گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری برنا، جک لندن این کتاب را در سال 1903 منتشر کرد که گزارشی از سفر به کلاندایک و سرگذشت سگ-گرگی به نام باک بود، که پس از خدمت به اربابها، وفاداریها و نوازش دیدنها و رنج بردنها، در خود، کششی به محیط جنگل احساس میکند و تنها به عشق ارباب مهربانش، در میان انسانها میماند و همین که اربابش به دست گروهی از بومیها کشته میشود، روانه جنگل میشود تا به زندگی اجدادی خود بپیوندد و در میان برادران جنگلی آوای شادی سر دهد.
«آوای وحش» بیش از یک قرن پیش نوشته و چاپ شده است؛ اما شخصیت راویاش که یک سگ به نام باک است، بازنمایی ظلمی است که تاریخ و طبیعت انسانی بر آنها روا داشته است.
«پرویز داریوش» کتاب آوای وحش را اولین بار در سال 1334 به فارسی ترجمه کرده است؛ بعد از او مترجمان دیگر هم این کتاب را ترجمه کردهاند. کتاب آوای وحش با ترجمهی «محسن سلیمانی» را «نشر افق» منتشر کرده است. «محسن سلیمانی» از مترجمان به نام ایرانی است که تا امروز آثار زیادی از او منتشر شده است. این کتاب تاکنون به بیش از هفتاد زبان ترجمه شده و میلیونها نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رسیده است. جک لندن به قول خودش "آوای وحش" را در مدت سیروز جان کندن نوشت. او در این رمان نیز مانند رمان "سپید دندان" شخصیت سگی را از درون دیده و عشق و دلبستگی او به انسان را به نمایش گذاشته است.
جک نویسندهای است که از اکثر آثار او فیلمهای متعددی ساخته شده و این فیلمها نیز بعضاً همانند کتابهایش به موفقیتهایی دست یافتند.
لندن در سال 1916 در سن 40 سالگی به دلیل بیماری نارسایی کلیه فوت کرد و جسدش در مزرعه خودش که امروزه دولت آمریکا آن را به پارک تبدیل کرده است دفن شد.
بخشی از کتاب «آوای وحش»:
بالاخره روزی رسید که بیلی، سگ خوش قلب هم به زمین افتاد و دیگر بلند شد. هل که تپانچهاش را در مقابل آذوقه معامله کرده بود، تبر را از سورتمه برداشت و محکم بر سر حیوان که روی جاده دراز شده بود کوبید. بعد حیوان را از تسمههای سورتمه جدا کرد و لاشهاش را کشان کشان کنار جاده برد. باک و سگهای دیگر که شاهد این اتفاق بودند، میدانستند که به زودی چنین بلایی سر آنها هم خواهد آمد. روز بعد کونا مرد. اما پنج سال دیگر باقی مانده بوند: جو، که از شدت ضعف و بیحالی، شرارت را فراموش کرده بود؛ پایک، که لنگ و چلاق و نیمه هشیار بود اما دیگر آن قدر هوشیار نبود تا شر به پا کند؛ سولکس یک چشم که هنوز صادقانه با رمقی که داشت سورتمه را میکشید، اما از این که قدرتی برایش نمانده بود تا سورتمه را بکشد عزا گرفته بود؛ تیک تازه نفس که زمستان آن سال سفر چندانی نکرده بود اما حالا به خاطر تازه کاریاش بیش از بقیه از پا افتاده بود.