به گزارش برنا از اصفهان،این هنرمند جوان اصفهانی متولد سال 1364 و فارغالتحصیل مجسمه سازی است. از معروفترین آثار وی میتوان به «با چنارها مهربان باشیم» و مجموعه «سادومازوخیسم» اشاره کرد. او در جدیدترین کارش، مارکوپولو را به اصفهان آورده تا ضمن آفرینش روی دیگری از هنر مدرن، چالشگری و اندیشهمند بودن آثارش را به خیابانهای شهر بیاورد. آنچه پیش رو دارید داد و ستد اندیشه است بین هنرمند و مخاطب. چیزی که هنر پرسشگرانه، زایندهی آن است.
آیا بهنظر شما هنر، خود بهتنهایی بسنده است؟ به عبارت دیگرآیا دیدگاه شما درخلق آثار هنری و نحوه ارتباط با مخاطب، شما را به عنوان هنرمندی متمایل به نظریه «هنر برای هنر» معرفی میکند؟
اگر به آثارم توجه کرده باشید جواب این سؤال را میتوانید به خوبی دریافت کنید ،ولی به طور کلی پذیرش هنر بدون کاربرد و معنا برای عده زیادی قابل قبول نیست. نمیتوانم بگویم همیشه براساس این تعریف از هنر کار کردهام یا نه.
در مصاحبههای قبلی خود اذعان کردهاید که به جای نزدیک کردن مفهوم اثر هنری خود به فهم مخاطبِ عام، ترجیح میدهید سواد بصری مردم ارتقاء یابد. این درحالی است که در اثر دست هایی دور درختان مفهوم اثر خود را به شدت به فهم مخاطب عام نزدیک کردهاید. این تناقض را چگونه توجیه میکنید؟
این تناقض نیست. در واقع تفاوت بین دو حیطه کاملاً مجزاست. اثری که اشاره کردید با عنوان «با چنارها مهربان باشیم» در تهران مقابل پارک ساعی به منظور حمایت از چنارهای خیابان ولیعصر، نصب شد. این اثر یک مجسمه شهریست و مجسمه شهری متعلق به مردم است. ارتباط و تعامل داشتن با مردم از ویژگیهای بارز این نوع کار است که من رعایت کردهام. این نوع کار با آثاری که در گالری در حوزه مفاهیم خاص ارائه میشوند فرق دارند.
نامگذاری آثار و خصوصاً نامگذاری نمایشگاهها را از موجبات سوءاستفاده و هدر رفت بخشی از اثر هنرمند بیان کردهاید. نخست اینکه آیا عدم این نامگذاری، منتج به بیراهه رفتنِ برداشت مخاطب از اثر و هدر رفتن بخش اعظم هنر نمیشود؟ دوم اینکه چرا در نامگذاری نمایشگاه سادومازوخیسم به این عقیده خود پایبند نبودهاید؟
نخست این که با نامگذاری واضح و الحاق پسوندها به آثارم مخالف بودهام به این دلیل که خواسته من ارتباط و خوانش مخاطبینم بدون پیش زمینهای بود که من در عنوان تعریف یا به آن اشاره کنم. دوم این که معرفی آثار با این عنوان بیشتر در نمایش سوم این مجموعه انجام شد که در موزه هنرهای معاصر اهواز پرزنت شد و کیوریتور (نمایشگاهگردان) معرفی کامل و مشخصی از آثار خواست که من به موضوعی که کار با آن شروع شد اشاره کردم با اینکه این مجموعه از آثار صرفاً ترجمه حجمی و بصری و مابه ازای مادی این موضوع نبود ولی جزوی از شناسنامه کار بود که میتوانست بخشی از خط فکری من را بدون صدمه زدن به خوانش مخاطب معرفی کند در نتیجه تصمیم گرفتم این عنوان را حفظ کنم بخصوص که راهگشا و مرتبط با آثار بعدی من هم بود.
