، کینه را شعله ورمی کنند و یکدیگررا می کشندو خانواده هایشان را به عزا می نشانند.
عروسی خون ، نمایشنامه مثلث هاست ، مادر، شوهرو پسر کشته شده اش ، همسایه ،زن لئوناردو ، مادرزن لئوناردو، «داماد وپسر» عروس و لئوناردو مثلث درمثلث مرگ است.
مادر دامادمی گوید « وقتی که بالای سرپسرم رسیدم نعشش وسط کوچه افتاده بود، این خون ،خون خودم بود»
با وجود تنفرمادرازخانواده « فرلیکس ها » بخاطرسعادت و آینده فرزندش با ازدواج پسرش با عروس دخترعموی لئوناردو رضایت می دهد شاید این پیوند راهگشای صلح و دوستی باشد.
مادر تمام عمر درآرزوی انتقام به سر می برد و شعله های تنفرش دمیده است « خاکی که خون همسرو پسر ش » را خورده توی یک جعبه بلوریاقوت نشان ریخته ونگه داشته است.»
«اواز پسرو عروس اش توقع دارد،فرزندان بی شماری بیاورند ، اما خون فرزندش نصیب اومی گردد.دریک دقیقه ، آن چیزی که سال های سال عمرش را به پای اش ریخته نابود می کند»
مادر ملک و ثروت زیادی دارد بدون آنکه عمری طعم زندگی واقعی را چشیده باشد،مادر، مردانه فرزند را به ثمر رسانده است و همیشه تقدیر شوم مرگ فرزند را درتصورخود می بیند.
« پسرها را باد می برد، آنها ناچارند که با اسلحه سروکارداشته باشند ، اما دخترها نه ، هیچ وقت خانه را رها نمی کنند»
دخترها یا زنان ازنظرمادرموجودی هستند، که باید خوب کارکنند نجبیب و سربه راه باشند بچه های زیادی به دنیا بیاورند. تصور مادرازازدواج با یک مرد، چندتا بچه ، یک دیوارپهن دو زرعی است.
عروس هم تابع این نظراست « وظیفه ام را انجام می دهم ، آنگاه همه چیزتمام می شود »
عروسی خون ، تراژدی اسپانیای فرانکو ، است ، اما اثری بشردوستانه است و مثلث ها « شخصیت ها ی اصلی هستند ، همه دردنیای ، این تراژدی درشوربختی هایی که ساخته و پرداخته اند، زندگی می کنند.
نمایشنامه عروسی خون سمبل عشقی پرشوروواقعی است وفقط به عروس فکرمی کند داماد از عروس شناخت دارد و فقط می خواهد به اوبرسدتا عشق اش را نثاراو کند.
تقدیرنگار نمایشنامه ، به ماه و مرگ وعشق می اندیشد.
عروس ، لئوناردو رادوست داردو می پندارد تنها درکناراوسعادتمند می شود اما، سرنوشت ، آینده دیگری برای وی رغم زده است .
عروس :
«عروسی می کنم تا با شوهرم که بیشترازهمه ی عالم دوستش دارم زندگی کنم و درخانه ام را به روی همه دنیا ببندم».
اما عروس مانند مادرش تقدیر شوم خودش را پیش بینی می کندو می داند که اگرلئوناردو به دنبال او بیاید، سرنوشت محتومی نصیب اش خواهد شد.
او می خواهد ازاین تقدیرفرارکند.
« عروس به لئوناردو، عجله دارم که زودترزنت بشم که با تو تنها بمانم که دیگرغیرازصدای تو صدایی نشنوم »
برای همین است که با لئوناردو فرارمی کند، آنگاه است که پیش بینی های مادرداماد درمورد آینده شوم فرزندش اطمینان داردبه وقوع می پیوندد. « به تو گفته بودم که چنین خواهد شد.»پسرگرفتار گذشته شوم نسل پیشین است و،با کاردبه قتل می رسد.
لئوناردو ، دلباخته پرشورو واقعی نمایشنامه عروسی خون ، با کارد دامادبه قتل می رسد.
« عروس ، که میان انتخاب یکی از خواستگارهاش تردید دارد، ازخودش می پرسد آیا باید این سوال را از خودم بپرسم که به رسوم قومی و خانوادگی احترام بگذارم وبا مردی که علاقه ای به او ندارد ازدواج کنم ودریک چهاردیواری زندگی کنم و دربه روی دنیا ببندد ویا با مردی بروم که دوست اش دارم و سنت ها را زیر پا هایم له کنم..
تردیدهای عروس دررفتن یا ماندن پایه های شک او هستند. «عروسباخودمی گوید شب حالم خوب می شود،» دامادگویاتحول درونی عروس را به شک می نگرد اما عروس تنها ماندن اش دراطاق اش را بهانه می کندو وارد مثلث از پیش تعیین شد لئوردومی شود.
شب – اسب – جنگل پناهگاه آنها می شود «فرارکردند با لئونا ردو » و حوادث کوچک و پیش پا افتاده نمایشنامه عروسی خون درجهانی پهناورپایه ی آفت های عظیم برای آنها است.
