جرعههای جانبخش...
به گزارش خبرگزاری برنا، بپرهیز از امروز و فردا كردن و تأخیر در انجام آرزوهایت، تو مسئول امروز خود هستى اگر فردا هم زنده ماندى همان گونه باش كه دیروز بودى و اگر فردا زنده نبودى پشیمان نیستى كه چرا امروز كوتاهى كردى. چه بسیار افرادى كه صبح زنده بودند، اما آن روز را كامل نكردند و چه بسیار افرادى كه منتظر فردا بودند اما هیچ وقت آن را درك نكردند.
آنچه در ادامه میخوانید وصیت پیامبر اعظم(ص) به ابوذر درباره به تاخیر نینداختن کارها است که آیت الله سید صادق حسینی شیرازی آن را اینگونه شرح دادهاند:
اى ابوذر، به نحوى عمل كن كه اگر فردایى دركار نبود، پشیمان نشوى و نگویى اى كاش، فلان عبادت را دیروز انجام مى دادم، فلان كار خیر را انجام مى دادم، اى كاش، فلانى را اذیت نمى كردم. حضرت در این جا آرزو را به عنوان مثال ذكر مى كنند، و در حقیقت به انسان ها مى فرمایند در زندگى تأمل كنید.
1400 سال پیش ابوذر از دنیا رفته، اما نام او و وصیتى كه پیامبر به او كرده است هنوز زنده است. ابوذر در زندگیش به وصیت پیامبر عمل كرد، به همین خاطر در كتاب هاى تاریخى و تفاسیر، نام ابوذر مى درخشد.
ابوذر و دوره ابوذر تمام شد، و الآن نوبت به انسان هاى دیگرى رسیده، باید دید اینها تا چه اندازه مى توانند از سرمایه عمر استفاده نمایند.
شخصى خدمت آیة الله میرزا مهدى شیرازى(قدس سره) رسید و از ایشان خواست، كسى را مأمور كند كه براى جدش یك سال نماز بخواند و روزه بگیرد و گفت جد من به هنگام مرگ وصیت كرده كه فلان خانه را بفروشند و پول آن را برایش صرف نماز و روزه نمایند.
اما هیچ كدام از ورثه این كار را نكرده اند و الآن من مى خواهم پس از هفتاد سال به سهم خود، به وصیت او عمل كنم. با وجود این كه اموال زیادى بر جاى گذاشته بود، و در مقابل خواسته بود فقط یك خانه را برایش صرف نماز و روزه نمایند!
این شخص نوه خوبى پیدا كرده، و گرنه مانند خیلىها همین یك سال روزه و نماز هم نصیبش نمىشد.
شخصى، با این كه مستطیع بود، در ایام زندگى خود حج نرفت، و به هنگام مرگ وصیت كرد، پسرش به جاى او حج برود. از قضا پسر، ناخلف از آب درآمد و به وصیت پدر عمل نكرد. به او گفتند: چرا از جانب پدرت حج نمى روى؟ گفت: مىخواست خودش برود، به من مربوط نیست.
انسان تا در دنیاست و مى تواند، باید آخرتش را آباد كند. و اگر بتواند حتى براى خواب و خوراك هم نباید كارهاى خود را تعطیل كند، اما چاره اى از آن نیست.
حضرت هادى و یا عسكرى(علیهما السلام) مىفرمایند:
قومى در نزدیك دریا زندگى مى كردند كه هر دو سال یك بار پادشاهى براى خود انتخاب مى كردند. برایشان فرقى نمىكرد كه پادشاه چه كسى باشد، بقال،حمّال، عالم، كاسب و جوان یا پیر. طبق قانون خودشان او را بر مىگزیدند و مىگفتند تا دو سال پادشاه ما هستى و هر چه بگویى از جان و دل مىپذیریم، اما پس از دو سال او را از تخت فرود آورده و به دریا مىانداختند.
این بود كه هیچ عاقلى حاضر نمى شد این حكومت را قبول كند؛ در این میان شخصى حكیم و دانشمند براى پادشاهى اعلام آمادگى كرد و حكومت را پذیرفت و مدت دو سال همه چیز در اختیارش بود. در طى این دو سال، یك عده از اطرافیانش را فرستاد تا جزیره خوش آب و هوایى بیابند و تمام وسایل راحتى زندگى را، براى او به آنجا انتقال دهند. همچنین دستور داد باغ ها و مزارعى هم در آن جا ایجاد كنند. همین طور به فرمان او قایق هایى هم ساخته شد و در گوشه اى از ساحل دریا مخفى كردند. دو سال حكومت او تمام شد،مردم او را گرفته و به دریا انداختند. او نیز خودش را به قایقها رساند و به آن جزیره رفت و عمرى را به راحتى سپرى نمود.
آن دوسال، دنیا و آن جزیره آخرت است. انسان اگر صد سال هم زندگى كند، ارزش همان دو سال را دارد و بعدش او را به دریا مى اندازند. در دریا اگر نصیب كوسه ها هم بشود، دردى كه متحمل مى شود یك لحظه بیشتر نیست و دیگر چیزى نمى فهمد؛ اما آخرت كه تمام شدنى نیست، او مى ماند و میلیون ها سال پشیمانى، اگر اهل معصیت نباشد فقط حسرت مى خورد، اما خداى ناكرده اگر عاصى باشد حسرت با عذاب الهى آمیخته مى شود. گفتن این مطلب به زبان ساده است!!
مثلا كسى كه به سفر رفته و وسیله اى را فراموش كرده با خود ببرد، چه قدر حسرت مى خورد؛ با وجود این كه در سفر امكان تدارك هست، با یك تلفن، با یك نامه ممكن است نیازش برطرف گردد، اما با مرگ، همه چیز تمام مى شود. كسى كه اهل معصیت بوده، دیگر كارش تمام است، كارى از دستش بر نمى آید و بیچارگى اش آغاز مى گردد.