سادومازوخیسم، نوعی رفتار ناشی از اختلالات روانی است. برخی، هریک از آثار این مجموعه را قطعهای آسیب دیده از روح زن در روزگار معاصر میدانند. شما این تفسیر را انکار نکردهاید. باتوجه به آن آیا با آنچه در تعریف مازوخیسم وجود دارد، با اتصال مازوخیسم به سادیسم، بهطور کامل این برداشت را خدشهدار نکردهاید؟ خلق آثاری با این مضمون، آیا در تأیید آن است یا در تقبیح آن؟
سادومازوخیسم همیشه و در همه افراد به صورت یک اختلال جدی نیست. تعریف و برداشت از این مجموعه به شکلی که اشاره شد بیارتباط با این گرایشات و خصوصیات موجود در زن و مرد نیست.
با اینکه خود را مقید به سبک خاصی نمیدانید اما نمایشگاه سادومازوخیسم را انتزاعی نامیدهاید. به آن شکل که نوربرت لینتن بیان میکند «هنر انتزاعی به آنگونه از آفرینشهای هنر مدرن اطلاق میشود که از هرگونه تقلید طبیعت یا شبیهسازی آن روی برگرداند»، باتوجه به اینکه این شبیهسازی در «سادومازوخیسمِ» شما بسیار ملموس است آیا آن را از تعریف آبستره خارج نمیکند؟
شما در این سؤال سادومازوخیسم را مقولهای با بعد مادی و جزوی از طبیعت میدانید که من آن را شبیهسازی کردهام! در حالیکه خود تا حدی آن را تعریف کردهاید. مثل این که بگویند هنرمند بیماری شیزوفرنی را به خوبی شبیهسازی کرده است!
آخرین فعالیت هنری شما طرح مارکو در اصفهان است، آیا آن را یک پرفورمنس میدانید؟ باتوجه به اینکه این اثر هنری بیشتر در حیطه هنر هفتم قرار میگیرد، چگونه آن را به هنر تخصصی خود اتصال دادهاید؟
هنر معاصر مرزی ندارد و دستهبندی آثار معمولاً از طریق منتقدین در جهت تعریف و شناساندن کار انجام میگیرد. اینکه از چه مدیا و تکنیکی برای بیانم استفاده کنم با نوع موضوع ارتباط مستقیم دارد نه تخصص هنرمند.
این ایده از کجا آغاز شد، مطالعات آن چه زمانی به طول انجامید؟
ایده از فولکسی آغاز شد که صاحب اصلی آن آقای رضا ترابی است. ایشان مهندس فلزات و فعال در زمینه صنایع دستی و دکوراسیون هستند. یکی از علاقهمندیهای ایشان کلکسیون، تغییر و فروش ماشینهای قدیمی است. فولکس را جهت ماشین عروس برای مراسم عقدشان انتخاب کرده بودند. من ایده نقاشی مراسم را بر روی ماشین دادم و ایشان اجرا کردند. بعد از اجرا و رفتن ماشین در خیابان، مردم استقبال زیادی کردند. تصمیم گرفتیم نامی برای فولکس انتخاب کنیم و در نهایت با اسم مارکوپولو توافق کردیم. از اینجا مطالعه، نوشتن داستان و ایده من در مورد این شخصیت آغاز شد.
آیا در تعیین تاریخ آغاز و پایان این سفر هدف خاصی دنبال شده است؟
بله هدف خاصی هست که دوست دارم مخاطب از طریق رسانههای اجتماعی وارد و با آن درگیر شود.
در منابع تاریخی از شاهزادهای که مارکو به ایران آورد تا به همسری ارغون، نوادهی هولاکو در آید به «کوکاچین» و در برخی منابع به «گوگارتا» یاد شده است، باتوجه به اینکه «کینزی» یا «کینزای» پایتخت مانزی (چین جنوبی) در زمان مارکو بوده است، آیا انتخاب این نام برای شاهزاده هدفدار بوده است یا براساس منبع خاصی آورده شده است؟
در منبعی که استفاده کردم –سفرنامه مارکوپولو و وبلاگ تاریخ-، کینزا نام خواهر همسر سابق مارکو است که به همدیگر قول ازدواج میدهند ولی قوپلای خان تصمیم میگیرد کینزا را به شاه ایران هدیه دهد و او را همراه با مارکو به ایران میفرستد. خبر مرگ قوپلای خان به مارکو میرسد و او تصمیم بازگرداندن کینزا به ونیز را دارد که دولت ایران مخالفت میکند. از اینجا داستانِ من آغاز میشود که مطابق با واقعیت تاریخی نیست. منبع اصلی «سفرنامه مارکوپلو بود» که55 درصد داستان براساس آن و بیوگرافی مارکو اتفاق میافتد.
