سایر زبان ها

صفحه نخست

فیلم

عکس

ورزشی

اجتماعی

باشگاه جوانی

سیاسی

فرهنگ و هنر

اقتصادی

هوش مصنوعی، علم و فناوری

بین الملل

استان ها

رسانه ها

بازار

صفحات داخلی

آجورلو: «سووشون» و «بامداد خمار» نسبتی با ایران ۱۴۰۴ و زیست امروز مخاطب ندارند؛ هزینه‌های سرسام‌آور‌ خروجی متناسب نمی‌دهد

۱۴۰۴/۱۰/۰۶ - ۰۲:۴۶:۴۱
کد خبر: ۲۲۹۵۵۷۳
برنا- گروه فرهنگ و هنر: احسان آجورلو، استاد دانشگاه و منتقد سینما در خصوص اقتباس ادبی در سینمای ایران گفت: اقتباس صرف از رمان‌های مشهور بدون توجه به ساختار دراماتیک و نسبت با مخاطب امروز، تنها بازتولید روایت است و هیچ کمکی به زبان تصویری سینما نمی‌کند.

تبسم کشاورز- سینما و ادبیات همواره در پیوندی پیچیده و پویا بوده‌اند؛ از یک سو رمان‌ها و داستان‌ها منبع الهام بی‌پایان برای روایت‌های تصویری‌اند و از سوی دیگر تبدیل کلمه به تصویر، چالش‌ها و ظرافت‌های خاص خود را دارد. اقتباس ادبی نه صرفا بازگویی داستان نوشته‌شده است و نه تکیه صرف بر نام آشنا؛ بلکه فرآیندی است که در آن ساختار دراماتیک اثر، مضمون اصلی و نسبت آن با زمانه مخاطب باید به‌دقت بررسی و بازآفرینی شود. وفاداری کورکورانه یا بازتولید نوستالژی بدون توجه به مخاطب امروز، اغلب نتیجه‌ای جز اثر ضعیف و بی‌ارتباط با زمانه ندارد.

در ادامه، با احسان آجورلو، استاد دانشگاه و منتقد سینما و گفت‌وگو کرده‌ایم. او در این مصاحبه به بررسی اقتباس در سینمای ایران، موفقیت‌ها و شکست‌ها، تفاوت میان کپی روایت و اقتباس واقعی و نسبت آثار کلاسیک با مخاطب امروز پرداخته و تحلیل دقیقی از تجربه‌های اخیر همچون سریال‌های «سووشون» و «بامداد خمار» ارائه کرده است.

در ایران هنوز نمی‌دانیم کدام رمان‌ها غیرقابل اقتباس‌اند

برنا: با توجه به تفاوت بنیادین دنیای رمان با مدیوم تصویر، شما اقتباس را تا چه حد بازآفرینی می‌دانید و از چه نقطه‌ای به بعد، وفاداری به متن می‌تواند به مانعی برای روایت تصویری تبدیل شود؟

 آجورلو: به‌صورت کلی ما در ایران یک امر اساسی را در بحث اقتباس فراموش می‌کنیم و آن این است که اساسا باید بدانیم سراغ چه رمان‌ها و داستان‌هایی برویم و سراغ کدام‌ها نرویم. در جهان سینما مفهومی وجود دارد به نام Unfilmable؛ یعنی آثاری که ذاتا «غیرقابل فیلم‌شدن» هستند. اگر این اصطلاح را جست‌وجو کنید با فهرست بلندبالایی از رمان‌های خارجی مواجه می‌شوید که کمپانی‌های هالیوودی یا فیلم‌سازان آگاهانه سراغ آن‌ها نمی‌روند، چون تغییر مدیوم از ادبیات به سینما باعث از دست رفتن نقطه‌ قوت اصلی اثر می‌شود.

