به گزارش برنا؛ عاشورا نه یک حادثه که یک فرهنگ است؛ فرهنگی برخاسته از متن اسلام ناب محمدی که نقش حیاتی را در استحکام ریشهها، رویش شاخهها و رشد بار و برهای آن ایفا کرده است. نهضت عاشورا هیچ گاه در محدوده زمان و جغرافیای خاصی محصور نمانده است، بلکه همواره الهام بخش تشیّع در راستای حرکتها، جنبشها و قیامهای راستین شیعه بلکه بسیاری از نهضتهای آزادی خواهانه دیگر در برابر کانونهای ظلم و کفر و نفاق بوده است.
علما و اندیشمندان مسلمان همواره برای حراست از کیان فرهنگ عاشورا، نه فقط آن را در طول اعصار متمادی بازگو کرده است، بلکه حتی به بازسازی آن و پاسداری از ارزشهای ناشی از آن پرداخته است. بازسازی مضامین و مفاهیم بلند فرهنگ عاشورا در هر عصر و زمانی به فراخور حال آن زمان، تأثیر بسیار شگرف و سازندهای در راه پیشبرد اهداف مقدسی همچون نشر معارف و فرهنگ اسلام ناب، بر جای نهاده است. تاریخ شیعه گواه صادق و روشنی از این بازسازیها است.
گفتار آیت الله مصباح در عین برخورداری از صلابت و متانت، بی پیرایگی خاص خود را داشت، و از برکات وجود شخصیت گرانقدری نشأت مییافت که زبانش بیان قرآنی، دلش مالامال از عشق الهی، و جانش لبریز از محبت و ارادت به حضرت ختمی مرتبت (ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بود. درصددیم به مناسبت فرارسیدن ایام عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به واکاوی زمینهها و اهداف نهضت سرخ حسینی بپردازیم.
آنچه در ادامه میخوانید بخش دوم از سلسله درسهای عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی میباشد که در ماه محرم ۱۴۲۱ ایراد گردید:
خدای متعال انسان را به گونهای آفریده است که هنگامی که چیزی را میبیند یا مناظری را مشاهده میکند، اثری میپذیرد که هیچ گاه گفتهها، شنیدهها و دانستهها آن اثر را ندارد. هر گاه صحنههایی را بسازیم و بازسازی کنیم، خواه در قالب سنتی و یا با استفاده از روشهای جدید و به صورت نمایش و فیلم، به گونهای که جریان عاشورا را برای مردم مجسم کند، بازسازی آن صحنهها و نشان دادن آنها اثری دارد که گفتن و دانستن آنها نمیتواند آن اثر را داشته باشد.
نمونه این مسأله را شما خود بارها تجربه کرده اید. مکرراً حوادث عاشورا را شنیده اید و در ذهن شما جای گرفته است. میدانید امام حسین (علیه السلام) روز عاشورا چگونه به شهادت رسید، اما آیا دانستههای شما اشک شما را جاری میکند؟ وقتی در مجالس شرکت میکنید و مرثیه خوان مرثیه میخواند، مخصوصاً اگر لحن خوبی هم داشته باشد و به صورت جذابی داستان کربلا را برای شما بیان کند، آن گاه میبینید که بی اختیار اشک شما جاری میشود. این شیوه میتواند در تحریک احساسات شما تأثیری داشته باشد که خواندن و دانستن چنان اثری را ندارد. به همین نسبت آنچه دیده میشود به مراتب مؤثرتر از شنیدنیها است.
منظور از این توضیحات آن بود که ما علاوه بر اینکه باید بدانیم چرا ابی عبدالله قیام کرد، و بدانیم که چرا مظلومانه شهید شد، باید این مطلب به گونهای بازسازی شود تا حتی المقدور بهتر بشنویم و ببینیم تا عواطف و احساسات ما برانگیخته تر شود. هر اندازه اینها در برانگیخته تر شدن عواطف و احساسات ما مؤثرتر باشد، حادثه عاشورا در زندگی ما مؤثرتر خواهد بود. بنابراین صِرف بحث و بررسی عالمانه واقعه عاشورا نمیتواند نقش عزاداری را ایفا کند.
