ویژگیهای اساسی کاراکتر صادق در قسمت اول «ماجرای نیمروز» مشخص شده بود؛ حرفهای، جدی، بسیار باهوش، و (شاید بهخاطر همین هوش بالا) ناتوان در برقراری ارتباط درست با اطراف. این ویژگیها در «ماجرای نیمروز2، رد خون» حتی از قسمت اول هم برجستهتر شده است. عزتی برای تأکید بر این ویژگیها، از همان تمهیداتی بهره برده که در قسمت اول مورد استفاده قرار داده بود: سرعت در صحبت کردن، لحن محکم، چهره عبوس و کمترین استفاده از اجزاء صورت. صادق آدمی نیست که احساسات خود را بروز دهد. حتی معدود لبخند زدنهای صادق در «ماجرای نیمروز2، رد خون» آنقدر اغراقشده است که تماشاگر را بهسرعت متوجه این قضیه میکند که صادق، خندیدن نمیداند!
تا اینجا، عزتی کارش را بهخوبی انجام داده است. اما این تاکید بهقدری است که صادق، بهسادگی ممکن است شخصیتی بیرحم و فاقد احساسات عادی بشری بهنظر برسد؛ چیزی مثل یک ماشین. شکل درگیریهای قسمت دوم «ماجرای نیمروز» بهگونهای است که ممکن است چنین حسی را، بیش از قسمت اول، در تماشاگر ایجاد کند. پس مهدویان، معدود لحظاتی را در فیلم قرار داده تا امکان شکلگیری چنین دیدگاهی را کمتر کند. در این میان، یک لحظه از همه مشخصتر و بهطور ویژه، قابلبحث است: جایی که یکی از آشناهای صادق، بهطرز غافلگیرکنندهای کشته میشود و صادق، بهقدری غافلگیر میشود که حتی نمیتواند حفظ ظاهر کند. این لحظه، برای نزدیکی احساسی به صادق کلیدی است. واکنش خشک صادق میتوانست فرصت همدلی با او را در ادامه فیلم از بین ببرد، و از آن سو، واکنش اغراقشده، در تضاد با سردی او در دیگر لحظات فیلم، میتوانست او را به کاراکتری غیرقابلباور تبدیل کند.
فیلمساز و تدوینگر، بهدرستی بر این واکنش تأکید چندانی نکرده و صحنه را، بهسرعت، به صحنه بعدی قطع میکنند: جایی که صادق کنترل احساسات خود را دوباره به دست آورده است. اما نقش عزتی هم در این چند ثانیه بسیار مهم است. او کماکان سعی میکند بهندرت از حرکات دست و اجزاء صورت استفاده کند و با نوعی نگاه مبهوت و چهره در هم کشیدن لحظهای، نشان دهد که بالاخره پوسته سخت او شکسته است: پس او هم از احساسات انسانی برخوردار است. آنچه این صحنه را برای پذیرش بُعدی تازه از شخصیت صادق باورپذیر میسازد، کنترلشدگی و عدم اغراق آن است که بخش مهمی از آن مدیون بازی درست جواد عزتی است.