لا به لای دست نوشته هایم که هیچ وقت مجوز چاپ نگرفتند، برای آبادان و فوتبالش، دنبال مطلبی می گردم که هم به آقایان بر نخورد و هم خودم را آروم کنم. هر چه می گردم جز آه و حسرت و محرومیت چیزی پیدا نمی کنم.
نه اینکه ظرفیت باخت را نداشته باشم، نه. بحث این حرفها نیست. آنقدر فوتبال بازی کردم و فوتبال دیده ام که میدانم برد و باخت اصل فوتبال است.
نگاه می کنم به نقشه جغرافیای ایران که رو برویم به دیوار منگنه شده است. نیاز نیست آبادان را پیدا کنم، خودش نمایان است، مثل یه شیر نمایان است، یه شیر خسته. این حق خوزستان نیست که دایه همه باشد و خود مظلوم و بی چیز و تنها. اینجا وقتی در خیابانهای قدم می زنی متوجه می شوی که فوتبال برای مردم در حد تفریح و فراغت نیست. اینجا فوتبال با فرهنگ و اقتصاد و سیاست و زندگی مردم گره خورده است. اینجا از فوتبال انرژی میگیرند، اکسیژن می گیرند و خودشان را دلخوش می کنند به تیمی که به برزیل ایران معروف است.
امروز برزیل ایران 5 گل خورد. 5 تیری که بر پیکره شیر ایران زده شد. نبردی نا برابر که حکایت از قصه دو تیمی دارد که بودجه شان دولتی است. اما یکی متمول و دیگر دست بسته. دردناک بود این باخت و این نتیجه.
امروز، روز ناصر سالاری نبود، پسر رعنایی که بارها دروازه نفت را در دیدارهای گذشته نجات داد. امروز، روز خیلی ها نبود. ولی چه می شود کرد، نفت بزرگ است و بزرگ می ماند. این قصه دیروز و امروز نیست، این قصه بزرگی از روزی شروع شد که توپ گرد در زمینهای خاکی آبادان به حرکت در آمد.
ما به گل خوردن عادت داریم. خیلی وقت است که عادت داریم، از بعد از جنگ که به خونه هامون برگشتیم عادت کردیم، از همون موقع هایی که توپ را درون دروازه بی دفاع و بی دروازبان آبادان میزدند. از همون وقتی که نفهمیدیم معنی بازسازی رو و ندونستیم چرا یک شهر دیگر آبادان نشد.
امروز هم بچه ها با تمام سختی ها و با تمام دلخوری ها وارد کارزار آزادی شدند. کثیف بازی نکردند و شرافتمندانه باختند.
زندگی جریان دارد و نفت نفس می کشد، چون نفسش به نفس مردم گره خورده است. فوتبال برای ما ادامه دارد و افتخار میکنیم به آن. پس سرهایتان را بالا بگیرید و جبران کنید. هوادارتان می مانیم.
یادداشت: محسن سیف
عکس: علیرضا هنرجویان