1-پیشترش را به یاد نمیآورم. اصراری هم ندارم که به یاد بیاورم. همین ۵۰ سال گذشته برای آنچه که میخواهم بگویم حجت است. من فرهنگ را در معنای عام آن، همه چیز میدانم. چیزی فراتر از زیربنا و روبنا. چیزی فراتر از بندکشی میان آجر و ملات! من میدانم. بودم و میدیدم که شکلگیری انقلاب اسلامی محصول یک ضرورت در تحول فرهنگی بود. میدیدم که به بهانهی فتح دروازههای بزرگ تمدن، جامعهی ایرانی قبل از ۵۷، به سمت یک وابستگی مطلق به اردوگاه غرب کشیده میشد. جامعهی مصرفی، برآمده از تحلیل مدرنیتهی شتابزده و نه چندان منطبق، با ساختار فرهنگی سنتی غالب و ریشهدار بود. شعارهای انقلاب هم دقیقا شعارهایی متضمن یک انقلاب فرهنگی بود وگرنه آن وقتها، گوجهفرنگی و موز که کم نبود! من بودم که میدیدم که فقر بود. استیصال بود. حاشیهنشینی بود. اختلاف طبقاتی هم بود؛ بیکاریِ آشکار اما نبود. جا برای پیشرفت هم در مدل اقتصاد غربی هم بود. آنچه که نبود و آنچه که امام(ره) و انقلاب امام در پی آن بودند، چیزی فراتر از این حرفها بود. عزت و منزلت انسانی بود. شان ملی بود. اخلاق بود. شخصیت بود و غیره.
یعنی قرار نبود که ما شکممان سیر باشد؛ اما سرنوشت و عزت و استقلال ملیمان را در لندن و واشنگتن رقم بزنند. قرار نبود که ما کار داشته باشیم؛ اما کارفرمایانمان پارسونز جردن و آنا کاندا باشند.
امنیت هم داشتیم. توی خلیج فارس هم میگفتند که آقایی میکنیم. ته قضیه اما، ما فقط یک ژاندارم دونپایه بودیم. فرمانده جای دیگری بود. توی یک رزمناو در میانهی اقیانوس هند یا دریای آدریاتیک. میخواهم بگویم انقلاب اسلامی آمده بود یک انقلاب فرهنگی باشد و آمده بود که عزت و منزلت ما را به ما برگرداند.
انسانی که آزمون آتش امام علی(ع) بر دست عقیل ملاک عدالت او باشد. کار ندارم که چقدر شد و چقدر نشد؛ میخواهم بگویم که قرار بود چه بشود. نشیب و فرازهای بسیاری از سرمان گذشت. ولی قرار بود که منزلت انسانی خود را داشته باشیم. دروغ نگوییم، دروغ نشنویم، تحمیق نکنیم، و تحمیق نشویم. عزتمان را به جیرهی دولتی نخرند. با آرد و سیبزمینی اراده و رایمان را مصادره نکنند. بگذارند حرفمان را بزنیم، و دیدیم که چند صباحی نشد.
عزتمان را خریدند. جیره خورمان کردند. به نام سهام عدالت، سهممان از ورشکستگی صنایعمان را هم نمایندگی کردند و نفهمیدیم هم که چه کسانی از کجا نمایندگان آرا و سهام ما شدهاند. جماعتی بریدیم. زمزمهی رای ندهید سر دادیم. آمدیم شناسنامههایمان را به رخ هم کشیدیم که مثلا رای ندادهایم. نتیجه چه شد؟ کار به جایی رسید که کار ملک و مملکت به هالهی نور و هتک حرمت از ریشههای تاریخی و فرهنگیمان کشید.
4-حالا آمدهایم یک آزمون دیگر را تجربه کنیم. من به روحانی رای میدهم برای اینکه دلم میخواهد ظریفی با اقتدار بگوید: «هیچگاه یک ایرانی را تهدید نکنید».
برای اینکه دلم میخواهد وقتی رییسجمهورمان در سازمان ملل سخن میگوید، مخاطبانش صندلیهای خالی نباشند. برای اینکه توی دلم قند آب میشود وقتی ترامپ میگوید:«ایرانیها در قضیهی برجام سر ما کلاه گذاشتند». من به روحانی رای میدهم برای اینکه چند صباحی است که راحتتر حرف میزنم.
به روحانی رای میدهم چون گفته بود هنر را به دست هنرمندان بسپارید. و حالا میبینم کم و بیش این اتفاق افتاده است. صدای هنر و هنرمندان سرزمینم را بلندتر از همیشه میشنوم.
گفتم کم و بیش؛ چرا که میدانم سهم روحانی در این واگذاری چیزی هم بیشتر از این نیست.