متاسفانه در ایران چنین دسته‌بندی‌ای وجود ندارد. آثار ادبی ما تفکیک نشده‌اند به آثاری که قابلیت اقتباس دارند و آثاری که ندارند. همین مسئله ضربه‌ جدی می‌زند چون از بیرون این تصور شکل می‌گیرد که تمام رمان‌ها و داستان‌های فارسی را می‌توان با یک فرمول مشخص به فیلم سینمایی یا سریال دراماتیک تبدیل کرد، در حالی که ما اساسا آن فرمول را نمی‌شناسیم. نمی‌دانیم کدام داستان‌ها نباید مبنای اقتباس قرار بگیرند و اتفاقا تعداد آثار غیرقابل فیلم‌شدن در ادبیات فارسی بسیار بیشتر از بسیاری از ادبیات‌های دیگر است.

این مسئله ریشه در سنت ادبی ما دارد. سنت ادبی ایران، از گذشته تا امروز، سنتی عمدتا غیردراماتیک بوده است؛ سنتی مبتنی بر مفاهیم اخلاقی، متعالی و انتزاعی. به همین دلیل امر دراماتیک به معنای دقیق کلمه کمتر در آن دیده می‌شود. 

ادبیات ما معمولا به سمتی می‌رود که در پایان یک پیام اخلاقی صادر شود. خیر و نیکی پیروز شود و اثر جنبه‌‌ای درس‌آموز داشته باشد. در حالی که درام دقیقا از جایی آغاز می‌شود که اخلاق به چالش کشیده می‌شود و این با بنیان‌های سنتی ادبیات ما در تضاد است.

به همین دلیل است که بخش بزرگی از آثار کلاسیک ما عملا غیرقابل اقتباس‌اند. این‌که چرا از «شاهنامه» یا آثار «نظامی» اقتباس‌های جدی و گسترده‌ کمتری صورت گرفته به همین موضوع بازمی‌گردد. این آثار سرشار از تم‌های اخلاقی‌اند و برای دراماتیک شدن، نیاز به تغییرات اساسی دارند اما همین‌جا با مانع بزرگی مواجه می‌شویم. اگر برای تقویت درام دست به تغییر بزنید، موجی از حمله‌ها شکل می‌گیرد؛ از سوی دانشگاهیان ادبیات گرفته تا مفاخر فرهنگی و حتی مخاطبانی که شاید هرگز متن اصلی را نخوانده‌اند.

این تقدس‌گرایی افراطی مسیر را برای فیلم‌ساز می‌بندد؛ یا متنی قابل اتکا برای اقتباس ندارد، یا اگر دارد، مجبور است صددرصد به آن وفادار بماند و از پررنگ‌کردن عناصر دراماتیک پرهیز کند.

در نهایت ما هنوز به این درک نرسیده‌ایم که فیلم نه سند تاریخی است و نه سند ادبی. فیلم در ابتدایی‌ترین قدم خود سرگرمی است. فیلم‌ساز در گام اول می‌خواهد مخاطب دو ساعت بنشیند، نگاه کند و سرگرم شود؛ بعد از آن، اگر شد، حرفی هم پشت اثر بزند اما به نظر می‌رسد این مسئله هنوز برای بخش بزرگی از مخاطب فارسی‌زبان به‌درستی فهم نشده است.

در «سووشون» و «بامداد خمار» صدای مشخصی از کارگردان یا نویسنده وجود ندارد/ سریال‌هایی که نسبتی با ایران ۱۴۰۴ و زیست امروز مخاطب ندارند

برنا: در تجربه‌های اخیر اقتباس، از جمله سریال‌هایی که بر اساس رمان‌های «سووشون» و «بامداد خمار» ساخته شده‌اند، فکر می‌کنید فیلمنامه‌ها تا چه اندازه توانسته‌اند از «کپی روایت» فاصله بگیرند و به اقتباس واقعی نزدیک شوند؟