باید صحنههایی در اجتماع به وجود آید که احساسات مردم را تحریک کند. همین که صبح از خانه بیرون میآیند میبینند شهر سیاه پوش شده است، پرچمهای سیاه نصب شده است، خود این تغییر حالت، دلها را تکان میدهد. گرچه مردم میدانند فردا محرم است، اما دیدن پرچم سیاه اثری را در دل آنها میگذارد که دانستن اینکه فردا اول محرم است آن اثر را نمیگذارد. راه انداختن دستههای سینه زنی با آن شور و هیجان خاص خود میتواند آثاری را به دنبال داشته باشد که هیچ کار دیگر آن آثار را ندارد.
پس سوال دوم این بود که چرا خاطره سیدالشهداء (علیه السلام) را فقط با بحث و گفتگو، سخنرانی، تشکیل میزگرد و نظایر آن زنده نگه نمیداریم؟ چرا باید عزاداری کرد؟ جواب این است که این صحنهها باید به وجود بیاید که غیر از عامل شناخت، عامل احساسی عاطفی نیز در ما تقویت شود. اگر این عواطف تحریک شود، آن گاه میتواند اثر کند. نمونه چنین تأثیری را میتوانید در زندگی فردی و نیز زندگی اجتماعی خود بیابید. به خصوص در این سی چهل سال اخیر که حرکت حضرت امام (قدس سره) علیه دستگاه طاغوت و کفر شروع شد.
ملاحظه کردید که در ایام محرم و صفر نام سیدالشهداء (علیه السلام) و عزاداری سیدالشهداء (علیه السلام) مردم را به حرکت وادار میکرد. این شور و هیجان جز در ایام عاشورا پیدا نمیشود و جز با همین مراسم سنتیِ عزاداری یا نظایر آن حاصل نمیشود؛ باید عمل کرد. و رفتاری نشان داد که احساسات و عواطف مردم را تحریک کند، آن گاه اثر بخش خواهد بود.
اینجا است که متوجه میشویم چرا امام (قدس سره) بارها میفرمود آنچه داریم از محرم و صفر داریم. (صحیفه نور، ج ۱۵، ص ۲۰۱.) چرا این همه اصرار داشت که عزاداری به همان صورت سنتی برگزار شود؟ (صحیفه نور، ج ۱۵، ص ۲۰۱.) چون در طول سیزده قرن تجربه شده بود که این امور نقش عظیمی در برانگیختن احساسات و عواطف دینی مردم ایفا میکند و معجزه میآفریند.
تجربه نشان داد که بیشتر پیروزیهایی که در دوران انقلاب و یا در دوران جنگ در جبههها حاصل شد، در اثر شور و نشاطی بود که مردم در ایام عاشورا و به برکت نام سیدالشهداء (علیه السلام) حاصل میکردند. این تأثیر کمی نیست. با چه قیمتی میشود چنین عاملی را در اجتماع آفرید که این همه شور و حرکت در مردم ایجاد کند؟ این همه عشق مقدس بیافریند، تا جایی که افراد را برای شهادت آماده کند؟ اگر بگوییم در هیچ مکتبی و یا در هیچ جامعهای چنین عاملی وجود ندارد، سخن گزافی نگفته ایم.
پس اینکه باید غیر از بحث و گفتگو کار دیگری برای بزرگداشت حادثه عاشورا انجام داد، کاری که در برانگیختن احساسات و عواطف مؤثر باشد، روشن شد. جواب کلی سوال این است که انسان فقط به شناخت مجهز نگردیده است. علاوه بر شناخت، نیروی دیگری به نام انگیزشها و هیجانات وجود دارد که عامل آن، احساسات و عواطف است. این عوامل نیز باید تقویت شود تا نقش خود را ایفا کند. برنامههای عزاداری از جمله این عوامل است.
تا اینجا فهمیدیم که باید در جامعه عواملی را ایجاد کرد تا احساسات و عواطف دینی مردم را تحریک کند و آنها را برانگیزاند تا کاری مشابه کار سیدالشهداء (علیه السلام) انجام دهند؛ راه او را ادامه دهند و نسبت به این امر مهم علاقه پیدا کنند. اما موضوع دیگری که در اینجا مطرح میشود این است که یگانه راه برانگیختن احساسات و عواطف عزاداری و گریه نیست.
