صدیق: «سووشون» و «بامداد خمار» به جای تصویر، نوستالژی فروختند

|
۱۴۰۴/۱۰/۰۸
|
۰۹:۴۰:۲۳
| کد خبر: ۲۲۹۵۹۳۸
صدیق: «سووشون» و «بامداد خمار» به جای تصویر، نوستالژی فروختند
برنا- گروه فرهنگ و هنر؛ رضا صدیق، منتقد سینما گفت: اقتبا‌س وقتی معنا پیدا می‌کند که تنها بازگویی متن نباشد و فیلم‌ساز با منظومه فکری مشخص، رمان را بازآفرینی کند. تجربه‌هایی مانند «سووشون» و «بامداد خمار» نشان دادند که تمرکز بر نوستالژی، جای بازخوانی تاریخ را می‌گیرد.

تبسم کشاورز- سینما و ادبیات همواره در پیوندی پیچیده و پویا بوده‌اند؛ از یک سو رمان‌ها و داستان‌ها منبع الهام بی‌پایان برای روایت‌های تصویری‌اند و از سوی دیگر تبدیل کلمه به تصویر، چالش‌ها و ظرافت‌های خاص خود را دارد. اقتباس ادبی نه صرفا بازگویی داستان نوشته‌شده است و نه تکیه صرف بر نام آشنا؛ بلکه فرآیندی است که در آن ساختار دراماتیک اثر، مضمون اصلی و نسبت آن با زمانه مخاطب باید به‌دقت بررسی و بازآفرینی شود. وفاداری کورکورانه یا بازتولید نوستالژی بدون توجه به مخاطب امروز، اغلب نتیجه‌ای جز اثر ضعیف و بی‌ارتباط با زمانه ندارد.

در ادامه، با رضا صدیق، منتقد سینما گفت‌وگو کرده‌ایم. او در این مصاحبه به بررسی اقتباس در سینمای ایران، موفقیت‌ها و شکست‌ها، تفاوت میان کپی روایت و اقتباس واقعی و نسبت آثار کلاسیک با مخاطب امروز پرداخته و تحلیل دقیقی از تجربه‌های اخیر همچون سریال‌های «سووشون» و «بامداد خمار» ارائه کرده است.

رجعت به اقتباس، راه ترمیم ضعف روایت در سینمای ایران است

برنا: با توجه به تفاوت بنیادین دنیای رمان با مدیوم تصویر، شما اقتباس را تا چه حد بازآفرینی می‌دانید و از چه نقطه‌ای به بعد، وفاداری به متن می‌تواند به مانعی برای روایت تصویری تبدیل شود؟

صدیق: در سال‌های اخیر بارها گفته‌ام که یکی از راه‌های نجات سینمای ایران، رجعت به اقتباس و پررنگ شدن مسئله اقتباس در قصه‌گویی و روایت است. یکی از مشکلات جدی سینمای ما ضعف در ساختار داستانی است و اقتباس می‌تواند در این زمینه کمک بزرگی باشد چون حداقل یک پیرنگ اولیه در اختیار نویسنده یا فیلم‌ساز قرار می‌دهد و بعد او می‌تواند چه از منظر فرم، چه از منظر تکنیکال و چه از سایر جنبه‌ها، روی آن کار کند و پرداخت لازم را انجام دهد.

اما اقتباس در سینمای جهان، موضوع ساده‌ای نیست و این‌که ما به‌طور عرفی یا دست‌اول به آن رجوع کنیم، اغلب اشتباه است. اقتباس انواع مختلفی دارد و فهم این اشکال برای فیلم‌ساز بسیار مهم است. برخی اقتباس‌ها نزدیک به متن اصلی هستند و سعی می‌کنند وفادارانه توصیفات و فضاسازی رمان را به تصویر بکشند، بعضی دیگر شخصی‌سازی قصه هستند و درونیات و برداشت فیلم‌ساز در آن نمود پیدا می‌کند، برخی اقتباس‌ها درون‌مایه و پیام داستان را مدنظر قرار می‌دهند و بر اساس آن روایت می‌کنند، بعضی داستان‌ها به روز می‌شوند و در جهان امروز روایت می‌شوند، بعضی اقتباس‌ها چند داستان را با هم ادغام می‌کنند و روایت جدید می‌سازند و گاهی اقتباس از کلیت قصه الهام می‌گیرد اما پایان و جزئیاتش را فیلم‌ساز تعیین می‌کند.