آجورلو: برای پاسخ به این سوال و پیش از ورود مشخص به سریال‌های «سووشون» و «بامداد خمار»، بهتر است بحث را از یک پرسش پایه‌ای شروع کنیم: ما تا امروز چند اقتباس واقعا موفق در سینما و تلویزیون ایران داشته‌ایم؟ اقتباس‌هایی که بتوان به معنای دقیق کلمه به آن‌ها گفت اقتباس خوب. آیا تعدادشان به ۱۰ اثر می‌رسد؟ آیا اصلا دو رقمی می‌شود؟ حتی اگر بخواهیم فقط درباره اقتباس از آثار ادبی ایرانی صحبت کنیم، باز هم با فهرست بسیار محدودی مواجه‌ایم. مثلا معمولا به «شازده احتجاب» به‌عنوان اقتباس از داستان هوشنگ گلشیری اشاره می‌شود اما آن‌جا هم با همان مسئله‌ قدیمی روبه‌رو هستیم: کپی روایت، نه اقتباس. یا درباره «اسرار گنج دره جنی» که اساسا با یک روند معکوس مواجه‌ایم؛ فیلم ساخته شده و بعد داستان آن نوشته شده است، بنابراین اصلا اقتباس محسوب نمی‌شود.

در مورد «سووشون» و «بامداد خمار» مسئله این است که شما منطق اقتباس را در آن‌ها پیدا نمی‌کنید. اگر بخواهیم دقیق نگاه کنیم، باید بپرسیم چه نوع رابطه‌ای میان متن ادبی و اثر تصویری برقرار شده و این نوع اقتباس چه مولفه‌هایی دارد. واقعیت این است که ما آثار بسیار کمی در سینمای ایران داریم که بتوان با اطمینان به آن‌ها گفت اقتباس. اغلب آنچه می‌بینیم، بازتولید یا کپی روایت است، نه اقتباس دراماتیک.

منظورم از اقتباس دراماتیک هم آن دسته‌بندی‌های رایج مثل وفادارانه یا آزادانه نیست. مسئله این است که اگر ایده‌ای در قالب داستان نوشته شده به این دلیل بوده که آن ایده ذاتا به مدیوم داستان تعلق داشته؛ وگرنه نویسنده می‌توانست از ابتدا آن را در قالب فیلم‌نامه بنویسد. بنابراین سوال اصلی این است که ما در اقتباس چه می‌کنیم؟ اقتباس ما ساختاری است؟ روان‌کاوانه است؟ آیینه‌ای است؟ واسازانه است؟ اساسا در حال زنده‌کردن چه چیزی از دل آن متن هستیم؟

در مورد این دو اثر، به نظر می‌رسد تنها دلیل رجوع به آن‌ها این بوده که چون سریال مدیوم پرمخاطب‌تری است، مردم بیشتر با این داستان‌ها آشنا شوند؛ انگار با یک «داستان مهم» مواجه‌ایم که باید همه آن را ببینند. اما پرسش اساسی این است. چرا باید سراغ این دو رمان می‌رفتیم؟ چه چیزی در مضمون آن‌ها وجود دارد که با جامعه‌ امروز ما، با ایران ۱۴۰۴، نسبت برقرار می‌کند؟ این نسبت کجاست؟ حتی اگر فرض کنیم این نسبت پیدا شده، باز هم در خود اثر تصویری، صدای مشخصی وجود ندارد. در رمان، نگاه نویسنده و صدای او روشن است اما در سریال‌ها، حداقل از نگاه من، نه صدای کارگردان مشخص است و نه صدای نویسنده‌ اقتباس. اثر رهاست؛ صرفا داستان برداشته شده و تکرار شده است. اما این تکرار قرار است به چه چیزی منجر شود؟ چه امری را در امروز متبادر کند؟ پاسخ روشن است: هیچ.

در نهایت با یک بازخوانی صرف مواجه‌ایم؛ چیزی که تفاوتی با روخوانی رمان ندارد. «سووشون» حتی در همان مواجهه‌ اولیه و فضای مجازی هم موفق نبود. «بامداد خمار» هم نهایتا در یک لایه‌ سطحی باقی می‌ماند. یک رابطه‌ عاشقانه، یک مثلث عشقی، چند تعارض ساده؛ بدون آن‌که مشخص شود نسبت این داستان با زیست امروز مخاطب ایرانی چیست.