عواطف انسان ممکن است با مراسم جشن و سرور هم تحریک شود. میدانیم که در ولادتهای مبارک، در میلاد خود سیدالشهداء (علیه السلام)، وقتی مراسم جشن برگزار میشود، مدحها خوانده میشود و مردم از طریق آنها شور و نشاطی مییابند. سوال سوم این است که چرا برای تحریک احساسات از مراسم شاد استفاده نمیکنید؟ چرا باید گریه کرد؟ چرا باید به خود زد؟ چرا باید زنجیر بزنیم؟ بیاییم به جای این کارها جشن بگیریم، نُقل و نبات پخش کنیم، شیرینی بدهیم، مدح و سرود بخوانیم، تا احساسات مردم تحریک شود.
جواب این است که احساسات و عواطف انواع مختلفی دارد. تحریک هر نوع احساسات و عواطف، باید با حادثه مربوط متناسب باشد. حادثهای که بزرگترین نقش را در تاریخ اسلام ایفا کرد، حادثه شهادت ابی عبدالله بود. او بود که مسیر تاریخ اسلام را عوض کرد. او بود که درسی برای حرکت، برای نهضت، برای مقاومت و برای استقامت تا روز قیامت به انسانها داد. برای آنکه آن خاطره تجدید شود، فقط مجلس جشن و شادی کافی نیست.
باید کاری متناسب با آن حادثه انجام داد. یعنی باید کاری کرد که حزن مردم برانگیخته شود، اشک از دیدهها جاری شود، شور و عشق در دلها پدید آید. و در این حادثه چیزی که میتواند چنین نقشی را بیافریند، همین مراسم عزاداری و گریستن و گریاندن دیگران است؛ در حالی که خندیدن و شادی کردن هیچ وقت نمیتواند این نقش را ایفا کند. خندیدن هیچ وقت آدم را شهادت طلب نمیکند. هیچ وقت انسان را به شلمچه نمیکشاند. هیچ وقت نمیتوانست سختیها و مصیبتهای هشت سال جنگ را بر این مردم هموار کند. این قبیل مسائل عشق دیگری میخواهد که از سوز و اشک و شور پدید میآید. راه آن هم همین عزاداریها است. این سوال سوم که چرا ما باید برای زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء (علیه السلام) عزاداری و گریه کنیم.
به دنبال این سوال ممکن است سوال دیگری پدید آید که این روزها بیشتر مطرح شده است. اغلب، این پرسش را منافقان مطرح میکنند، البته منافقانِ مدرن! آنها میگویند که بسیار خوب، ما تا اینجا قبول کردیم که تاریخ امام حسین (ع) تاریخ مؤثر و حرکت آفرینی بوده است. همچنین دریافتیم که باید آن را عمیقاً به خاطر داشت، و به یاد امام حسین (ع) عزاداری کرد؛ تا اینجا را قبول داریم. اما شما در این عزاداریهای خود کار دیگری هم میکنید.
علاوه بر اینکه از امام حسین (ع) به نیکی یاد میکنید، و بر شهادت او گریه میکنید، بر دشمنان امام حسین (ع) هم لعن میفرستید. این کار برای چیست و چرا دشمنان ابی عبدالله را لعن میکنید؟ این کار نوعی خشونت و بدبینی است. این یک نوع احساسات منفی است و با منش «انسانِ مدرن» نمیسازد. هنگامی که احساسات شما تحریک میشود، بروید گریه و عزاداری کنید. اما چرا دشمنان را لعن میکنید؟ چرا میگوئید «أَتَقَرَّبُ اِلی اللّهِ بِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِک»، (زیارت عاشورا) من با تبرّی از دشمنان تو، به خدا تقرب میجویم.