در سینمای ایران هم انواع مختلف اقتباس وجود دارد و هیچ‌کدام مانع بصری شدن یا فرم گرفتن اثر نیستند. اگر فیلم‌ساز جهان متن را بفهمد، چه به واسطه تجربه شخصی، زیست ادبی یا دانش فرم، این مسئله می‌تواند به او کمک کند. بنابراین تصور اینکه اقتباس از رمان دست فیلم‌ساز را می‌بندد یا مانع فرم و بصری شدن اثر می‌شود، اساسا غلط است. اقتباس در سینمای جهان بسیار کمک‌کننده است، به شرط آن‌که فیلم‌ساز بتواند جهان متن را در قالب یکی از این اشکال پیدا کند و با اثر خود تناسب دهد.

سریال «بامداد خمار» و «سوشون» باعث شدند اقتباس در ایران به بیراهه رود

برنا: در تجربه‌های اخیر اقتباس، از جمله سریال‌هایی که بر اساس رمان‌های «سووشون» و «بامداد خمار» ساخته شده‌اند، فکر می‌کنید فیلمنامه‌ها تا چه اندازه توانسته‌اند از «کپی روایت» فاصله بگیرند و به اقتباس واقعی نزدیک شوند؟

صدیق: متاسفانه دو سریال «بامداد خمار» و «سوشون» که اخیرا با ادعای اقتباس و با تبلیغات پررنگ تحت این عنوان ساخته شدند، جزو آثاری هستند که برچسب اقتباس در آن‌ها باعث شد مسیر اقتباس در سینمای ایران تا حدی به بیراهه برود. در سریال «سوشون» شکل فرم و روایت تصویری آنقدر ناهمگون، سرگیجه‌آور، به‌شدت خام و ساده‌انگارانه بود که اگر خود پیرنگ اصلی داستان سیمین دانشور نبود، داستان اصلا پیش نمی‌رفت و مخاطب نمی‌توانست آن را دنبال کند. در عمل هم بسیاری از مخاطبان حتی با وجود پیرنگ اصلی نتوانستند ادامه بدهند و پس از چند قسمت سریال را رها کردند.

در «بامداد خمار» هم اقتباس انجام‌شده از داستان، چه از نظر زمان‌بندی و چه از نظر شکل روایت بصری، با وجود برخی تفاوت‌ها، آنقدر درگیر پیچیدگی‌های اضافی و فضاهای بصری شده بود که از منظر صحنه‌پردازی، کار با دوربین و سایر عناصر سینمایی، عملکرد خوبی نداشت. به نظر من این دو اثر نمونه‌های شکست‌خورده در زمینه اقتباس در سینمای ایران و سریال‌سازی هستند.

مسئله این نیست که چقدر این آثار توانسته‌اند به اصل قصه نزدیک یا از آن دور شوند؛ چرا که این دو اثر نتوانستند اقتباس محسوب شوند و بیشتر فقط برچسب یا شکل تبلیغاتی اقتباس را داشتند. تلاش شده بود این برچسب را عینی کنند اما این دو نمونه هرگز به عنوان نمونه‌های قابل اتکا و مرجع برای اقتباس در سینما و سریال ایران به حساب نمی‌آیند و متاسفانه فرصت‌سوزی که در این آثار صورت گرفت، صدمه به اهمیت بازگشت به اقتباس در سینما و سریال ایران زد.

حتی در اقتباس متفاوت، روح اثر باید حفظ شود

برنا: به نظر شما آیا هر رمان محبوب یا پرفروش الزاما ظرفیت تبدیل شدن به یک سریال یا فیلم موفق را دارد، یا انتخاب اثر برای اقتباس باید بر اساس معیارهایی فراتر از شهرت و خاطره‌ جمعی انجام شود؟

صدیق: بر اساس تعریفی که قبلا از اقتباس ارائه داده‌ام، که همان تعریف جهانی اقتباس است، حتی یک داستان کوتاه هم می‌تواند برای یک نویسنده یا فیلم‌ساز، چه از منظر تفسیری، چه آزاد یا بینامتنی، الهام‌بخش باشد و محل رجوع قرار گیرد تا یک اثر بر اساس آن پرداخت شود. اینکه آن اثر شهرت داشته یا خاطره جمعی حول آن شکل گرفته باشد، موضوع ثانویه‌ای است.