این یعنی اقتباس شکست‌خورده. داستانی خوانده شده و همان خوانش با هزینه‌ بسیار بالا، تصویری شده است. کاری که عملا می‌شد بدون این همه هزینه انجامش داد. این نوع اقتباس، از نظر من بیشتر شبیه کاری است که در رادیو انجام می‌شود؛ جایی که متن را با حداقل دستکاری به نمایش رادیویی تبدیل می‌کنند. این دیگر اقتباس سینمایی یا تلویزیونی نیست بلکه صرفا تکرار روایت است.

شاهکار بودن یک رمان، دلیل کافی برای اقتباس نیست/ فروغ و گلستان آغازگر درام مدرن در ادبیات فارسی

برنا: به نظر شما آیا هر رمان محبوب یا پرفروش الزاما ظرفیت تبدیل شدن به یک سریال یا فیلم موفق را دارد، یا انتخاب اثر برای اقتباس باید بر اساس معیارهایی فراتر از شهرت و خاطره‌ جمعی انجام شود؟

آجورلو: تفکیک رمان‌هایی که ارزش دراماتیک دارند از آثاری که چنین ظرفیتی ندارند، برخلاف تصور کار پیچیده‌ای نیست. ما با یک ساختار دراماتیک مشخص سروکار داریم که خوشبختانه اغلب سینماگران آن را می‌شناسند و می‌دانند چگونه عمل می‌کند. کافی است رمانی را که می‌خواهیم بررسی کنیم با این ساختار تطبیق دهیم و ببینیم چند مولفه‌ اصلی درام در آن وجود دارد.

به‌طور کلاسیک، ما ۶ مولفه‌ مهم در ساختار دراماتیک داریم. الزام نیست که یک رمان هر شش مولفه را به‌طور کامل داشته باشد اما حداقل باید چهار تای آن‌ها را دارا باشد تا بتوان گفت قابلیت اقتباس دارد. آن‌وقت می‌شود بررسی کرد که آیا می‌توان مولفه‌های کم‌رنگ‌تر را با جزئیات بیشتر، با موقعیت‌سازی، با چرخش‌های داستانی و... تقویت کرد یا نه. مسئله فقط به ساختار محدود نمی‌شود، مضمون هم بسیار تعیین‌کننده است. داستان‌های تمثیلی، برخلاف تصور رایج، معمولا سنت دراماتیک ضعیف‌تری دارند. اگر تمثیل ذاتا حامل درام قوی بود، در قرون وسطی که اغلب روایت‌ها تمثیلی بودند باید با شکوفایی درام و تئاتر مواجه می‌شدیم، در حالی که دقیقا برعکس است؛ در آن دوره، تئاتر و اثر دراماتیک تقریبا به حاشیه می‌روند و نمایش‌ها به روایت‌های ساده و بی‌کشمکش فروکاسته می‌شوند. سنت ادبی ما هم تا حد زیادی تمثیلی و نمادپردازانه است؛ سنتی که به‌دلیل ترس از سانسور و فشارهای تاریخی، همواره حرفش را در لفافه زده است بنابراین نباید انتظار داشت که ادبیات ما به‌طور طبیعی منبع غنی درام باشد، مگر آن‌که خود متن ادبی لوازم امر دراماتیک را با خود حمل کند.

این وضعیت تا حدود دهه‌ ۴۰ شمسی ادامه دارد. از آن مقطع به بعد با نام‌هایی مثل «ابراهیم گلستان» و «فروغ فرخزاد» تغییراتی در شیوه‌ روایت داستانی آغاز می‌شود؛ تلاشی برای نزدیک‌شدن به الگوهای روایی مدرن و غربی. از آن‌جا به بعد است که می‌توان آثاری را پیدا کرد که واقعا قابلیت تبدیل‌شدن به منبع اقتباس سینمایی را دارند.