چرا مقید هستید همواره در زیارت عاشورا صد مرتبه دشمنان امام حسین (ع) را لعن کنید؟ بیایید فقط همان صد مرتبه سلام را بخوانید. چرا باید این همه لعن بگویید و مردم را نسبت به دیگران بدبین کنید و یا نسبت به دیگران احساسات منفی ایجاد کنید؟ امروز زمانی است که باید با همه مردم با خوشی و شادی و لبخند رفتار کرد. امروز باید دم از زندگی زد، دم از شادی زد، دم از صلح و آشتی زد. این روحیه لعن و تبری و پشت کردن به دیگران خشونتهایی است که به هزار و چهار صد سال پیش، یعنی زمانی که امام حسین (علیه السلام) را کشتند برمیگردد و با آن زمان مناسبت دارد. اما امروز دیگر جامعه و مردم این کارها را نمیپسندند. بیایید به جای اینها راه آشتی را پیش بگیرید، به روی دشمنان هم لبخند بزنید، به آنها هم محبت کنید. مگر اسلام دین محبت، دین رأفت و رحمت نیست؟ این چه کاری است که شما دائماً لعن و بدگویی میکنید؟
اگر کسانی واقعاً از روی جهل این سوال را مطرح کنند، جواب دادن به آنها مشکل نیست. اما احتمال قوی میدهیم که بسیاری از کسانی که این گونه سخن میگویند، اندیشههای دیگری، و اغراض خاصی در سر دارند. احتمال دارد آنها از سیاستهای دیگری پیروی کنند، و یا نقشههایی را که دیگران کشیدهاند اجرا کنند. البته ما فرض را بر این میگذاریم که این سوال عاقلانه و عالمانهای است که جواب آن هم باید عالمانه باشد. صرف نظر از ارزش گذاری در مورد طرح این گونه سوالها، فرض کنید اگر نوجوانی از ما سوال کرد که چرا باید قاتلان ابی عبدالله را لعن کرد؟ به جای لعن هایی که در زیارت عاشورا میخوانید صد مرتبه دیگر هم باز بر امام حسین (علیه السلام) سلام بفرستید. مگر سلام کردن برای سیدالشهداء (علیه السلام) ثواب ندارد؟ به جای آن صد مرتبه لعن، صد مرتبه سلام بفرستید، چه عیبی دارد؟ این همه لعن و بدگویی، فحش، ناسزا و اظهار برائت چه لزومی دارد؟
جواب علمی چنین سؤالی این است که همان گونه که سرشت انسان فقط از شناخت ساخته نشده است، تنها از احساسات و عواطف مثبت هم ساخته نشده است. آدمیزاد موجودی است که هم احساس مثبت و هم احساس منفی دارد. هم عواطف مثبت و هم عواطف منفی دارد. همان گونه که شادی در وجود ما هست، غم هم هست. خدا ما را این گونه آفریده است. هیچ انسانی نمیتواند بی غم و یا بی شادی زندگی کند. همچنان که خدا استعداد خندیدن به ما داده استعداد گریه کردن هم به ما عطا فرموده است.
در جای خودش باید خندید و به جای خود هم باید گریست. تعطیل کردن بخشی از وجودمان، به این معنی است که از دادههای خدا در راه آنچه آفریده شده استفاده نکنیم. دلیل اینکه خدا در ما گریه را قرار داده، این است که در مواردی باید گریه کرد. البته مورد آن را باید پیدا کنیم، والا استعداد گریه در وجود ما لغو خواهد بود. خدا چرا در انسان این احساس را قرار داده است که به واسطه آن، حزن و اندوه پیدا میکند و اشک از دیدگانش جاری میشود؟
معلوم میشود گریه کردن نیز در زندگی انسان جای خود را دارد. گریه برای خدا، به انگیزه خوف از عذاب یا شوق به لقای الهی و شوق به لقای محبوب در تکامل انسان نقش دارد. انسان در اثر دلسوزی نسبت به محبوب مصیبت دیده خود، رقت پیدا میکند؛ این طبیعت انسان است که در مواردی باید رقت قلب پیدا کند و در اثر آن گریه سر دهد.
