«شنای پروانه» اولین تجربه بلند فیلمسازی «محمد کارت» است. او در فیلمش داستان زندگی شخصی به نام «حجت» را به تصویر میکشد که از دل خونخواهی، حقطلبی و اعاده حق برای برادرش «هاشم» بهیکباره درمییابد که ناخواسته در پی مظلوم جلوه دادن ظالمی است که بر همسرش «پروانه» و خود وی نیز ستم روا داشته است. در چنین شرایطی از دل حوادث بسیار قهرمانی متولد میشود که بهتنهایی دست به انتقام از «هاشم» و «مصیب غلامی (دوستش)» میزند. این خلاصه داستان، ما را بسیار به یاد فیلمفارسیها و کلاهمخملیهای پیش از انقلاب میاندازد. «شنای پروانه» با روایت ناموسیاش بهراستی وامدار تمامقد همان فضای فیلمفارسی است.
قهرمان اصلی فیلم «شنای پروانه» شخصیت «حجت» در طول فیلم فردی قابلاعتماد و متعهد است. او در طول داستان بارها قضاوت میشود. اینکه آیا «حجت» با تصمیماتش در تداوم راه «هاشم» و «پرویز کافر_داییاش» قرار میگیرد یا خیر، چالش اصلی داستان را ایجاد میکند. اوج این چالش زمانی است که «حجت» برخی از آدمفروشان محله را شبانه جمع میکند تا از آنها اعتراف بگیرد؛ و میگوید «تا امروز سرش در لاک خودش بوده و نمیخواسته شبیه دایی و هاشم باشد اما پایش بیفتد از سگ هم هارتر میشود». بیننده نشانههایی از این لغزش به سمت شخصیت منفی را میتواند در رفتار او ببیند. تکرار چنین موقعیتها، دیالوگها و واکنشها به این نگاه دامن میزند. زمانی که عنوان میکند از ابتدا نمیخواسته مانند «هاشم» باشد ولی اگر بخواهد در این مسیر قرار بگیرد تا انتهای آن خواهد رفت، میتوان این تغییر را در کلام و رفتار او دید. اما در این مسیر پر افتوخیز، شک و تردیدهایش بخصوص درصحنه برخورد با زنی که از «پروانه» فیلم گرفته و صحبتهایش با «مصیب»، مخاطب را بهیقین میرساند. او اگرچه شرایط تبدیل شدن به شخصیت منفی قصه را دارد اما بیشک بارقههای مثبتی در رفتارش دیده میشود که میتوان «حجت» را در قامت قهرمانی دید که گرایشهای انسانیتر از خود نشان میدهد. نگاهی که منجر به تولد یک قهرمان میشود. «حجت» به همان دلایل شخصی که تا پیشازاین «هاشم» را بهعنوان برادرش حمایت میکرد او را با سرنوشتش رها میکند. او به خاطر مرگ «پروانه» عذاب وجدان دارد زیرا هر بار که اتفاقی در زندگی خانوادگیاش افتاده نتوانسته بهدرستی کاری را انجام دهد مانند دزدی دوچرخه و یا مرگ فرزندش و... . زمانی که درمییابد بازیچه دست برادر بزرگترش شده و با قاچاق شیشه، تریاک و زندانی شدنش تا پای مرگ رفته و این اتفاق باعث مرگ فرزندش شده، متحول میشود و مسیرش را از «هاشم» جدا میکند. در حقیقت فیلم «شنای پروانه» بیش از آنکه داستان ظلم «هاشم و مصیب» و مواد مخدر باشد بیشتر داستان تحول «حجت» است. به نظر میرسد لزومی نداشت داستان در منطقه جنوب شهر اتفاق بیفتد چراکه این روایت در هر منطقه، قشر و طبقه اجتماعی نیز به شیوهای مشابه هم میتواند اتفاق بیافتد.
این فیلم از الگوهای مرسوم در شخصیتهای فیلمفارسی تأسی میگیرد، بهگونهای که قهرمان فیلم از تبدیلشدن به یک شخصیت منفی کلاسیک فاصله میگیرد. «حجت» باید حقیقتی که به آن پی برده را برای خود نگه دارد. این حقیقت که به خاطر گرفتن انتقام خود و پروانه طناب دار را بر گردن برادرش انداخته است. او بهمانند لوتیها و جوانمردانی چون (داشآکل) صادق هدایت و شخصیت قیصر و حتی شخصیتهای مثبت کلاسیک قصهها تنها است. او این فرصت را دارد که از دلسیاهی و مسیر تبدیلشدن به ضدقهرمانی خارج شود. این مسیر تحول برای مخاطب بسیار باورپذیر است. البته بازی خوب «جواد عزتی» در این امر و تغییر بسیار تأثیرگذار بوده است.
در فیلم «شنای پروانه» باید با ذرهبین به دنبال شخصیتهای مثبت در داستان گشت. فیلم انبوهی از شخصیتهای منفی و خاکستری دارد که مانند کرمهای کثیف در هم میلولند و از یکدیگر تغذیه میکنند. در این میان ورود برخی از شخصیتهای قصه و انتخابشان کاملاً بیدلیل است. جدای از بازی خوب «پانتهآ بهرام» انتخاب شخصیت «شاپور» بیمعنا و بیدلیل است. در چنین جامعه پر هرجومرجی که لات شماره یک شهر به دلیل انتشار فیلمی ناموسی، همسرش را میکشد چطور یک زن میتواند با تراشیدن موی سر و ظاهری نامتعارف خود را جای یک مرد جا بزند و یک قمارخانه (کوزه داری) را اداره کند. پس این دلیلی است که اساساً «محمد کارت» آنطور که مدعی است جنوب شهر را نمیشناسد زیرا این روابط در شرق و غرب شمال شهر هم جاافتاده نیست تا چه برسد به جنوب شهر.