اما معروف‌بودن یک رمان، به‌هیچ‌وجه دلیل مناسبی برای اقتباس نیست. این‌که مثلا رمان «تهران مخوف» اثر مشفق کاظمی یا «شب هول» از هرمز شهدادی رمان‌های شناخته‌شده‌ای هستند، به این معنا نیست که الزاما باید به سراغ اقتباس سینمایی از آن‌ها رفت. در ادبیات معاصر ایران، بسیاری از رمان‌ها در قالب «جریان سیال ذهن» نوشته شده‌اند، چون این تصور وجود دارد که شاهکار ادبی الزاما باید در این فرم شکل بگیرد. درست یا غلط‌بودن این نگاه بحث جداگانه‌ای است اما واقعیت این است که هرچه روایت رئال‌تر باشد، عناصر دراماتیک در آن واضح‌ترند و امکان استخراج یا حتی افزودن آن‌ها برای اقتباس بسیار بیشتر است.

نکته‌ مهم این است که شاهکار بودن یک رمان، لزوما آن را به منبع مناسب اقتباس تبدیل نمی‌کند. برخی آثار، هرچقدر هم درخشان باشند ذاتا Unfilmable هستند. نمونه‌ روشنش آثار «مارسل پروست» است؛ رمان «در جست‌وجوی زمان از دست‌رفته» با تمام عظمت و اهمیتش، اساسا چیزی به سینما نمی‌دهد. این اثر باید در مدیوم ادبیات باقی بماند؛ همان‌جا شاهکار است و نیازی به تغییر مدیوم ندارد.

هزینه‌های سرسام‌آور، خروجی متناسب نمی‌دهد؛ می‌شد چند سریال معاصر ساخت

برنا: اگر بخواهیم مشخص‌تر نگاه کنیم، «سووشون» و «بامداد خمار» را از نظر سطح قلم، ارزش داستانی و بافت زمانی‌ای که امروز در آن قرار داریم چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا این دو اثر را انتخاب‌های درستی برای اقتباس در شرایط فعلی می‌دانید؟

آجورلو: مسئله‌ اصلی این است که ما نمی‌فهمیم نسبت این اقتباس‌ها با مخاطب امروز چیست. البته این مشکل فقط مختص ایران نیست. در سطح بین‌المللی هم امسال نمونه‌ مشابهی داشتیم؛ مثلا فیلم «فرانکشتاین» ساخته‌ گیرمو دل‌تورو که آن هم اقتباسی از یک رمان بسیار مشهور بود اما دقیقا با همین مسئله مواجه می‌شد. شما نمی‌فهمیدید این داستان چه نسبتی با امروز دارد. بعضی تلاش کردند آن را به موضوعاتی مثل هوش مصنوعی وصل کنند اما این پیوند اصلا شکل نمی‌گرفت و نمی‌چسبید.

مسئله‌ اصلی این است که چرا اقتباس می‌کنیم. اگر کسی با این ذهنیت سراغ اقتباس برود که چون متن درجه‌یک یا فیلم‌نامه‌ خوبی ندارد، پس بهتر است یک رمان معروف را اقتباس کند، اساسا مسیر را اشتباه می‌رود. نتیجه‌ چنین نگاهی همین چیزی است که در «بامداد خمار» و «سووشون» می‌بینیم. دو اثری که هیچ نسبتی با امروزِ ایرانِ ۱۴۰۴ با وضعیت اقتصادی و دلار ۱۳۰_۱۴۰ هزار تومانی ندارند.

وقتی اقتباس می‌کنیم، در واقع داریم چیزی را از دل زمان احضار می‌کنیم. این رمان‌ها در دهه‌هایی کاملا متفاوت، با سبک زندگی، نوع اندیشه و جهان‌بینی دیگری نوشته شده‌اند. 

حالا سوال این است: امروز چه چیزی با آن زمان مشترک است؟ کدام مولفه‌ از زندگی، تفکر یا ساختار اجتماعی امروز ما با آن دوره هم‌پوشانی دارد که ما دوباره این داستان‌ها را احضار کرده‌ایم؟ حداقل از نظر من، پاسخ این است: تقریبا هیچ‌کدام.