خداوند در ما محبت را آفریده است تا نسبت به کسانی که به ما خدمت میکنند، نسبت به کسانی که کمالی دارند، خواه کمال جسمانی، یا کمال عقلانی یا روانی و یا عاطفی، به ابراز علاقه و محبت بپردازیم. هنگامی که انسان احساس میکند در جایی کمالی و یا صاحب کمالی یافت میشود، نسبت به آن کمال و صاحب کمال محبت پیدا میکند. علاوه بر آن در وجود انسان نقطه مقابل محبت به نام بُغض و دشمنی قرار داده شده است. همان گونه که فطرت انسان بر این است که کسی را که به او خدمت میکند دوست بدارد، فطرتش نیز بر این است که کسی را که به او ضرر میزند دشمن بدارد. البته ضررهای مادیِ دنیوی برای مؤمن اهمیتی ندارد. چون اصل دنیا برای او ارزشی ندارد.
اما دشمنی که دین را از انسان بگیرد، دشمنی که سعادت ابدی را از انسان بگیرد، آیا قابل اغماض است؟ قرآن میفرماید: «انَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُّوٌ فَاتَّخِذُوهُ عَدُّواً» (فاطر، ۶.) شیطان دشمن شما است، شما هم باید با او دشمنی کنید. با شیطان دیگر نمیشود لبخند زد و کنار آمد. وگرنه انسان هم میشود شیطان. اگر باید با اولیای خدا دوستی کرد، با دشمنان خدا هم باید دشمنی کرد.
این فطرت انسانی است و عامل تکامل و سعادت انسانی است. اگر «دشمنی» با دشمنان خدا نباشد، به تدریج رفته رفته رفتار انسان با آنها دوستانه میشود، و در اثر معاشرت، رفتار آنها را میپذیرد و حرفهایشان را قبول میکند. کم کم شیطان دیگری مثل آنها میشود. میگوئید نه! ببینید قرآن چه میفرماید: «وَ اِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُم حتّی یَخوضُوا فی حَدیث غیرهِ»، (انعام، ۶۸) چنانچه ببینی کسانی نسبت به دین بدگویی و اهانت میکنند، با سستی و با زبان مسخره و استهزا سخن میگویند، به آنها نزدیک نشو.
هر چه گفتند، گوش نده تا زمانی که به بحث دیگری بپردازند. و در جای دیگر میفرماید: «وَقَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فی الْکتابِ أَنْ اِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللّهِ یُکْفَرُ بِها وَیُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدوا مَعَهُمْ حتّی یخوضوا فی حدیث غَیْرهِ» بعد میفرماید اگر کسانی این نصیحت را گوش نکردند، باید بدانند که عاقبت به آنها ملحق خواهند شد. «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعاً» (نساء، ۱۴۰) سرانجامِ کسانی که نسبت به استهزاکنندگانِ دین محبت میورزند و به آنها روی خوش نشان میدهند این است که تدریجاً حرفهای استهزاکنندگان بر آنها اثر میگذارد.
وقتی حرفهایشان اثر کرد، در دلهایشان شک به وجود میآید. و اگر شک ایجاد شد، اظهار ایمان کردن نفاق میشود. انسان وقتی در دل ایمان ندارد اما در ظاهر بگوید من مسلمانم، این عین نفاق است. قرآن میفرماید: «اِنَّ اللّهَ جامِعُ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعاً» چنین کسانی که در دنیا به واسطه اثر همنشینی با کافران منافق میشوند، در آخرت داخل جهنم با ایشان هم نشین خواهند بود.
به عبارت دیگر، دشمنی با دشمنان، سیستمی دفاعی در مقابل ضررها و خطرها ایجاد میکند. بدن انسان همان گونه که عامل جاذبهای دارد که مواد مفید را جذب میکند، یک سیستم دفاعی نیز دارد که سموم و میکربها را دفع میکند، سیستمی که با میکرب مبارزه میکند و آنها را میکشد. کار گلبولهای سفید همین است. اگر سیستم دفاعی بدن ضعیف شد، میکربها رشد میکنند. رشد میکربها به بیماری انسان منجر میشود و انسان بیمار ممکن است با مرگ رو به رو شود. اگر بگوییم ورود میکروب به بدن ایرادی ندارد!