وقتی یک اثر برای مخاطبان زیاد محل رجوع بوده و مشهور است، اقتباس از آن بسیار سخت‌تر از اثری است که کمتر خوانده شده، زیرا ذات رمان و داستان این است که هر خواننده تصویر و خیال خاص خود را در ذهن می‌سازد؛ یعنی دکوپاژ و تصویرسازی ذهنی برای هر فرد متفاوت است. حالا اگر رمانی مانند «بامداد خمار» که در دوره‌ای پرفروش و برای نسلی شناخته‌شده بوده، قرار باشد تصویری شود، کار فیلمنامه‌نویس و فیلم‌ساز بسیار دشوارتر می‌شود. در این حالت، تصویری کردن اثر باید با دقت جامعه‌شناختی صورت بگیرد و فیلم‌ساز یا فیلمنامه‌نویس باید بتواند خیالی که در ذهن اکثریت مخاطبان شکل گرفته را بازآفرینی کند و آن سمپاتی و ارتباط با مخاطب را ایجاد نماید، مگر اینکه بخواهد اقتباس آزاد یا نوع دیگری از اقتباس را انجام دهد. در این صورت، می‌تواند فقط پیرنگ کلی یا جهان و روح اثر را بگیرد و اثری دیگر بر اساس آن خلق کند. برای مثال اگر «بامداد خمار» به جای روایت در دوره تاریخی خود، در جهان امروز، به‌روز شده و روایت می‌شد، ممکن بود تصویر و روایت متفاوتی ایجاد شود و اثرپذیری دیگری داشته باشد.

در کل هر اثری چه کوتاه و چه بلند، چه داستان و چه رمان، قابلیت اقتباس دارد؛ تنها تفاوت این است که در مواجهه با آثار محبوب، متعهد بودن به خیال مخاطب ضرورت بیشتری پیدا می‌کند، مگر اینکه فیلم‌ساز تصمیم بگیرد نوع دیگری از اقتباس را انجام دهد و آن رمان محبوب را به شکل متفاوتی برای مخاطب بازآفرینی کند و جهان دیگری بر اساس آن خلق نماید، البته در این حالت هم روح اثر باید حفظ شود. اگر قرار باشد اقتباس وفادار باشد، قطعا باید وفادار به متن باشد و فیلم‌ساز باید رویا و خیال مخاطب را به‌صورت جدی تحلیل و فهم کند و به آن متعهد بماند.

اگر فیلم‌ساز منظومه فکری داشته باشد، رمان معمولی هم تبدیل به تصویر می‌شود

برنا: اگر بخواهیم مشخص‌تر نگاه کنیم، «سووشون» و «بامداد خمار» را از نظر سطح قلم، ارزش داستانی و بافت زمانی‌ای که امروز در آن قرار داریم چگونه ارزیابی می‌کنید؟ آیا این دو اثر را انتخاب‌های درستی برای اقتباس در شرایط فعلی می‌دانید؟

صدیق: یک رمان ممکن است رمانی فاخر و سطح بالای ادبی باشد یا رمانی عامیانه، به‌قولی رمان‌های آشپزخانه‌ای یا مدل‌های دیگر. این‌که کدام یک ارزش اقتباس دارد، به نظر من موضوعیت ندارد، چون این بیشتر به جهان‌بینی فیلم‌ساز و فیلمنامه‌نویس برمی‌گردد. اگر فیلم‌ساز یا فیلمنامه‌نویس منظرگاه و منظومه فکری مشخصی نداشته باشد، سراغ هر رمانی که برود، نتیجه کارش شکست خواهد بود اما اگر فیلم‌ساز آن چارچوب فکری و دیدگاه خود را داشته باشد، حتی از دل یک رمان عامیانه هم می‌تواند اثری تصویری و قابل قبول خلق کند.