احساس من این است که منطق تصمیم‌گیری بیشتر این بوده که «متن اورجینال نداریم، پس برویم سراغ اقتباس...» اما در نظر گرفته نمی‌شود که اقتباس بد، حتی اگر از یک متن درجه‌یک هم باشد، می‌تواند نتیجه را کاملا خراب کند. وقتی مخاطب امروز هیچ نسبتی میان خودش و کاراکترهای «بامداد خمار» یا «سووشون» پیدا نمی‌کند، طبیعی است که ارتباطی هم با اثر نگیرد. جامعه‌ فیلم هیچ ربطی به جامعه‌ واقعی‌ای که مخاطب در آن زندگی می‌کند ندارد.

ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که جامعه با سرعتی سرسام‌آور از بحران‌ها عبور می‌کند. حتی رخدادهایی مثل جنگ که زمانی در اولویت واکنش‌های اجتماعی قرار می‌گرفتند، امروز دیگر آن‌قدرها تنش‌زا نیستند. مسئله‌ اصلی مردم و کشور، اقتصاد و معیشت است. جامعه آن‌قدر جلو رفته که از بسیاری از بحران‌های پیشین عبور کرده و دغدغه‌هایش تغییر کرده است. حالا در چنین شرایطی، شما می‌روید سراغ اقتباس از متنی که هیچ نسبتی با امروز ندارد؛ نتیجه‌اش از پیش مشخص است: مخاطب ارتباط برقرار نمی‌کند.

از طرف دیگر، هر دو پروژه با هزینه‌های بسیار سنگین ساخته شده‌اند؛ از طراحی صحنه و لباس گرفته تا تولید پرخرج اما خروجی، متناسب با این هزینه‌ها نیست. با مجموع هزینه‌ یکی از این آثار، می‌شد چند سریال معاصر ساخت که دست‌کم شانس ارتباط با مخاطب امروز را داشتند و شاید یکی از آن‌ها نتیجه‌ قابل‌قبولی می‌داد. به‌جای آن، ما با دو اثر پرهزینه و ناموفق روبه‌رو هستیم.

این‌که هر دو کار توسط یک کارگردان و تقریبا با یک تیم تولید ساخته شده‌اند هم نکته‌ قابل‌تاملی است؛ اتفاقی که شاید فقط در سینما و تلویزیون ایران بتوان نمونه‌هایش را پیدا کرد.

امروز نوستالژی را فیلم‌های کمدی دهه شصت و آثار دفاع مقدس بازتولید می‌کنند، نه اقتباس ادبی

برنا: در نهایت، فکر می‌کنید اقتباس‌های اخیر از رمان‌های شناخته‌شده بیشتر به توسعه‌ زبان تصویر کمک کرده‌اند یا به بازتولید نوستالژی؟ مرز میان استفاده خلاقانه از ادبیات و مصرف امنِ نام‌های آشنا کجاست؟

آجورلو: این سوال، سوال بسیار دقیقی است و خوشحالم که مطرحش کردید؛ چون کمتر جایی دیده‌ام که به‌طور جدی به این مقوله پرداخته شود. نکته‌ اصلی دقیقا همین‌جاست: ما چرا اقتباس می‌کنیم؟ قرار است اقتباس به چه چیزی کمک کند؟ به قول شما به توسعه‌ زبان تصویری؟ به بازخوانی یک فضای از‌ دست‌رفته؟ یا صرفا به بازتولید نوستالژی؟
مسئله این است که تا زمانی که ندانیم چرا داریم اقتباس می‌کنیم، این اقتباس نه به زبان تصویری ما کمک می‌کند، نه به مضمون، نه به هیچ‌چیز دیگر. فقط یک اثر تولید شده که بگوییم «این اقتباس است» و تمام. اقتباس زمانی معنا دارد که سینما و جامعه‌ امروز ما به بازگویی دوباره‌ یک داستان نیاز داشته باشند؛ این‌که آن روایت باید یک بار دیگر، با زبانی دیگر، تکرار شود. یا این‌که خودِ منبع ادبی، فیلم‌ساز را فرا بخواند؛ یعنی پتانسیل بصری‌ای در ذات اثر وجود داشته که در زمان خودش به‌دلیل محدودیت‌های مدیوم، فقط در قالب کلمه بروز کرده و حالا باید در قالب تصویر خودش را نشان بدهد.