به میکروب خوش آمد گفته و بگوییم مهمان هستید! احترامتان واجب است! آیا در این صورت بدن سالم میماند؟ باید میکرب را از بین برد. این سنت الهی است. این تدبیر و حکمت الهی است که برای هر موجود زندهای دو سیستم در نظر گرفته است، یک سیستم برای جذب و دیگری سیستم دفع. همان طور که جذب مواد مورد نیاز، برای رشد هر موجود زندهای لازم است، دفع سموم و مواد مضر از بدن هم لازم است. اگر انسان سموم را دفع نکند، نمیتواند به حیات خود ادامه دهد.
موجودات زنده قوه دافعه دارند. این قوه دافعه به خصوص در حیوانات و انسان همین نقش را ایفا میکند. چیزهایی که برای بدن مضر است باید بیرون ریخت. دستگاههایی در بدن وجود دارند نظیر کلیه، مثانه، و… که این کار را به طور عادی انجام میدهند. گاهی هم وقتی میکروبهای خارجی حمله ور میشوند، باید گلبولهای سفید فعال شوند و با آنها بجنگند تا آنها را کشته و از بدن بیرون بریزند. در روح انسان نیز باید چنین استعدادی وجود داشته باشد.
باید یک عامل جاذبه روانی داشته باشیم تا از کسانی که برای ما مفید هستند خوشمان بیاید، دوستشان بداریم، به آنها نزدیک شویم، از آنان علم، کمال، ادب، معرفت و اخلاق فرا بگیریم. چرا انسان باید افراد و امور پسندیده را دوست دارد؟ برای اینکه وقتی به آنها نزدیک میشود از آنها استفاده میکند. نسبت به خوبانی که منشأ کمال هستند، و در پیشرفت جامعه مؤثر هستند باید ابراز دوستی کرد، و در مقابل، باید عملاً با کسانی که برای سرنوشت جامعه مضر هستند دشمنی کرد: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ اُسْوُةٌ حَسَنَةٌ فی اِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ اِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ اِنّا بُرَئاءُ مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ، کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُم الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ اَبَداً حَتّی تُؤْمِنُوا بِاللّه وَحْدَهُ» (ممتحنه، ۴) قرآن میفرماید شما باید به حضرت ابراهیم (علیه السلام) و یاران او تأسی کنید.
میدانید که حضرت ابراهیم (علیه السلام) در فرهنگ اسلامی جایگاه بسیار رفیعی دارد. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هم میفرمود من تابع ابراهیم هستم. اسلام هم نامی است که حضرت ابراهیم (علیه السلام) به این دین و آئین داد: «هُوَ سَمّاکُم الْمُسْلِمینَ مِنْ قِبْل» (حج، ۷۸) خداوند میفرماید شما باید به ابراهیم (علیه السلام) تأسی کنید. کار ابراهیم (علیه السلام) چه بود؟ ابراهیم (علیه السلام) و یارانش به بت پرستانی که با آنها دشمنی میکردند و ایشان را از شهر و دیار خود بیرون راندند گفتند: «اِنّا بُرَئاءٌ مِنْکُمْ» ما از شما بیزاریم. اعلان برائت کردند. بعد به این هم اکتفا نمیکند. میفرماید بین ما و شما تا روز قیامت دشمنی و کینه برقرار است، مگر اینکه دست از خیانتکاری خود بردارید.
اینکه ما نسبت به دشمنان اسلام و شیطان بزرگ این قدر کینه داریم و اجازه نمیدهیم شعار «مرگ بر آمریکا» حذف شود، تأسی به حضرت ابراهیم (علیه السلام) است. قرآن میفرماید شما باید از ابراهیم (علیه السلام) یاد بگیرید و صریحاً بگویید مرگ بر دشمن اسلام، و عداوت و دشمنی خود را نسبت به دشمنان دین اعلام کنید. همه موارد، جای لبخند نیست. در بعضی موارد باید عبوس بود، باید اخم کرد، باید صریحاً گفت ما دشمن شماییم، ما آشتی نمیکنیم، مگر دست از خیانت بردارید. این دستور قرآن است. سابقاً میگفتند فروع دین ده تا است. بعد از «امر به معروف» و «نهی از منکر» دو فرع «تولّی» و «تبرّی» را نیز جز فروع دین به حساب میآوردند.