از آنجا که هنر شما همیشه با چاشنی نقد و ملهم از اندیشه و سرشار از پرسش بوده است، آیا تعدد مسائل به نقد کشیده شده در این اثر برای مخاطب، گمراه کننده نیست؟ (نقد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و...) یا آنهم عامدانه صورت گرفته است؟
در ابتدا از ماکوی قرن 13 میلادی صحبت میشود و در ادامه از مارکوی قرن 21میلادی که ناظری تک ساحت با زاویه دید مشخص نیست. در مورد نقد هم با اینکه حوزههایی که نام بردید به هم مربوطند در جامعه ما عادت شده که هر نوع نقدی را سریعاً به حوزه سیاست بچسبانند. اینجا به چیزی که هزاران نفر از مردم اصفهان روزانه در جریان زندگیشان میبینند پرداخته شده است. )ناظرم به آنچه میبینم نه ناظم و سانعم به آنچه میشنوم نه ناطق) واقعیت زندگی همین است لایههایی از همه عناصر موجود و ناموجود که چون تار و پود بافت عظیم اجتماع و ادراک انسانی را تشکیل میدهند.
به نظر میرسد بیشتر تصاویری که از این سفر منتشر کردهاید - بدلیل بیکیفیت بودن- قصد دارد نگاه تاریخی مارکوپلو را تداعی کند. آیا این برداشت را تأیید میکنید؟
من به هر برداشتی از این کار احترام میگذارم.
نقد خرافات از دیگر المانهای پرداخته شده در این سفر است، آیا مارکوپولو بعنوان شخص ناظر بر این خرافهها انتخاب مناسبی است؟ این درحالی است که او علیرغم این که به خرافات مردمان جای جای دنیا منتقد است، خود نیز درگیر خرافهی مردم زادگاهش است. خاطرات او از سوماترا درمورد اسب شاخدار، یکی از این نمونههاست.
باید از شما بپرسم دقیقاً از کدام مارکو و کدام ناظر صحبت میکنید؟ مارکوی قرن 13 یا مارکوی قرن 21. در واقع مارکو ناظری است بر واقعیت موجود در اصفهان جدا از تبلیغات توریستی. او میبیند و گزارش میدهد.
لطفاً در دو مورد زیر اظهار نظر فرمائید و اینکه آیا این مسأله را در سفرنامه خود لحاظ کردهاید و یا دچار خودسانسوری شدهاید؟ 1- مارکوپولو دیدگاه مناسبی نسبت به ایران نداشته است. در کتاب «جهانگردی مارکو» اثر ویکتور بارسیوویچ آمده است: «مارکوپولو میگوید: مغولان تحت تأثیر چینیان و جهان اسلام (ایرانیان و خاور نزدیک و سوریه) فاسد و ضایع میشوند و تأسف و تأثر خود را در این مورد اعلام میدارد.» 2- در میان شهرهای ایران، او از تبریز، یزد و کرمان به خوبی یاد میکند اما در مورد اصفهان نظر متفاوتی دارد. در «سفرنامه مارکوپولو» اثر آنجلا دیجوانی، مارکو صفات ناروایی را به مردم اصفهان نسبت میدهد.
جواب هر دو یکی است. نظر مارکوپولو در مورد هر شهری که من هم چون شما خواندهام. در سفرنامه مارکوی قرن 21 قضاوتی در کار نیست جز پرداختن به آن چه که هست، قضاوت و بیان نقد از جانب مارکو نیست.