اصل اقتباس یا از ذات دراماتیک اثر می‌آید که می‌خواهد به تصویر تبدیل شود یا از ذات خود منبع ادبی که میل به تصویری‌شدن دارد. اما اگر من صرفا به این دلیل اقتباس کنم که «داستان ندارم»، یا «اقتباس جواب می‌دهد»، یا «مخاطب اسم آشنا را دوست دارد»، در واقع فقط به مصرف فکر کرده‌ام، نه به خود اثر. چنین اقتباسی مطلقا به هیچ‌چیز کمک نمی‌کند.

در مورد نوستالژی هم باید گفت امروز آن چیزی که برای سینمای ایران نوستالژی بازتولید می‌کند، اقتباس ادبی نیست. فیلم‌های کمدی دهه‌ شصتی مثل «نهنگ عنبر»، «فسیل» و نمونه‌های مشابه، دارند این کار را انجام می‌دهند یا فیلم‌های پرتره‌ جنگی و آثار دفاع مقدس مثل «موقعیت مهدی» که مدام ما را به دهه‌ ۶۰ برمی‌گردانند. حتی سریال‌هایی که مدام از شبکه‌هایی مثل آی‌فیلم بازپخش می‌شوند، بیش از هر اقتباس ادبی، نوستالژی را در جامعه‌ مخاطب زنده می‌کنند بنابراین کسی که سراغ اقتباس می‌رود، اصلا نباید هدفش بازآفرینی نوستالژی باشد. اگر با این نیت جلو بروید، شکست می‌خورید؛ همان‌طور که در «بامداد خمار» این شکست کاملا آشکار است. مخاطب دیگر ارتباط برقرار نمی‌کند. زمانی این مدل جواب می‌داد؛ مثلا در دوره‌ای که «شهرزاد» ساخته حسن فتحی با تکیه بر نوستالژی موفق شد و جامعه را درگیر خودش کرد اما آن مقطع، اوایل دهه‌ ۹۰ بود؛ زمانی که سینمای کمدی هنوز به این شکل به نوستالژی نچسبیده بود. آن‌جا این رویکرد جواب داد اما امروز دیگر جواب نمی‌دهد.

الان شما کجا می‌بینید که عشق «بامداد خمار» برای نسل جدید جذاب باشد؟ اساسا هیچ نسبتی با آن برقرار نمی‌کنند. ما مدام درباره‌ نسل جدید، نوع زبان، رفتار و زیست‌شان حرف می‌زنیم اما در عمل می‌رویم سراغ داستانی متعلق به اوایل قرن چهاردهم. طبیعی است که هیچ تناسبی با روح زمان نداشته باشد و مخاطب آن را پس بزند.

از طرف دیگر، این تصور که اقتباس از نام‌های آشنا نوعی «مصرف امن» ایجاد می‌کند هم کاملا غلط است. این‌که پشت نامی مثل «سیمین دانشور» پنهان شویم، امروز دیگر جواب نمی‌دهد. جامعه‌ فرهنگی و هنری به این بلوغ رسیده که بداند یک اثر می‌تواند شاهکار باشد اما اقتباس از آن کاملا شکست‌خورده. در چنین شرایطی، نه‌تنها منبع ادبی به شما امنیت نمی‌دهد بلکه چه‌بسا حمله‌ها شدیدتر هم بشود؛ چون شما سراغ اثری رفته‌اید که حداقل‌هایی داشته و حتی شاهکار بوده اما در اقتباس آن خرابکاری کرده‌اید.

انتهای پیام/

نظر شما