یعنی از جمله واجباتی که همه مسلمانها باید توجه داشته باشند و به آنها عمل کنند، این است که باید دوستان خدا را دوست بدارند و با دشمنان خدا نیز دشمنی کنند. تنها دوستی دوستان خدا کافی نیست؛ اگر دشمنی با دشمنان خدا نباشد، دوستی دوستان هم از بین خواهد رفت. اگر سیستم دفاعی بدن نباشد، آن سیستم جذب هم، نابود خواهد شد. آنچه مهم است این است که ما جای جذب و دفع را درست بشناسیم. گاهی متأسفانه امور مشتبه میشود. در موردی که باید جذب کنیم عملاً به دفع میپردازیم. کسی که از روی نادانی سخنی به اشتباه و خطا گفته و لغزشی برای او پیش آمده و بعد هم پشیمان گردیده است، و یا اگر برای او توضیح دهیم، از روی انصاف قبول خواهد کرد، نسبت به چنین کسی نباید دشمنی کرد.
صِرف اینکه کسی مرتکب گناهی شد، نباید او را از جامعه طرد کرد، بلکه باید در صدد اصلاح او برآییم. او بیماری است که باید به پرستاری اش پرداخت. در این مورد جای اظهار دشمنی نیست. مگر کسی که تعمد داشته باشد و علناً گناه را در جامعه رواج دهد. این دیگر خیانت است، تعمد و خباثت و پلیدی است. باید با چنین شخصی دشمنی کرد. اما اگر کسی اشتباهاً مرتکب گناهی شده است، باید با مهربانی با او رفتار کرد. نباید آبروی او را ریخت، بلکه باید در اصلاح او سعی کرد. او مشکل دارد و باید مشکلش را حل کرد.
اما در مورد دشمنان غدّار، کینه توز و قسم خورده، خداوند میفرماید: «وَ لَنْ تَرْضی عَنْکَ الْیَهُودُ وَ لا النَّصاری حَتّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم» (بقره، ۱۲۰)، تا دست از انقلابتان بر ندارید، آمریکا از شما راضی نخواهد شد. هر روز لازم است تأمل کنیم که آشتی با چنین کسانی یعنی چه؟ لبخند به روی آنان یعنی چه؟ باید با نهایت غضب، خشونت، تندی و عبوسی با اینها بر خورد کرد. باید مرگ را بر سر اینها بارید، چون آنان جز به مرگ ما راضی نیستند، نه تنها به مرگ بدن ما، بلکه تنها به مرگ روح ما، به مرگ دین ما راضی میشوند.
حاصل سخن اینکه، بزرگداشت مراسم سیدالشهداء (ع) بازسازی حیات حسینی است، تا از آن حیات به نحو احسن استفاده شود نباید به بحثهای علمی اکتفا شود. چون انسان به برانگیخته شدن عواطف و احساسات احتیاج دارد. نباید به عواطف مثبت، به شادی، به خنده، بسنده کرد، زیرا زنده نگه داشتن خاطره سیدالشهداء (علیه السلام) و مظلومیت او از راه احساسات شور انگیز حزن و گریه و سوگواری امکان دارد. و بالاخره همراه با آن همه درود و سلام و عرض ارادت به خاک پای حسینی و به خاک قبر حسینی، باید بر دشمن حسین (علیه السلام) و دشمن اسلام و دشمنان خدا لعن و نفرین کرد.
تنها سلام و درود مشکل را حل نمیکند. ما نمیتوانیم از برکات حسینی استفاده کنیم، مگر اینکه اول دشمنان او را لعن کنیم، بعد بر او سلام بفرستیم، قرآن هم اول میفرماید: «أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار»، بعد میفرماید: «رُحَماءُ بَیْنَهُم».(فتح، ۲۹) پس در کنار سلام، باید لعن هم باشد. در کنار ولایت، تبرّی و اظهار دشمنی نسبت به دشمنان اسلام نیز باید باشد. اگر این گونه شدیم، حسینی هستیم؛ وگرنه بی جهت خودمان را به حسین (علیه السلام) نسبت ندهیم.