مثلا رمان «سوشون» با ریشه‌های ضد استعماری و ایرانی، می‌توانست در شرایط امروز ایران تبدیل به یک اثر موثر سریالی شود، چون سریال دسترسی بیشتری برای مخاطب فراهم می‌کند و دیده شدنش ساده‌تر است. اما در عمل این اتفاق نیفتاد. در مقابل «بامداد خمار» که رمانی عامیانه و پرفروش بوده، وقتی ساخته شد، اثربخشی لازم را نداشت، چون فیلم‌ساز در هیچ‌کدام از این دو اثر منظومه فکری مشخصی نداشت تا چیزی به اثر اضافه کند یا جهان جدیدی بر اساس آن خلق نماید.

نرگس آبیار و تیم سازنده بیشتر بر نوستالژی‌بازی و نوستالژی‌فروشی متمرکز بودند

برنا: در نهایت، فکر می‌کنید اقتباس‌های اخیر از رمان‌های شناخته‌شده بیشتر به توسعه‌ زبان تصویر کمک کرده‌اند یا به بازتولید نوستالژی؟ مرز میان استفاده خلاقانه از ادبیات و مصرف امنِ نام‌های آشنا کجاست؟

صدیق: واقعیت این است که اگر بخواهیم بر اساس این دو سریال اخیر صحبت کنیم، هیچ توسعه زبانی از نظر تصویر صورت نگرفته که باید اتفاق می‌افتاد. متاسفانه نرگس آبیار به عنوان فیلم‌ساز و تیم سازنده، در این دو اثر بیشتر بر نوستالژی بازی و نوستالژی‌فروشی متمرکز بودند تا بازخوانی تاریخ. اگر نوستالژی را برخاسته از تاریخ بدانیم، این دو اثر هیچ‌کدام به سمت بازخوانی تاریخی و انضمامی کردن آن برای شرایط امروز پیش نرفتند.

مسئله اصلی این است که هر رمانی، چه تاریخی و چه معاصر، زمانی اقتباس معنا پیدا می‌کند که قصه آن بتواند برای مخاطب امروز کارکرد داشته باشد و فرم مناسبی ایجاد کند که از دیدن آن هم سرگرمی و هم اندیشه حاصل شود. اصولا رمان و داستان از دل اندیشه شکل می‌گیرد، حتی رمان‌های عامیانه یا «آشپزخانه‌ای» هم زمانی کارکرد داشته‌اند، چرا که به عنوان سرگرمی روزمره برای خواننده عمل می‌کردند.

نام نویسنده و میزان شهرت او در این فرآیند اهمیت ندارد. در شرایط امروز، گاهی نام یک نویسنده معروف مانند غلامحسین ساعدی یا صادق چوبک به عنوان ابزار تبلیغاتی استفاده می‌شود و این به نظر من برای اقتباس سم است. وقتی سریال ساخته می‌شود، رمان نباید تابع تبلیغات و کالای فرهنگی آن اثر شود؛ بلکه سریال باید ذیل رمان تعریف شود، نه بالعکس. متاسفانه در دو سریال «سوشون» و «بامداد خمار» این سنت غلط اتفاق افتاد و رمان به ابزاری برای پروموت تبدیل شد، در حالی که بخش کوچکی از اثر اصلی هم به درستی به تصویر کشیده نشده بود.

با این حال، من همچنان معتقدم اقتباس یکی از مهم‌ترین راه‌های نجات سینما و سریال در ایران است، چون توان قصه‌گویی را برای فیلم‌ساز و فیلمنامه‌نویس افزایش می‌دهد. این دو سریال شکست‌خورده می‌توانند به عنوان درس عمل کنند؛ هر فیلمنامه‌نویس و فیلم‌سازی باید نقاط ضعف این آثار را بررسی کند و از تکرار آن‌ها در اقتباس‌های بعدی اجتناب نماید، نه این که درگیر موج تبلیغاتی و گزارش‌های کاذبی شود که حول این دو اثر شکل گرفته است.

انتهای پیام/

نظر شما
پیشنهاد سردبیر
رایتل
بانک سپه
قیمت و خرید طلای آب شده
بانک صادرات
بلیط هواپیما
دندونت
رایتل
بانک سپه
قیمت و خرید طلای آب شده
بانک صادرات
بلیط هواپیما
دندونت
رایتل
بانک سپه
قیمت و خرید طلای آب شده
بانک صادرات
بلیط هواپیما
دندونت