به گزارش خبرگزاری برنا ؛ کلاس پنجم بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. جدایی آنها ضربه روحی بزرگی به من وارد کرد. در همین حال مادرم نیز بدون هیجگونه توجهی به شرایط آشفته روحی من، با مرد دیگری ازدواج کرد.
او به دنبال زندگی خودش رفت و من را از صفحه زندگیش برای همیشه پاک کرد. هنوز مدت کوتاهی از ازدواج نابهنگام مادرم نگذشته بود که پدرم با خانمی که یکی از بستگانمان معرفی کرده بود ازدواج کرد.
من که هرگز تحمل این دگرگونی و نابودی کانون خانوادهام را نداشتم. ناخواسته دچار افت شدید تحصیلی شدم و برای همیشه مدرسه و ادامه تحصیل را رها کرده و در روستا نزد پدر بزرگ و مادر بزرگ رفتم. زندگی برایم یکنواخت و تکراری شده بود. گاهی به دخترهای فامیل سر میزدم اما وقتی آنها را در کنار پدر و مادرشان خوشحال میدیدم و با زندگی خودم مقایسه میکردم غم عالم مرا فرا میگرفت و ترجیح میدادم پیششان نروم.
زمان برایم به سختی میگذشت. خانوادهام دیگر مرا فراموش کرده بودند و خبری از من نمیگرفتند. در سن 18 سالگی مادر بزرگم که همدم روزهای تنهاییام بود را از دست دادم و با پدر بزرگ پیرم به زندگی ادامه دادم.
در این میان برادر زن عمویم به خواستگاریم آمد. او 20 سالی از من بزرگتر و به گفته خودشان یک بار نامزدیاش بهم خورده بود. با اصرار فامیل تن به ازدواج دادم. من که از خانوادهام خیری ندیده بودم مجبور به ازدواج با مردی شدم که جای پدرم بود. مهران در شهر کار میکرد و برای خودش منزلی تهیه کرده بود. بعد جشن عروسی به شهر آمدیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم. سعی میکردم برای مهران همسر خوبی باشم تا زندگی پدر و مادرم برایم تکرار نشود. اما هرچقدر که به مهران نزدیکتر میشدم او دورتر میشد. خیلی شبها به خانه نمیآمد و بهانهاش این بود که کارش زیاد است. مدتها به همین شکل گذشت. برای من هیچگاه آرامشی نبوده و به هر دری که میزدم هیچگاه پنجره خوشبختی به رویم گشوده نمیشد.
مانده بودم چه کنم. تصمیم گرفتم با زن عمویم در میان بگذارم تا با برادرش صحبت کند. اما نتیجهای نداشت و مهران روز به روز رفتارش با من سردتر میشد. تا اینکه روزی آب پاکی را به دستم ریخت و گفت که با اصرار خانوادهاش با من ازدواج کرده و علاقهای به من ندارد و کس دیگری را دوست دارد که خانوادهاش مخالفت کردهاند و به خواستهاش توجهی نداشتهاند. بعدها متوجه شدم آن زن چون مطلقه بود خانوادهاش نپذیرفته بودند.
حس میکنم تنهاتر از گذشته شدم. همسری که مرا نمیخواهد و خانوادهای که مرا نمیپذیرد. به راستی گناه من در این تقدیر نانوشته چه بود! من که همواره در حسرت داشتن خانواده گرم و صمیمی امیدم به ناامیدی رسیده و اینگونه قربانی روزگار شدهام.
تحلیل کارشناس:
طلاق والدین تاثیر بسزایی در دورههای رشدی فرزندان دارد. در این مورد هم مشاهده میشود که طلاق در دوره نوجوانی که دوره بلوغ و بحران هویت میباشد اتفاق میافتند و والدین هردو ازدواج مجدد انجام میدهند و این دختر به ناچار نزد پدر بزرگ و مادر بزرگ خود زندگی میکند.
او دچار کمبود محبت میشود و برای فرار ار عقدههای روانی بدون آنکه ملاکهای صحیح ازدواج را بداند با فردی ازدواج میکند که از لحاظ شرایط سنی از او بسیار بزرگتر است و زمانی که احساس میکند زندگی تازهای را شروع کرده با عدم پذیرش همسر مواجه میشود. این ناکامیهای پیدرپی او را نا امید و زندگی را برایش دچار مشکل کرده است. در نتیجه طلاق والدین، کمبود محبت، بحران هویت و مشکلات مربوط به دوران بلوغ و نداشتن معیارهای درست همسر گزینی، عقدههای روانی او را به این مرحله از زندگی سوق داده است.
نویسنده: "خدیجه کشاورز" کارشناس ارشد روانشناسی بالینی مرکز مشاوره معاونت اجتماعی پلیس گیلان