به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری برنا، در آستانه انتخابات دوازدهمین دوره ریاستجمهوری و در پی اعلام نامزدی جناب آقای حمید بقایی، دوست و همراه ایشان آقای مشایی دست به قلم شدند و خطاب به حجتالاسلاموالمسلمین آقای سیدمحمد خاتمی نکاتی را مطرح کردند بدین گمان که میتواند فتح باب گفتوگو باشد. با شناختی که من از آقای خاتمی دارم تصور نمیکنم ایشان پاسخی به نامه ایشان بدهند.
اما نکاتی در مکتوب آقای مشایی هست که اگر آقای خاتمی چنان که حدس میزنم بدان پاسخ ندهند حیف است بیپاسخ گذاشته شود؛ لذا مناسب دانستم به برخی از آنها اشارهای داشته باشم. بگذارید ابتدا جمعبندی خود را بگویم؛ تا آنجا که من میفهمم علت عدم پاسخ آقای خاتمی به ایشان نه این است که ایشان شایستگی پاسخ ندارند زیرا آقای خاتمی انسانتر و بزرگوارتر از آن است که چنین ملاحظاتی را مد نظر داشته باشند به گمان من علت آن است که اصولا گفتوگو زمانی آغاز میشود که حداقل اشتراکاتی بین طرفین وجود داشته باشد یا لااقل معانی کلمات و مفاهیم در فکر و ذهن طرفین گفتوگو، یکسان باشد و چنین زمینه مشترکی میان آقای مشایی و دوستانشان با شخصیتها و گروههای اصلاحطلب اساسا وجود ندارد. اجازه بدهید با ذکر چند مثال این نکته را توضیح دهم.
آقای مشایی از «اصلاحطلبی» میگویید و اینکه رای «مردم» در سال ٨٨ به جناب آقای احمدینژاد هم برآمده از همین نگرش مردم بوده است و میافزایند: «اینجانب قاطبه مردم را ملزم و پایبند به اصولی میدانم که «اصلاحات» را تضمین میکند...» چنان که ملاحظه میشود تعریفی که آقای مشایی از اصلاحطلبی دارند همان است که در سخنان و مواضع و سیاستهای آقای احمدینژاد متجلی است.
نمیتوان تصور کرد آقای مشایی تفاوت فاحش میان دیدگاه اصلاحطلبانه آقای خاتمی با سخنان و حرکات آقای احمدینژاد را درک نمیکند. مشکل ایشان این است که تصور میکند با تغییر نام عوامانگیزی به اصلاحطلبی میتوان مبانی مشترکی برای گفتوگو دست و پا کرد. آن یکی شیر است که آدم میخورد / و آن دگر شیر است که آدم میدرد / آن یکی شیر است اندر بادیه / و آن دگر شیر است اندر بادیه
ایشان البته میان دعوا نرخ هم تعیین کردهاند و پای رای «مردم» را به میان کشیدید و گریزی به انتخابات سال ٨٨ زدهاند و برآمدن آقای احمدینژاد از این انتخابات را نتیجه الزام مردم به اصول اصلاحطلبی دانستهاند.
جناب آقای مشایی، در این نزدیک به هشت سال، کجا بودند و چه میکردند؟ بهگونهای صحبت میکنند که گویا دیروز از خارج به ایران تشریف آوردهاید؟ و به یاد نمیآورند ایشان و دوستانشان، در آن هشت سال چه بلایی بر سر کشور و همین مردمی که اصلاحطلبشان میخوانند و فرزندان و جوانانشان آوردند خدمتشان سربسته میگویم و میگذرم: تخلف کردید، راضی نشدید؛ گرفتید، کشور را به روز سیاه نشاندید و کاری با ذخایر مملکت کردید که مغول نکرد.مرورش برای خود ما هم سخت است اما اینقدر ایشان کمحافظه شدهاند که باید «دختران و پسران جوانِ نوگرا در سراسر کشور» که روانه اوین و کهریزک شدند، قاضی مرتضوی را که پس آن در دولت فخیمهشان ارتقای مقام یافت... «نخبگان و فرهیختگان ایرانی در داخل و خارج از کشور» را که خس و خاشاک شدند و... به یادشان آورد؟ خلاصه اینکه چنین موضوع پرمناقشهای، نمیتواند نقطه خوبی برای آغاز گفتوگو باشد و برای ما جز تازه شدن زخمهایمان؛ نتیجهای ندارد اما برای ایشان و همفکرانشان نمیدانم، برخی میگویند فرصتطلبی است و برخی دیگر تحلیل میکنند و تلاش برای ماندن به هرقیمت پس از پایان تاریخ مصرف و... آقای مشایی در بخشی از نامهشان اشاره نیکویی داشتند به این مهم که «مشکل جریانات سیاسی آن است که انتخاب مردم را به نام خود مینویسند و...» به ایشان توصیه میکنم هرگاه به انتخابات سال ۸۸ فکر میکنند به رقبایی بیندیشند که هنوز در حصر هستند آنگاه این جمله را دایما با خود تکرار کنند تا شاید از توهم درآیند در مکتوبشان پرسیدهاند: «آیا آقایان ردصلاحیت را در حق رقیب روا و در حق خود جفا میپندارند؟!! یا اینکه در تایید صلاحیت نامزد خود به اطمینان رسیدهاند؟!!» نه تنها آقای خاتمی بلکه پاسخ کلیه اصلاحطلبان به این سوال نه تنها در حد کلام بلکه در عمل هم روشن است. کارنامهشان هم روشن. اما چقدر خوب بود پاسخ ایشان و همفکرانشان را به این پرسش میشنیدیم و شاهدی از پایبندی خود و همفکرانشان در مخالفت با رد صلاحیتهای کذایی در آن هشت سال نکبت بار ارایه میکردند تا معلوم شود مردم در مورد ایشان در اشتباه بودهاند. به ایشان توصیه میکنم تلاش بیهوده نکنند جز صدها نمونه خلاف هیچ نخواهند یافت. چنان که گفتم تکلیف اصلاحطلبان روشن است. آقای بقایی در صورتی که برخلاف دیگر مدیران آقای احمدینژاد که به اختلاس و زندان متهم شدهاند اگر از این اتهامات تبرئه شده یا شوند حقشان است که در انتخابات حضور یابند. اما آقای مشایی به راستی فکر میکنند آقای بقایی رقیب اصلاحطلبان است که از رد صلاحیتش خشنود باشیم؟ اما آیا تکلیف آقای مشایی و همفکرانشان با این سوال روشن است؟ آن هشت سال کذایی را نادیده میگیریم به هر حال سرمستی قدرت بادآورده هوش از سر آدمی میبرد و اصلا به صرافت نمیافتد که شاید آنچه اکنون دارد به شایستگی خود کسب نکرده، شاید ابزاری است برای هموار کردن راه. اما در سه سال اخیر که ایشان و همفکرانشان از اسب قدرت به زیر افتادند و صابون حذف به تنشان خورده چرا حتی یکبار در دفاع از حق انتخاب شدن و انتخاب کردن افراد زبان نگشودهاند و از حبس و حصر سخنی نگفتهاند؟ وقتی به این موارد میاندیشم، در شگفت میمانم که ایشان به چه رویی شخصی همچون خاتمی را که شعارش همیشه زنده باد مخالف من بوده، مخاطب چنین سوالی قرار دهد و انتظار پاسخ هم دارد؟ اما وقتی به یاد نامهنگاری آقای احمدینژاد به ترامپ و... میافتم میفهمم جای شگفتی نیست و مهم نیست سخن به قاعده بگوییم مهم این است که مطرح باشیم.