به گزارش خبرگزاری برنا از گیلان ؛ خانم جوانی وارد اتاقم شد با نگاه به صورتش متوجه شدم بسیار غمگین و ناراحت است و حال و روز خوبی ندارد. از او خواستم روبه رویم بنشیند تا بشنوم مشکلش چیست؟
با بغضی در گلو شروع به صحبت کرد: از همسرش گفت که دیگر او را نمیخواهد و تمایلی به زندگی با او ندارد. گفت نمیدانم چرا؟ اما خیلی عجله کردم، نباید به این زودی تن به ازدواج میدادم. باعثش خانوادهام هستند.
مدام به من سرکوفت میزدند و تحقیرم میکردند که همه دخترهای فامیل ازدواج کردند اما کسی خواستار تو نیست. احساس میکردم واقعاً همینطور است. چون کسی به خواستگاریم نمیآمد یا فقط در حد حرف بود.
در خانواده ما رسم است دختر زود ازدواج کند و من در سن 25 سالگی احساس دختر 50 ساله را داشتم و به این باور رسیده بودم زمان ازدواج من گذشته است. تا اینکه روزی از مادرم شنیدم برایم خواستگاری پیدا شده و قراره به زودی به خانهمان بیایند.
آرش به همراه خانوادهاش به منزلمان آمد. او را یکی از دوستان پدرم معرفی کرده بود. در ظاهر فردی آرام، متین و بسیار آراسته و خوش لباس بود. نظر من و خانوادهام را با حرفهایش در روز خواستگاری بسیار جلب کرده بود و احساس میکردم همان مرد آرزوهای من است.
گفت ورزشکار است و در شرکت کار میکند. کمتر از یک ماه عقد کردیم. اوایل خیلی با احترام با من و خانوادهام رفتار میکرد. اما همه اینها زودگذر بود و دیری نگذشت که چهره واقعیاش را نشان داد. باهم زیاد وقت نمیگذراندیم و اگر در خواست میکردم طفره میرفت و بهانه میآورد که خسته است یا وقت ندارد. رفتارش عجیب غریب بود. وقتی تلفنش زنگ میخورد بیرون از خانه میرفت و پیش من و خانوادهام صحبت نمیکرد. چند باری این مسئله اتفاق افتاد وقتی علتش را پرسیدم میگفت، زیادی در کارش دخالت میکنم. با کنجکاوی متوجه شدم با دختر خالهاش که از همسرش جدا شده و در تهران تنها زندگی میکند ارتباط دارد.
زمین و زمان بر سرم خراب شد. نه میتوانستم به خانوادهام چیزی بگویم نه به خودش. میدانستم اگر این مسئله را مطرح کنم جز بحث و دعوا چیزی ندارد. سکوت کردم و چیزی نگفتم ولی روز به روز دنیا برایم تاریکتر میشد. شب یلدا بود و خانوادهاش در خانهمان دعوت بودند. پدرم درباره تاریخ عروسیمان پرسید. اما خانوادهاش نشنیده گرفتند و حرفی نزدند، انگار تمایلی به برگزاری جشن نداشتند. مثل اینکه متوجه بودند پسرشان مرد زندگی نیست و فقط پولشان را دور میریزند.
پدرم همان شب با مادرم صحبت کرد. قرار شد مثل جشن عقد و نامزدی که با هزینه خودشان گرفته بودند برای جشن عروسی هم همین کار را بکنند چون آبرویشان در خطر بود و تمام فامیل منتظر عروسی یکدانه دخترشان بودند. من که فهمیده بودم آرش مرد زندگی من نیست و نمیتواند مرا خوشبخت کند تمایلی به این مراسم نداشتم.
آرش هر روز بیتفاوتتر میشد با اینکه هم از جانب من و خانوادهام حمایت میشد اما برای نیامدن خانهمان هر روز یک بهانه میآورد. تا اینکه خواهرش با من تماس گرفت که برادرم دیگر تمایلی به ادامه این زندگی ندارد و از من خواسته تا با تو صحبت کنم توافقی جدا شوید...
انتظار چنین روزی را میکشیدم. فقط ماندهام با این مسئله چگونه کنار بیایم و به خانوادهام چه بگویم.
تحلیل کارشناس:
ازدواج یک پیمان مقدس است که بر اساس پایههای عاطفی، جنسی، معنوی با یک عقد شرعی اجتماعی و قانونی به وجود میآید و یک تعهداتی را در پی دارد. ازدواج یک تصمیمگیری ساده نیست و بسیار ظریف باید سنجیده شود.
قبل از ازدواج حتماً باید یک دوره آشنایی باشد مانند دوران نامزدی. حتی اگر فرد مورد نظر از آشنایان و نزدیکان شما باشد نیاز است حداقل زمانی را به این مسئله اختصاص دهید تا از یکدیگر شناخت کافی را به دست آورید.
در انتخاب معیارها برای ازدواج همیشه باید مراقب افراط و تفریط باشیم. اول نگاهی به خودمان، شرایطمان، افکار و ایمانمان و ... بیاندازیم و فردی متناسب با خود را انتخاب کنیم. خطوط قرمز خود را مشخص کنیم و آنها را زیر پا نگذاریم.
برخی از دلایل نادرست در ازدواج عبارتاند از: فشار سنی، اصرار خانواده، احساس تنهایی، نیاز جنسی، پرکردن خلاهای احساسی و روحی و ... میباشد.
نویسنده: "خدیجه کشاورز" کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی مرکز مشاوره معاونت اجتماعی پلیس گیلان