لئوناردو نیز باید با عشق ، ماه ومرگ دست و پنجه نرم می کند.
ماه آنها را نشان کرده است، «مهتاب که دربیاد ،آنها را می بینند» «ابرخیلی پایین است، ممکنه شب ماه درنیاد»
« چه مهتاب ،چه غیرمهتاب داماد پیداشون می کنه »
مرگ ، شوربختی سرنوشت آنها است.
عروسی خون شباهت زیادی دارد با پایان عمر«فدریوگارسیا لورکا» ،زمانی که لورکا رابرای اعدامی پنهان ، بدون محکمه و هییت منصفه به عمق جنگل های اسپانیا می برند، ازجلادش می پرسد:« امشب ماه درچه وضعی است ، دوست ندارم زیر بدرتمام بمیرم ».
جنگل و تاریکی شب را که می بیند کودکانه شادی می کندو می گوید «درشعرهایم ازماه بسیارگفته ام اگر زیر نگاه اش بمیرم این احساس به من دست می دهد که از طرف بهترین دو ست ام موردخیانت قرار«گرفته ام » اما آنگاه که درتاریکی شبانه ، پا ی اش به دست جسدیک زن که چالش کرده اندمی خوردکودکانه می گرید نه به خاطر ترس ازمرگ خودش ، به خاطر شوربختی انسان هایی که درتاریکی شبانه بدون هیچ محکمه ای،داوری و هیئت منصفه ای درآغوش سرد زمین خاک شده اند. ابدیت درشوربختی انسان ها برای خوشبختی سران سیاه جامه گان اسبانیایی است.
مثلث هیزم شکن ها نیز مانند«جادوگران تراژدی های شکسپیر»، تقدیرشوم عروس و لئوناردورا پیش بینی می کنند . « به چنگ شان می آورند» « تا آن موقع دیگرآنها خون اشان را باهم یکی کرده اند» هیزم شکن ها نیز به نقش ماه درمی آیند و آثارجنایت و خون را می بینند.
« اشعاری که درنمایشنامه عروسی خون توسط لورکا سروده شده اندمحتوایی به جز مرگ ، عشق و ماه ندارد»
سمبل هایی که نشان سرنوشت انسان ها نمایشنامه عروسی خون است.
«ای ماه ، ای نگاه سردشیطانی !برای خاطرعشاق سایه ها رازیر شاخ و برگ ها ی سبز پنهان کن »ماه که میان
درخت ها پنهان است ، جنگل را درظلمت فرومی بردو مرگ درلباس گدایی ژنده پوش ظاهرمی شودو جایگاه مرگ آنها
را مشخص می کند، « ماه پیدایش نیست و آنها دارند می رسند ، همین جاست که باید بمیرند»
مرگ نه تنها سرنوشت محتوم آنهاست سایه سیاه فاشیسم دراسپانیا هم هست . «دیگرباید تابوت ها راآماده کنند درون دل زمین ، تودل خاک ، بدون کفن ، چشم به راه جنازه های سنگینی هستند با گردن های غرق خون! حتی یک پرنده هم نباید از خواب بیدار شود»
آه ..... ازاین مثلث ها، زمین و کفن ، جنازه و خون ، پرنده وخواب.حضوردوباره ماه ، نمایشنامه عروسی خون را را به مکتب سمبلیسم دارد.
نماد مرگ، گداست به ماه می گوید « عجله کن ، خیلی روشن شده است ، می شنوی ؟ راه فرارندارند»
لئوناردو به عروس می گوید « کارسرنوشت است » و دو مرد « لئوناردوو داماد» درمبارزه ای نفس گیرخود را به
کشتن می دهند.با کاردهایی که به جای کشت و کار، دردستان مردانی قرارگرفته اند که یکی سمبل سنت و کهنه پرستی
است و دیگری نماد آفرینندگی ونوشدن است .وخون اجداد پرستی را که از زمین جدا و به ابدیت پیوند می زتدرا به تصویر می کشاند.
عروس درمجلس عزاداری این سمبل ها ونشا نه ها را و نقش سرنوشت درماندن و رفتن تشریح می کندوبه مادر
می گوید«پسرت تخت و بالین من بود، من او را فریب ندادم برای ام مثل آفتاب روشن بود که بلاخره یک روزمی آید
و «لئونارد» را با خودش می برد»
لورکا ، درمثلث آدم ها وعوامل طبیعی سرنوشت ملتی را رقم می زند که به سیاهی سیاه جامه گان تن داده اند .
اما خاک ،خون پاک اشان را به روی زمین جوشاندند.
لورکا درنمایشنامه عروسی خون، چنین می گوید:
«عقابان کوچک ! گورمن کجاخواهد بود
دردنباله ی دامن من « چنین گفت خورشید»
درگلوگاه من !« چنین گفت ماه » این است لورکا ، کسی که چون عشق عروس و لئوناردو ، جاودانه جزیی ازخاک اسپانیا است .
فاشیسم درقلب تاریخ با چهره ای منفوردفن شد، اما لورکا با همه ی مرگ غیرانسانی اش ،شهرتی جهانی یافت.