به نام جنوب شهر به کام موجسواران
در سالهای اخیر فیلمهایی در گیشه، اقبال عمومی یافتهاند که داستانشان در حواشی شهرهای بزرگ ازجمله تهران میگذرد. معضلاتی مانند مواد مخدر، اراذلواوباش و قدارهبندها دستمایه بسیاری از فیلمسازان جوان قرارگرفته است. تعدد این موضوعات در سینمای کشور این نگاه را در اذهان متبادر میکند که گویا در این مناطق فقیرنشین فساد، مواد مخدر و خلافکاری سر به فلک میکشد. روالی که به خاطر فروش و جاهطلبی برای کسب جوایز بیشتر در حال متداول شدن در سینمای کشور است. امروز کارگردانهایی که در این محلات زندگی نکردهاند اما خود را زاده حاشیه شهرهای بزرگ میدانند معتقدند با این معضلات از نزدیک آشنا هستند.«محمد کارت» نیز ازجمله کسانی است که با این ادعا، همین فضا و محدوده جغرافیایی و فرهنگی را دستمایه ساخت نخستین فیلم بلند خودکرده است.
فیلمهایی که شخصیت اصلی آنها اراذلواوباشی هستند که میخواهند با استفاده از زور، قدرت، پول و مواد مخدر پیشرفت کنند اما. درنهایت هم دست پرقدرت قضا، آنها را در دام خود گرفتار میکند و یا خودشان یکدیگر را از پا درمیآورند.
در این میان نیز شخصیتهایی متولد میشوند که در مسیر داستان میفهمند نباید مانند ضدقهرمان باشند. پس راه خود را اصلاح میکنند و قصه تمام میشود. در داستان «شنای پروانه» این فردی «حجت» است که عملکری مشابه با «شکور» در فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» دارد. داستان یکخطی این دو فیلم بسیار به یکدیگر شباهت است. در فیلمهای سعید روستایی نیز میتوان رد پای این آدمها را دید.
اما سؤال اصلی اینجا است که آیا این داستان یکخطی مواد مخدر، ناموس، فساد، بیاخلاقی، نامردی با چاشنی فحشها و رفتارهای فیزیکی رکیک را نمیتوان در دیگر طبقات بالای اجتماع دید؟ با نگاهی دقیقتر به زندگی برخی از اقشار متمول جامعه در هر نقطه شهر و در کل مناطق مرفه نشین نیز میتوان تمام خصایص منفی که به قشر فقیرنشین جامعه نسبت داده میشود را بهمراتب شدیدتر دید. در حقیقت این گروه بیشتر در معرض انحرافات اخلاقی، فسادهای مالی و کسب مال از طریق نامشروع هستند. ازاینرو میتوان شخصیتی را فرض کرد که از طریق بزهکاری مواد مخدر بهمراتب مسیرش هموارتر است تا روش روایتشده حجت، هاشم، شکور در حاشیه شهر؛ اما چرا باید «محمد کارت، هومن سیدی و دیگران» به سراغ این قشر از افراد جامعه بروند؟ دلیل آن در چهار مورد خلاصه میشود. یک اینکه فیلمسازان معتقدند که میتوانند درام خوبی از دل نسخه جنوب شهری آن بیرون آورند و جاذبههای بصری دارد. دوم، در چنین فضاهای کثیف و تاریک با هزینه متناسبتری کار جمع میشود. سوم، سازندگان معتقدند اگر همواره به طبقه فرودست و بیپشتوانه جامعه حمله کنند صدای اعتراضی از کسی برنمیخیزد. متأسفانه این طبقه ضعیف جامعه آنقدر درگیر نان شبش است که سرش را بالا نمیآورد تا ببیند که فیلمی برای تخریب جایگاه نداشتهاش در جامعه ساختهشده است. این ماجرا مانند آن است که بخواهید درباره قاچاقچیان و معتادین و روسپیها فیلم بسازیم آنها گروهی مشروع نیستند که بخواهند درباره توهین به خود و شغلشان اعتراض کنند. این روندی است که پیش از انقلاب هم در فیلمفارسیها دیده میشد؛ اما آخرین و مهمترین دلیل که پیشتر هم عنوان شد موجسواری بر تولید و کپی چندباره فیلمهای موفق است. کپیبرداری به امید کسب جوایز، شهرت و فروشی بهتر و بیشتر و موجسواری بر امواج بلندی است فیلمسازان پیشین موفقیتی در آن عرصه کسب کردهاند. این کپیبرداریها در دورهای از آثار مرحوم عباس کیارستمی و روزی دیگر از آثار اصغر فرهادی متداول بود؛ و متاسفانه همواره در ادوار مختلف سینمای کشور تکرار میشود.
البته فیلمسازی درباره جنوب شهر و معضلات آن امری پسندیده است. بسیاری ازجمله رخشان بنی اعتماد (زیرپوست شهر)، داریوش مهرجویی (میهمان مامان) و برخی دیگر از کارگردانان موفق سینما درباره آن فیلم ساختند و نقاط مثبت و منفی این منطقه را به تصویر کشیدند؛ اما نمیتوان و نباید به اسم جنوب شهر یا حاشیه شهر فیلمی ساخت که داستانش پتانسیل آن را دارد در همه نقاط متوسط و یا مرفه نشین شهر هم به تصویر کشیده شود؛ باید ظرف و مظروف متناسب هم باشند؛ اما اینهمه فحش، توهین، بیاخلاقی، فساد، قتل و ناهنجاری در ظرف جنوب شهر نمیگنجد.